نکته‌ها و سرگذشت‌های خواندنی (22)

1. مكاشفه عجیب

آقای میرزا مهدی آشتیانی در حضور آیة اللّه حجت، آیة اللّه بروجردی و آیة اللّه سید محمد تقی خوانساری این مكاشفه را تعریف كرد: «من مبتلا به یرقان هستم. برای رفع این بیماری حتی به خارج از كشور هم مسافرت كرده‌ام، ولی علاج نشده است. در سال 1365 ه. ق كه توده‌ای‌ها در نهایت به دنبال تسلّط بر شمال و غرب ایران بودند، به مشهد مقدس مشرف می‌شدم كه در اتوبوس حالم منقلب شد؛ به طوری كه راننده و مسافرین خیال كردند، من سكته كرده‌ام. در آن حال، دیدم كه در عرفات هستم و انوار بسیاری از آسمان به زمین می‌آید و همه مردم به یك طرف متوجه بودند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: حضرت رسول صلی الله علیه وآله تشریف آورده اند. من به آن طرف رفتم. دیدم چهارده خیمه در كنار یكدیگر نصب شده است. وارد خیمه بزرگی كه متعلق به حضرت رسول صلی الله علیه وآله بود، شدم و حضرت را زیارت كردم. خواستم از كسالت خود و حوائج دیگرم بگویم كه فرمودند: چون زائر فرزندم رضاعلیه السلام هستی، برو به خیمه‌ای كه متعلق به اوست! من به خیمه آن حضرت شرف یاب شدم و سه حاجت خود را اظهار كردم:

اوّل راجع به كسالتم كه فرمودند: مقدر شده كه این كسالت با تو باشد تا از دنیا بروی. دوم راجع به فتنه توده‌ای‌ها كه فرمودند: به همین زودیها شرّ آنها مرتفع خواهد شد و تا شما با مجالس سوگواری ارتباط دارید، در امان هستید. سوم راجع به حاجتی شخصی بود كه فرمودند: این حاجت هم رواست.‌» (1)

2. شیعه شدن امامت جماعت فلسطینی با تأسی به حزب اللّه

الشیخ نور الیقین یونس بدران، امام جماعت منطقه الخضراء فلسطین، به عنوان اوّلین امام جماعت اهل سنت در این كشور به مذهب شیعه در آمد. بدران در این باره گفت: «حدود سه سال پیش و در حالی كه دانشجوی دانشكده الهیات اسلامی بودم، به قبول مذهب شیعه اندیشیدم و در این چند سال اندیشه‌های خود را پنهان كردم.‌»

وی افزود: «با حمله اسرائیل به لبنان و مشاهده اعتقادات اصیل حزب اللّه و تأسّی آن به مذهب شیعه، تصمیم به علنی ساختن گرایشم به مذهب شیعه گرفتم.»

این امام جماعت خاطرنشان ساخت: «واكنش دیگران برای من هیچ اهمیتی ندارد؛ چرا كه اعتقاد من به مذهب شیعه قوی و تغییرناپذیر است.‌»

گفتنی است گروه دیگری از جوانان «دیویه‌» فلسطین در بحبوحه جنگ لبنان و اسرائیل به مذهب شیعه در آمدند. (2)

3. علّامه جعفری و پیام علامه امینی از عالم برزخ

علّامه محمد تقی جعفری می‌فرماید: «یكی از خویشاوندان این جانب در اواخر سال 1355 ه. ش، در شهر اصفهان خواب می‌بیند كه در برابر مرحوم علامه مجاهد آقای شیخ عبد الحسین امینی در یك اطاق نشسته است. مرحوم آقای امینی به ایشان می‌گوید: آیا شما جعفری را می‌شناسید؟ ایشان پاسخ می‌دهد: آری، من ایشان را می‌شناسم. علّامه امینی می‌گوید: نامه‌ای می‌دهم به ایشان بدهید! وی از علّامه امینی سؤال می‌كند كه آیا اجازه دارم نامه را باز كنم و بخوانم؟ علّامه امینی می‌گوید: اشكالی ندارد.

دوست ما می‌گوید: نامه را باز كردم و همین كه مشغول خواندن آن شدم، دیدم كه نامه خیلی ملكوتی است. الفاظ آن شبیه الفاظ متداول ما بود؛ ولی نورانیتی خاص در آن بود و با خواندن نامه در حال رؤیا منقلب شدم.

علامه امینی می‌گوید: این نامه را به جعفری بدهید و بگویید: ما اكنون در این عالم (برزخ) هستیم و دستمان برای كاركردن بسته است؛ ولی شما كه در آن دنیا هستید، در میدان كار هستید و می‌توانید در باره امیر المؤمنین علیه السلام كار كنید.‌» (3)

4. مبلّغ سخت كوش

مرحوم علی دوانی از نویسندگان و مورّخان سخت كوش معاصر می‌گوید: «مرحوم [شهید] دكتر سامی [پزشك این جانب] پرسیدند: چند نفر اولاد داری؟ گفتم: جمعاً پنج پسر و چهار دختر. پرسید: در شبانه روز چند منبر می‌روی؟ گفتم: صبح دو منبر، بعد از ظهر دو منبر، شب هم دو منبر و شاید بیشتر از اینها.

پرسید: تاكنون چند جلد كتاب نوشته ای؟ گفتم: حدود سی و هشت جلد (تا آن موقع و فعلاً یك صد جلد) . گفت: هر كدام از اینها به تنهایی كافی است كه آدم را بیمار كند. تو چطور با این همه كار و مشكلات زندگی، باز می‌خواهی صحیح و سالم باشی!‌» (4)

5. عشق به مطالعه

علامه جعفری می‌گوید: «هنگام تحصیل در مدرسه صدر نجف اشرف، روزی نزدیك ظهر در حجره آبگوشتی بر سر چراغ بار گذاشتم و سپس مشغول مطالعه شدم. پس از چندی، ناگهان متوجه شدم كه طلّاب مدرسه در حال شكستن درب حجره هستند. با سرعت درب را باز كردم و با حالت اعتراض خطاب به آنان گفتم: من مشغول مطالعه هستم، چرا مزاحم من می‌شوید؟ در همین حین، به ناگاه متوجه شدم كه تمامی حجره را دود گرفته و طلاب به تصور اینكه حجره من آتش گرفته، برای كمك و نجات من آمده اند و من از فرط توجه به مطالب مورد مطالعه، متوجه نشده‌ام.» (5)

6. نه دیوانه‌ای، نه عالمی، نه عارفی

ذو النون مصری گوید: «روزی به كناره رودی رسیدم. كوشكی (قصری) دیدم بر كناره آب. رفتم و طهارت كردم. چون فارغ شدم، ناگاه چشمم به بام كوشك افتاد. كنیزكی دیدم بر كنگره كوشك ایستاده، به غایت صاحب جمال. خواستم تا وی را بیازمایم: ‌ای كنیزك! كه رایی؟ گفت:‌ای ذوالنون! چون از دور پدید آمدی، پنداشتم دیوانه ای. چون نزدیك‌تر آمدی، پنداشتم عالمی. چون نزدیك‌تر آمدی، پنداشتم عارفی. پس نگاه كردم، [فهمیدم] نه دیوانه‌ای، نه عالمی، و نه عارفی.

گفتم: چگونه می‌گویی؟ گفت: اگر دیوانه بودی، طهارت نمی‌كردی و اگر عالم بودی، به نامحرم ننگریستی و اگر عارف بودی، چشمت بدون حق نیفتادی. این بگفت و ناپدید شد. معلوم شد كه او آدمی نبود. [از این] تنبیه مرا آتشی در جان افتاد.» (6)

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1) همان، 10/7/85، سال پنجم، ش 123، ص 7.

2) افق حوزه، 3/7/85، سال پنجم، ش 122، ص 6.

3) تفسیر نهج البلاغة، محمد تقی جعفری، ج 17، ص 82؛ آفاق مرزبانی، ص 53؛ ابن سینای زمان، صص 39 - 40.

4) افق حوزه، 10/7/85، سال پنجم، ش 123، ص 6.

5) ابن سینای زمان، ص 55؛ علیرضا جعفری، روزنامه رسالت، 8 دی ماه 1377.

6) آئینه سالكان، محی الدین ابن عربی، ترجمه علی فضلی، آل علی علیه السلام، اول، 1381، ص 102.

385 دفعه
(0 رای‌ها)