لطايف قرآني (3)

1. غرق حتمي

يكي از بزرگان به صاحب بن عبّاد رقعه‌اي در شفاعت و حمايت ظالمي كه مستوجب قتل شده بود نوشت. نوع قتل بدين صورت بود كه او را در حوض آب، مكرر فرو برند تا وقتي كه بميرد. صاحب بن عباد در جواب رقعه آن بزرگ، اين آيه را نوشت:

«... وَ لا تُخاطِبْني في الَّذينَ ظَلَمُوا اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»؛ (1) «و درباره آنها كه ستم كردند با من صحبت مكن، كه (همه) آنها غرق شدني هستند!»

2. حاضر جواب

امير اسماعيل گيلكي پسر خوانده اي داشت كه دچار مرض آبله شد و زيبايي صورت وي در اثر اين بيماري از بين رفت. وي روزي در برابر امير اسماعيل ايستاده بود؛ امير از تغيير زيبايي صورت آن پسر تعجب مي كرد كه چگونه تبديل به اين زشتي شده است؟ قاضي ابو منصور كه در آنجا حاضر بود، اين آيه را خواند:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ في اَحْسَنِ تَقْويم ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سَافِلينَ»؛ (2) «ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم، سپس او را به پايين ترين مرحله باز گردانديم.»

چون خود قاضي نيز چهره زيبايي نداشت، پسر در پاسخ گفت:

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ...»؛ (3) «و براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش كرد.» قاضي خجل گشت و ديگران از حاضر جوابي پسر متعجب شدند.

3. سرقت ادبي

يكي از بزرگان به صاحب بن عباد نامه اي نوشت در نهايت لطافت، كه آثار فصاحت و بلاغت از آن ظاهر بود. وقتي صاحب بن عباد آن را مطالعه كرد، دريافت كه اكثر اين كلمات نغز و بديع كه در نامه درج شده، از خود اوست، از اين رو، در جواب او اين آيه را نوشت: «...هذِهِ ِبضاعَتُنا رُدَّت اِلَيْنا...»؛ (4) «اين سرمايه ماست كه به ما باز پس گردانده شده است.»

4. خواب

مهدي عباسي در خواب ديد كه صورتش سياه شد. همين كه از خواب برخاست تمام معبران را جمع كرد و خوابش را براي آنها نقل نمود. همه اظهار عجز نمودند و گفتند كه تعبير اين خواب نزد استادمان ابراهيم كرماني است.

ابراهيم را نزد خليفه حاضر كردند و خليفه خواب خود را براي او نقل كرد. ابراهيم گفت: خداوند عالم دختري به شما كرامت مي فرمايد! خليفه گفت: از كجا مي گويي؟ ابراهيم گفت: از قول خداي متعال كه مي فرمايد: «وَ اِذَا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالأنثي ظلَّ وَجهُهُ مُسوَداً وَ هُوَ كَظيم»؛ (5) «در حالي كه هر گاه به يكي از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتي) سياه مي شود؛ و به شدت خشمگين مي گردد.»

مهدي عباسي از اين تَعْبير بسيار خشنود شد و امر كرد تا ده هزار درهم به او بدهند.

پس از گذشت مختصر زماني خداوند دختري به خليفه روزي فرمود. آنگاه خليفه دستور داد تا يك هزار درهم ديگر براي ابراهيم معبر بفرستند و رتبه او را نزد خودش بلند نمود.

5. انعام با آيات قرآن كريم

ابوالعينا در ايام جواني وارد اصفهان شد. اتفاقاً هم زمان با ساعت ورودش، بچه ها سنگ بازي مي كردند و بدون توجه سنگي بر سر او زدند و سرش را شكستند. صورت و لباسهاي او به خون آلوده شد. اين، يك ناراحتي براي ابوالعينا بود. ناراحتي ديگرش اين بود كه در اصفهان دوستي داشت كه مي خواست به منزل او برود و چون جاي او را نمي دانست بسيار جست و جو كرد و زماني كه مقداري از شب گذشت، خانه دوستش را يافت. چون، در خانه ميزبانش خوراكي وجود نداشت و دكاني هم باز نبود، ابوالعينا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذب وزير رسيد. وزير پرسيد: چه ساعتي وارد شهر شده اي؟ ابوالعينا گفت: «في ساعَةِ العُسرَةِ؛ (6) در ساعت دشوار.» باز پرسيد: در چه روزي آمدي؟ گفت: «في يَوْمِ نَحسٍ مُستمِرٍ؛ (7) در روز نكبت دنباله دار!» در پايان سؤال كرد: به كجا وارد شده اي؟ گفت: «بِوادٍ غَيرِ ذي زَرْعٍ؛ (8) در محلي كه هيچ زراعتي ندارد.» وزير از اين جوابها خنديد و از او پذيرايي نمود.

6. نكوهش ظالم

معاويه كه مي خواست چپاولگري خويش و فقر مردم كوفه را توجيه كند، در كوفه ضمن سخنراني گفت، پروردگار مي فرمايد: «وَ اِنْ مِنْ شَيْ ءٍ اِلا عِندَنا خَزآئِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ»؛ (9) «و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست؛ ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نمي كنيم.» يعني كه خدا به شما بيش از اين نداده است. پس چرا مرا نكوهش مي كنيد؟ احنف گفت: من تو را به سبب آنچه كه خزائن خداوند است نكوهش نمي كنم؛ ولي بر اين نكوهش مي كنم كه هر آنچه كه خداوند از خزائنش فرو فرستاده است بر خزائن خود نهاده اي و بين ما و او حايل شده اي!

7. يا هامان!

يكي از خلفا به نديم خود گفت: «أين كنت يا هامان؟»، يعني: كجا بودي اي هامان؟ نديم گفت: «كُنْتُ اَبني لَكَ صَرْحاً»، (10) يعني: داشتم براي تو صرح و نردبان مي ساختم.

چون اين همان چيزي بود كه هامان براي فرعون ساخته بود. نديم با اين جوابش به او فهمانيد كه اگر من هامان هستم تو نيز فرعوني. خليفه از اين جواب خجل شد و هيچ نگفت.

8. امام تو

پس از رحلت امام صادق عليه السلام ابوحنيفه به مؤمن طاق كه از شاگردان آن حضرت بود به عنوان سرزنش گفت: امام تو از دنيا رفت! مؤمن طاق فوراً گفت: «اما امامك مِنَ المنظرينَ الي يَوْمِ الوَقتِ المَعلومِ؛ (11) اما پيشواي تو از مهلت داده شدگان تا زمان معيّن است!»

9. دانشمند بي نياز

منصور ـ يكي از خلفاي عباسي ـ به عارفي گفت: چه چيز تو را از آمدن به نزد ما باز مي دارد؟ عارف گفت: خداوند سبحان؛ چرا كه مي فرمايد: «وَ لا تَرْكَنُوا الي الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ»؛ (12) «و بر ظالمان تكيه ننماييد، كه موجب مي شود آتش شما را فراگيرد.»

سپس منصور، عارف را نزد خود فرا خواند و گفت: آنچه از من خواهي بگو؟ عارف گفت: خواهم كه مرا به درگاه خويش نخواني، تا خود آيم و چيزي به من ندهي تا از تو خواهم و بيرون رفت.

10. تعبير خواب

مريضي به ابن سيرين گفت: در عالم خواب، كسي به من گفت: براي شفاي خود لا و لا بخور. تعبير اين خواب چيست؟ ابن سيرين گفت: برو زيتون بخور؛ زيرا خداوند در قرآن درباره آن مي فرمايد: «لاشرقية و لاغربية». (13)

11. كدام آيه؟

از بخيلي پرسيدند: از قرآن، كدام آيه را دوست داري؟ گفت: آيه «... ولا تُؤتوا السُّفَهَآءَ أمْوالَكُمُ... »؛ (14) «اموالتان را به بي خردان ندهيد.»

12. از ماست كه بر ماست

شخصي شير مي فروخت و آب در آن مي ريخت، پس از چندين سال، سيلابي آمد و گوسفندان و اموالش را برد. وي به پسر خود گفت: نمي دانم اين سيل از چه آمد؟ پسر گفت: اي پدر! اين آبي است كه در شير داخل مي كردي كه اندك اندك جمع شد و هر چه داشتيم برد.

«وَ ما أصَابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أيديكُمْ... »؛ (15) «هر مصيبتي به شما رسد بخاطر اعمالي است كه انجام داده ايد. »

13. الم!

سلطان محمود پيكي نزد خليفه (القادر باللّه)  فرستاد و او را تهديد كرد كه بغداد را ويران خواهد كرد و خاك بغداد را بر پشت فيلها به غزنين خواهد آورد. خليفه نامه اي به سلطان محمود نوشت. در آن نامه فقط نوشته شده بود «الم».

سلطان معني اين كلمه را نفهميد و دانشمندان را گرد هم آورد تا معناي اين كار را به او بگويند. آنها نيز تمام سوره هاي قرآن را كه با «الم» شروع مي شد جستجو كردند و پاسخ موافق نيافتند. جواني در ميان آنان بود كه به او توجهي نمي كردند. او گفت: اگر سلطان اجازه دهد، رمز آن را خواهم گشود. سلطان به او اجازه داد. او گفت: چون سلطان خلیفه را با «فیل» تهدید كرده، خلیفه نیز در پاسخ نوشته است «الم» كه اشاره است به آیه: «اَلَمْ تَرَ كیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأصحاب الفیل»؛ (16) «آیا ندیدی كه خدای تو با اصحاب فیل چه كرد.» سلطان پاسخ را پسندید و به او جایزه داد.

 

پی‌نوشــــــــــت‌ها:

 

1) هود/37.

2) تين / 4 و 5.

3) يس/78.

4) يوسف / 65.

5) نحل/58. (اين آيه در مورد جاهلان عصر پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله است.)

6) توبه / 117.

7) قمر / 19.

8) ابراهيم / 37.

9) الحجر / 21.

10) اشاره به آيه 36 سوره مباركه غافر كه در آن، فرعون به وزيرش هامان گفت: «ابنِ لى صرحاً لعلى ابلغ الاسباب...»

11) حجر/ 38.

12) هود / 113.

13) نور / 35.

14) نساء / 5.

15) شورى / 30.

16) الفيل / 1.

420 دفعه
(1 رای)