نکته‌ها و سرگذشت‌های خواندنی (19)

1. پاسخ دندان شكن محمد حنفیه

محمد بن حنفیه از پسران حضرت علی علیه السلام است و مادرش «خوله‌» نام داشت.

بعضی از خوارج كوردل برای اینكه احساسات او را بر ضد پدر و برادرانش برانگیزند، از او به عنوان سؤال پرسیدند: «چرا پدرت تو را فریب می‌دهد و به میدان جنگ می‌فرستد، ولی حسن و حسین را نمی‌فرستد و نمی‌فریبد؟‌»

محمد در پاسخ گفت: «حسن و حسین علیهما السلام دو چشم پدرم هستند و من دست پدرم می‌باشم و پدرم با دستش از رسیدن گزندی به چشم، دفع گزند می‌كند.» (1)

2. غربیها به كجا می‌روند؟

سقوط انسانیت به اینجا رسیده كه بعضی زشت‌ترین كار و چندش آورترین عمل را خوشبختی می‌دانند. باور ندارید! به این گزارش توجّه كنید:

«پس از عادی شدن ازدواج میان همجنس بازان در غرب، دنیا اكنون شاهد ازدواج انسان با حیوان است. پایگاه اینترنتی شبكه خبری «العربیة‌» در این زمینه نوشت: یك زن ثروتمند انگلیسی در سرزمینهای اشغالی با یك دولفین اسرائیلی ازدواج كرد. این زن 41 ساله به مدت 15 سال عاشق و شیفته این دولفین بود و پس از انجام مراسم خواستگاری موفق به ازدواج با این دولفین 35 ساله شد. این زن ثروتمند پس از پایان مراسم عروسی كه در حضور میهمانان ویژه انجام شد، دولفین را بوسید و با چشمانی اشك آلود گفت: «من خوشبخت‌ترین زن روی كره زمینم.» به نظر می‌رسد در جامعه غربی كه عمده افراد آن، حیواناتی را در منزل نگه داری می‌كنند، این زن انگلیسی تنها فردی است كه رابطه خود را با یك حیوان به سبك غربی مشروعیت بخشیده است.‌» (2)

3. یا نان به اندازه در، یا در به اندازه نان

فقیری نیازمند به در خانه ثروتمندی رفت، خانه او را همچون كاخ سر به فلك كشیده با دروازه بلند دید، با خود گفت: صاحب این كاخ به ما مال بسیار خواهد داد.

فقیر فریاد زد: «صاحب خیر، از خیر محروم نباشد. سائل نیازمندی كنار در خانه می‌باشد كه فقر بر او چیره شده است.‌» صاحب آن كاخ، كنیزی داشت به نام «شیرین»، به او گفت: به «شِكر‌» بگو كه او به «مرجان‌» بگوید و مرجان به «خوش قدم‌» بگوید كه او به فقیر بگوید: «نان در منزل نیست.‌»

فقیر كه این همه تشریفات را به خاطر نیمه نانی از صاحب كاخ مشاهده كرد، گفت: «ای خدا! به اسرافیل بگو تا به میكائیل بگوید و میكائیل به جبرئیل و او به عزرائیل بگوید كه جان این بخیل را بگیرد!‌»

صاحب كاخ وقتی این گفتار فقیر را شنید، از ترس مرگ لرزه بر اندام شد، نصف نانی بیرون آورد و به فقیر داد. فقیر نان را در گوشه‌ای نهاد و با عصای خود شروع به تخریب دروازه بزرگ كاخ كرد. صاحب منزل گفت:‌ای فقیر! مگر دیوانه شده ای؟ فقیر پاسخ داد: دیوانه نیستم، یا نان به اندازه در، ده یا در به اندازه نان كن تا ناهماهنگ نباشند. (3)

 

  • پاورقــــــــــــــــــــی

 

1) المخازن، ج 1، ص 331، به نقل از: داستانهای صاحبدلان، محمدی اشتهاردی، قم، جامعه مدرسین، ج 1 - 2، ص 138.

2) روزنامه جمهوری اسلامی، شنبه 17/10/84، ش 7677، سال بیست و هفتم، ص 2، ستون جهت اطّلاع.

3) ریاض الخلود، به نقل از داستانهای صاحبدلان، صص 92 - 93.

408 دفعه
(0 رای‌ها)