کوفه مرکز حکومت حضرت علی ‏علیه ‏السلام

بیعت با امیر مؤمنان‏علیه‏السلام

بعد از عثمان، امیر مؤمنان‏علیه‏السلام با رأی قاطع انصار مدینه و نیروهای انقلابی كه از نقاط گوناگون جهان اسلام آمده بودند، زمام امور مسلمین را به دست باكفایت خود گرفت. اهالی كوفه نخستین كسانی بودند كه با هدایت مالك اشتر با مولای متقیان بیعت كردند. (1)

متأسفانه از همان آغاز، قدرت‏طلبان سست‏عنصری چون طلحه و زبیر و حیله‏گرانی چون معاویه به آتش‏افروزی پرداختند. معاویه در نامه‌ای به زبیر نوشت: «من از مردم شام برایت بیعت گرفته‌ام و باید هر چه زودتر شهرهای كوفه و بصره را اشغال كنی، قبل از آن كه فرزند ابوطالب بر آن دو شهر تسلط یابد و شعار تو در همه جا خونخواهی عثمان باشد.» نامه‌ای هم با همین مضامین برای طلحه نوشت و تأكید كرد كه بعد از زبیر برای تو بیعت گرفته‌ام.

این دو جاهل فتنه‏انگیز بعد از دریافت نامة تبهكاری چون معاویه، از محضر امام علی‏علیه‏السلام خواستند بصره و كوفه را به آنان واگذار نماید. امام‏علیه‏السلام در جواب به آنان فرمود: «من افرادی را برای حكومت و ولایت شهرها می‌گمارم كه به دیانت و درستی آنان مطمئن و از رفتار و روحیة آنان آگاه باشم.» اما سران پیمان‏شكن بعد از مشورت با سایر سردمداران فتنه و آشوب، بصره را جایی مناسب برای اجرای نقشة شوم خود دیدند؛ زیرا از یك طرف بصره با كوفه در رقابت سیاسی و اجتماعی شدیدی بود، و از سوی دیگر كوفیان به شدت حامی حضرت علی‏علیه‏السلام بودند. طلحه و زبیر بعد از كشتاری خونین و جنایاتی خطرناك بصره را در اختیار گرفتند. امام كه تصمیم گرفته بود با لشكری مجهز عازم شام گردد و كار معاویه را یكسره سازد و ریشه بنی امیه را بركند، ناگهان آگاهی یافت كه عایشه به همراهی طلحه و زبیر مردم را به خونخواهی عثمان بسیج كرده و راهی بصره گردیده‌اند. از اینرو با لشكری از مهاجران و انصار و هفتاد نفر از اصحاب بدر برای سركوبی شورشیان عازم بصره گشت كه در منزل ربذه از سقوط این شهر آگاه شد و در این مكان «عثمان بن حنیف» كه والی آن حضرت در بصره بود به محضر امام آمد و فاجعه‏آفرینی «ناكثین» را به استحضار حضرت رساند. امام برای سركوبی آن سفاكان خون‏آشام صلاح را در آن دید كه قوای خود را تقویت كند و برای تحقق این امر از مردم كوفه مدد طلبید.

كارشكنی ابوموسی اشعری

در این موقع ابوموسی اشعری، حاكم كوفه بود كه عثمان او را به این سمت منصوب كرده بود و حضرت علی‏علیه‏السلام هم وی را در این مقام ابقا نمود. او جزء منافقینی است كه بعد از بازگشت پیامبر‏صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از غزوة تبوك، می‌خواستند رسول اكرم‏صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را ترور نمایند، پیامبر او را در زمرة افرادی معرفی می‌كند كه پرچم گمراهی به دست دارند؛ زیرا خود را عابد و زاهد معرفی می‌كرد؛ ولی بیش‌ترین ضربه را به مسلمین و اسلام زد و خیانتهایی مرتكب گردید. ذكر این سوابق و سوء استفاده‌های وی از مقام استانداری بصره و كوفه در زمان عثمان، اجازه نمی‌داد كه وی تسلیم حق باشد و از اینروی با حضرت علی‏علیه‏السلام از در مخالفت در آمد. (2)

خبر بیعت مردم با امام علی‏علیه‏السلام را «یزید بن عاصم محاربی» به كوفه آورد و ابوموسی هم بر حسب مصالحی به ظاهر با حضرت بیعت كرد. عمار یاسر تأكید نمود كه او این پیمان را خواهد شكست و كوشش مولای پرهیزگاران را بی‏اثر خواهد كرد. وقتی طلحه و زبیر در بصره قدرت را به‏دست گرفتند، وی گفت: «فرمانروایی از آنِ افرادی است كه غلبه نموده‌اند» و این در حالی است كه او والی امام علی‏علیه‏السلام در كوفه بود. (3)

البته حضرت علی‏علیه‏السلام به موضع‌گیری ابوموسی اطمینانی نداشت و فرمود: «تصمیم داشتم او را عزل كنم كه مالك اشتر از من خواست ابقایش كنم، با كراهت پذیرفتم تا بعد بركنارش نمایم.» (4)

حضرت علی‏علیه‏السلام كه برای جلوگیری از فتنه عازم بصره بود، در «ماء العذیب» برای كوفیان نامه‌ای نگاشت و در آن یادآور گردید: «فتنه و تبهكاری به سوی ما روی آورده است؛ پس به سوی پیشوا و فرمانده خود بشتابید و برای نبرد با دشمنان بكوشید.» (5)

امام «هاشم بن عتبه» معروف به «مرقال» را همراه نامه‌ای نزد ابوموسی اشعری فرستاد. در این نامه خطاب به وی آمده بود: «همین كه هاشم با این مكتوب رسید، مردم را همراهش اعزام كن و معطل مكن! من تو را در امارت شهری كه هستی باقی نگذارده‌ام، مگر این كه از یاران و مددكاران در این موضوع باشی.» (6)

ابوموسی به این تقاضای امام گردن ننهاد و نامه را از بین برد و هاشم را تهدید به حبس نمود. وقتی حضرت از كارشكنی وی آگاهی یافت «عبدالله بن عباس» و «محمد بن ابی بكر» را همراه نامه‌ای به سوی ابوموسی فرستاد. در این نامه حضرت وی را هشدار داد كه اگر به مخالفت ادامه دهد، فرستادگان جلوی خیانت او را خواهند گرفت، همچنین حضرت در منزل «ذی قار» امام حسن‏علیه‏السلام، عمار یاسر و زید بن صوحان را همراه نامه‌ای به كوفه فرستاد. وقتی آنان به «قادسیه» رسیدند، مردم كوفه به استقبال آنان آمدند. در این نامه خطاب به كوفیان آمده بود: «پس خداوند را گواه می‌گیرم نسبت به هر كس كه این نامه به او می‌رسد؛ به زودی به جانب من آید و اگر مظلوم بودم، یاریم نماید.» (7)

بسیج كوفیان

با ورود امام حسن مجتبی‏علیه‏السلام و عمار یاسر به كوفه، مردم گرد آنان اجتماع كردند و امام برایشان سخنرانی كرد كه در ضمن آن فرمود: «ما آمده‌ایم شما را حركت دهیم؛ زیرا شما جبهة انصار و سران عرب می‌باشید و از نقض بیعت توسط طلحه و زبیر مطلع هستید.»

عمار یاسر كه قبلاً حاكم كوفه بود و چهره‌ای سرشناس و باسابقه در اسلام به شمار می‌رفت، خطاب به كوفیان گفت: «بر شما باد به پیروی از رهبری كه در مكتب الهی پرورش یافته است.» با این وجود ابوموسی اشعری (عبدالله بن قیس) به كارشكنیهای خود ادامه داد و از مردم خواست سلاحهای خود را كنار بگذارند و در خانه‌های خود بمانند. عمار یاسر وی را مورد ملامت قرار داد و به وی گفت: «اگر دربارة حقانیت علی‏علیه‏السلام شك كنی، از اسلام خارج شده‌ای.»

بعد از این سخنرانیها، بین كوفیان اختلافهایی بر سر یاری حضرت علی‏علیه‏السلام بوجود آمد كه گزارش آنها به استحضار حضرت رسید. در این میان، مالك اشتر مأمور گردید به كوفه برود و این فساد را كه مایه‌اش ابوموسی بود، اصلاح كند. وقتی او به كوفه رسید، مردم در مسجد بزرگ شهر اجتماع كرده بودند. مالك به هر قبیله‌ای كه می‌رسید، آنها را با خود حركت می‌داد تا آن كه به دارالاماره رسید، با تلاش امام حسن‏علیه‏السلام، مالك اشتر، عمار یاسر و حجر بن عدی، ابوموسی از حكومت كوفه عزل شد و «قرظۀ بن كعب» جانشین او گردید و حدود ده هزار نفر از كوفیان همراه امام حسن‏علیه‏السلام برای پیوستن به سپاه حضرت علی‏علیه‏السلام كوفه را ترك كردند. (8)

مردم كوفه در ذی قار امیر مؤمنان‏علیه‏السلام را ملاقات كردند و به او خوش‏آمد گفتند و افزودند: «سپاس خدایی كه ما را به دوستی تو اختصاص داده و به یاری دادن تو ما را گرامی داشت.» حضرت هم برای آنان آرزوی پاداش و خیر كرد.

ستایش رزمندگان كوفی

امام علی‏علیه‏السلام در ذی قار طی سخنانی خطاب به نیروهای اعزامی از كوفه فرمود: «ای مردم كوفه! شما از گرامی‏ترین و پسندیده‌ترین مسلمانان می‌باشید كه سهمتان در اسلام بسیار است، اصالت شما شهرت دارد، از همه نسبت به پیامبر اكرم‏صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مودت بیش‌تری دارید و من پس از توكل و اعتماد بر خداوند، شما را از این جهت انتخاب كرده‌ام.» بعد از سكوت حضرت، كوفیان تأكید كردند كه ما یاران تو بر ضد دشمنان خواهیم بود. (9)

سرانجام امام با سپاهی عظیم كه اغلب آنان كوفی بودند رهسپار بصره گردید و بعد از اتمام حجت با ناكثین، آنان را برای نبرد با آشوبگران بسیج كرد و دو سپاه، در جمادی‏الثانی سال 36 ق در مقابل هم صف‏آرایی كردند، نبرد جمل بعد از چندین روز درگیری و برجای گذاشتن كشته‌هایی از طرفین به نفع نیروهای امیرمؤمنان‏علیه‏السلام خاتمه یافت و چون كوفیان در جدال مذكور نقش مهمی داشتند و شجاعانه امام را یاری دادند، حضرت ضمن نامه‌ای آنان را مورد تشویق قرار داد و فرمود:

«خداوند شما كوفیان را از سوی اهل بیت پیامبر اكرم‏صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پاداشی نیكو دهد، بهترین پاداشی كه به بندگان فرمانبردار و سپاسگزاران نعمتش عطا می‌فرماید؛ زیرا شما دعوت ما را شنیدید و اجابت كردید و به جنگ فراخوانده و بسیج گشتید، (10) چه نیكو برادران و یاران حق بودید و هستید و سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما باد! حضرت «زجر بن قیس جعفی» را نزد كوفیان فرستاد تا گزارش نبرد جمل را به اطلاع آنان برساند. (11)

حضرت در جایی دیگر كوفیان را این گونه ستود:

«شما یاران حق و برادران دینی من می‌باشید، در روز نبرد چون سپر محافظ، دوركنندة ضربتها بودید و در خلوتها محرم اسرار من هستید. با كمك شما پشت‏كنندگان به حق را می‌كوبم و به راه می‌آورم، و فرمان‏برداری استقبال‏كنندگان را امیدوارم؛ پس مرا با خیرخواهی خالصانه و سالم از هر‏گونه شك و تردید یاری كنید.» (12)

گرایشهای گوناگون

ناگفته نماند، انگیزة تمام كوفیانی كه به حمایت امام برخاستند این نبود كه اسلام را تقویت كنند و رهبری آن حضرت را گردن نهند و تحكیم بخشند؛ زیرا در آن لشكر گروههای گوناگون با گرایشهای كلامی، سیاسی و فكری مخالف یكدیگر بودند. رهبران قبیله‌ای و حتی اشراف هم در میان لشكر مزبور دیده می‌شدند؛ آنهایی هم كه نیامدند، یا خاموش و بی‌تعهد باقی ماندند و یا آن كه در انتظار نتیجه نبرد لحظه‌شماری كردند تا به سوی فرد پیروز بروند. اشخاصی چون «اشعث بن قیس» و «جریر بن عبدالله» همان هراسهایی را كه برخی مكیان و امویان از سوی حكومت عدل حضرت علی‏علیه‏السلام احساس می‌كردند، در ذهن خود می‌پرورانیدند. آنان خوف آن را داشتند كه وقتی امام در كوفه مستقر گردد، برای تثبیت پایه‌های اقتدار سیاسی و اجتماعی خویش چنین موانعی را از میان بردارد و نظام خالص اسلامی و رفتار توأم با عدل و انصاف و مساوات را جانشین نظام قبیله‌ای، تبعیضات نژادی و امتیازات قومی بنماید.

عده‌ای از كوفیان نیز از روی تعصب ملی و میهنی در صدد بودند مركز خلافت اسلامی را از حجاز به عراق انتقال دهند تا با به دست آوردن این برتری، ضرب شستی به شام نشان دهند. رقابت شامیها و عراقیها تازگی نداشت؛ اختلافات اهالی این دو قلمرو علاوه بر مسائل قومی و قبیله‌ای، ریشة سیاسی و اقتصادی هم داشت؛ البته كم نبودند شیعیانی كه خالصانه و برحسب انگیزه‌های دینی و ارادتی كه به خاندان پیامبر‏صلی‏الله‏علیه‏و‏آله داشتند، به جنگ ناكثین رفتند.

چرا خورشید علوی در كوفه درخشید؟

حضرت علی‏علیه‏السلام بعد از خاموش نمودن فتنة جمل و فرو خوابانیدن كینه‌های ناكثین، در شنبه، دوازدهم رجب سال 36 هـ. ق وارد كوفه گردید. (13) برخی بر این باورند كه چون كوفه اردوگاه نظامی داشت و در نبرد با دشمنان و جهاد با مشركین و كفار سوابق شایسته‌ای را از خود بروز داده بود، حضرت علی‏علیه‏السلام در صدد بود با جلب حمایت آنان بلوای معاویه را قلع و قمع سازد؛ اما قرائن و شواهدی بیانگر آن است كه مجموعه‌ای از عوامل گوناگون موجب گردید، حضرت این منطقه را كانون مركزی حكمرانی خود قرار دهد كه عبارتند از:

1. اشتیاق گروه زیادی از شیعیان كوفه به حضرت، كه امام می‌توانست از تواناییها و امكانات آنان در سركوب فتنه‌ها، اجرای عدالت و دادگستری كمك بگیرد، حمایت راستین شیعیان كوفه در جنگ جمل آزمون بسیار موفقیت‏آمیزی به شما می‌رفت كه كارنامة آنان را درخشان نمود.

2. وجود جمع زیادی از صحابه و فداكاران صدر اسلام در كوفه، عده‌ای از آنان به فرماندهی ابوعبیده ثقفی (پدر مختار) و نیز گروهی دیگر همراه سعد وقاص برای در هم كوبیدن امپراتوری در حال زوال دولت ساسانی و تصرف قلمرو این تشكیلات عازم عراق شدند و در كوفه سكنا گزیدند. بعد از تأسیس كوفه، هشتاد نفر از صحابه وارد این شهر گردیدند. (14) با انتصاب عمار یاسر به عنوان حكمران این شهر و توابع آن در عهد خلیفة دوم، جمعی از صحابه به كوفه آمدند. همچنین چهارصد نفر از صحابی، اعم از مهاجرین و انصار كه عده‌ای از آنان اصحاب بدر بودند و برای مقابله با ناكثین جمل همراه حضرت از مدینه بیرون آمدند، بعد از نبرد جمل در كوفه ماندند. برخی از مشهورین اینها عبارتند از: حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی، عدی بن حاتم، حذیفه بن یمان، عبدالله مسعود، عمار یاسر، سلیمان بن صرد خزاعی و... .

3. معاویه با تحریكات و تبلیغات وسیع و فرستادن عوامل نفوذی به كوفه در صدد ایجاد تفرقه و شكاف بین حامیان حضرت علی‏علیه‏السلام در كوفه بود و با ارسال هدایا، دادن وعده و وعید به برخی اشراف و سران قبایل این هدف باطل و آلوده را تعقیب می‌كرد. حضرت علی‏علیه‏السلام كه مراقب این نیرنگ بود، با استقرار در كوفه جلوی حیلة معاویه را تا حدودی گرفت.

4. بسیاری از افراد مستقر در كوفه نیروهای رزمنده، شجاع و فداكاری بودند كه فتوحات مسلمانان در ایران و ماوراء النهر به دست این رزم آوران صورت گرفت. بدیهی است چنین نیروهای سلحشور و مؤمن، ذخیرة خوبی برای مبارزه با دشمنان اسلام و حفظ امنیت جامعه اسلامی بودند و در واقع ضرورت داشت این قوای بسیجی مراقبت و سازماندهی گردد.

5. با گسترش روز‏افزون قلمرو حكومت اسلامی كه از مصر، واقع در آفریقای شمالی تا خراسان شمالی واقع در آسیا را شامل می‌گردید، باید مركز خلافت به مكانی انتقال یابد كه بتواند بر این نواحی مسلط باشد و كوفه تقریباً از نظر موقعیت جغرافیایی در قلب جهان اسلام قرار داشت و فاصلة آن تا مركز ایران، حجاز، شام و مصر تقریباً به یك میزان بود و كانون مطمئنی برای كنترل نقاط مفتوحه به شمار می‌رفت.

6. با پشت كردن اكثر مردم حجاز به خاندان پیامبر‏صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بعد از رحلت حضرت، رفته رفته اغلب اهالی مكه و مدینه از ارزشهای دینی فاصله گرفتند و به مسائل قومی و آداب قبیله‌ای تكیه كردند و از بیعت با امیر المؤمنین‏علیه‏السلام امتناع كردند، آنانی هم كه با حضرت دست بیعت دادند، پس از مدتی به فرامین امام گردن ننهادند. به علاوه، عدة قابل توجهی از اهل مدینه كه حامی خاندان عصمت و طهارت‏علیهم‏السلام بودند، از این شهر مهاجرت كردند و به نقاط دیگر كوچ نمودند. رقم حامیان امام كه از مدینه با ایشان همراه گردیدند تا در نبرد جمل حضور یابند، به هزار نفر نمی‏رسید.

7. گروهی از قبایل یمن به كوفه مهاجرت كردند و از بیست هزار نفر مهاجر اولیة كوفه، دوازده هزار نفر یمنی بودند. این افراد به خوبی حضرت علی‏علیه‏السلام را می‌شناختند و بر اثر تبلیغات و ارشادات آن حضرت مسلمان شده بودند و حضور امام در میانشان موجب گردید كه این افراد به آن وجود مبارك علاقه‌مند گردند و بعدها در زمرة یاران برجسته و وفادار وی درآیند.

8. حجاز از نظر تولید مواد غذایی و برخی محصولات مورد نیاز مردم در تنگنایی شدید به سر می‌برد و از این نظر به مناطق دیگر نیازمند بود؛ اما كوفه و نقاط اطرافش اضافة محصول هم داشت. (15)

تغییر در گروه‌بندیهایقبیله‌ای

تا قبل از آمدن حضرت علی‏علیه‏السلام شهر كوفه از هفت قبیله شامل هفت بخش نظامی - سیاسی تشكیل می‌گردید كه از نقاط جمع‏آوری برای بسیج نیروها، اداره حقوق و غنایم جنگی به شمار می‌آمد، به هر گروه فضای بازی به نام «جبانه» برای چرای شتر و قبرستان داده می‌شد. این فضاها در بسط و توسعة شهر از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بودند؛ زیرا فضای كافی را برای كسانی كه بعدها به سوی كوفه می‌آمدند و به خویشاوندان خود ملحق می‌گردیدند، فراهم می‌آورد.

این گروه‏بندی از قبایل، به مدت نوزده سال ادامه داشت كه وقتی حضرت علی‏علیه‏السلام به كوفه آمد، تغییراتی در آن بوجود آورد؛ زیرا برخی طوایف در گروههای گوناگون موقعیت سلطه‌گرانه‌ای را بر دیگر اجزای گروه بدست آورده بودند. بعضی از قبیله‌ها با افزوده شدن افراد جدید، بسیار گسترده شده بودند. حضرت در این تحولات، كوشید تا رهبران سابق را كه بر اساس سابقه اسلامی در رأس امور بودند، دیگر بار به اقتدار بازگرداند. از این روی مردانی چون: مالك اشتر، حجر بن عدی و عدی بن حاتم طایی كه در محاق اشراف كوفه و رهبران قبیله‌ای قرار داشتند، بار دیگر ظاهر شدند.

«حجر بن عدی» جایگزین «اشعث بن قیس» گردید و در جنگ صفین رهبری قبیلة كنده به او واگذار شد. مالك اشتر رهبر گروه طایفه‌ای جدید مركب از مذحج، نخعی و بعضی دیگر از طوایف خود گشت و بعداً با انتصاب وی به سمت حاكم جزیره از سوی حضرت علی‏علیه‏السلام موقعیت او تقویت گردید. عدی بن حاتم مورد حمایت علی‏علیه‏السلام قرار گرفت و تنها رهبر قبیلة طی شد.

این شخصیتها ستون فقرات حامیان علی‏علیه‏السلام و هستة اصلی شیعیان كوفه را تشكیل می‌دادند. از طرف دیگر، نیرومندترین رهبران طایفه كه بر پایة توانایی قبیله‌ای در رأس هرم قدرت قرار داشتند، علاقة زیادی به امیر مؤمنان‏علیه‏السلام نشان نمی‌دادند. (16)

پایگاه شیعیان

از زمانی كه حضرت علی‏علیه‏السلام كوفه را مقر فرمانروایی خود تعیین كرد، تا پایان قرن سوم هجری، كوفه مهم‌ترین شهر شیعه‏نشین در جهان اسلام بود. اصحاب برگزیدة امام علی‏علیه‏السلام كه حدود پنجاه نفر بالغ می‌گردیدند، رهبری امت اسلام را در اولاد آن حضرت و با تعیین امام قبلی می‌دانستند؛ گرچه بسیاری از آنان در عصر حضرت علی‏علیه‏السلام به سرای باقی كوچ كردند؛ ولی باقی‏ماندة این افراد با امام حسن‏علیه‏السلام بیعت كردند و شمار باقی‏مانده هم از امام حسین‏علیه‏السلام پیروی نمودند.

شهر كوفه پیوسته به وُلاء و محبّ اهل بیت و مخالفت با امویان شهرت داشت، به همین دلیل طبق برخی گزارشها «مصعب بن زبیر» برای تثبیت قدرت سیاسی خویش و جلب قلوب كوفیان، با خاندان پیامبر‏صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اظهار محبت می‌كرد و با دختر حضرت امام حسین‏علیه‏السلام (حضرت سكینه) ازدواج كرد. (17)

«محمد بن علی بن عبدالله عباس» كه در اوایل قرن دوم هجری علیه بنی امیه قیام كرده بود، در توصیه‌ای به داعیانش گفت: «اما كوفه و نواحی اطرافش پیروان علی بن ابی طالب‏علیه‏السلام هستند.» (18)

قبیله «همدان» كه در كوفه ساكن بود، از طوایف شیعه‏پرور به شمار می‌رفت، كه بسیاری از رجال شیعه از این طایفه برخاستند. نخعیها، بنی عبدالقیس و نیز قبایل موالی وابسته به آنها در گسترش تشیع و حمایت از اهل بیت‏علیهم‏السلام تأثیرگذار بودند. وقتی اینها رفتارهای عادلانة امام را با تبعیضها و رفتارهای ناروای دیگران مقایسه می‌كردند، حمایت خود را از حضرت افزایش می‌دادند. امام در مدت حدود پنج سالی كه در كوفه اقامت داشت، مردم را از معارف بیكران خویش بهره‌مند ساخت و اندیشه‌های ناب اسلامی را كه در تشیع تجسم یافته بود، میان كوفیان و دیگر مردمان عراق انتشار داد و كوفه چنان توجه امیر مؤمنان‏علیه‏السلام را به سوی خود جلب كرد كه امام درباره‌اش فرمود: «تربتی است كه ما را دوست دارد و ما نیز به آن علاقه داریم.» و می‌فرمود: «اینجا شهر ما، محله ما و مقر شیعیان ماست.» (19)

آن چنان پایگاه تشیع در كوفه نیرومند بود كه سركوبهای خونین «زیاد بن ابیه»، فرزندش «عبید الله» و «حجاج بن یوسف ثقفی» نتوانست این شعله‌ها را خاموش كند. «هشام بن عبدالملك» خلیفه مروانی، در نامه‌ای به والی خود در عراق اعتراف كرد: «تو خوب می‌دانی كه مردم كوفه چگونه اهل بیت‏علیهم‏السلام را دوست دارند و اطاعت آنان را بر خود واجب می‌دانند.» (20)

منصور، دومین خلیفة عباسی نیز به دلیل آنكه كوفه مركز شیعه بود، «سفاح» را بر آن داشت كه آنجا را مركز حكومت سلسلة عباسیان قرار ندهد. (21) «ابن مبارك» می‏گفت: «هر كس كشته شدن را دوست دارد، به كوفه برود و بر عثمان درود بفرستد.» با وجود آن كه عراق مركز حكومت عباسیان بود، شیعیان آن در اكثریت بودند و در این شهر قیامهای زیادی صورت می‌گرفت كه برای بنی عباس مشكلات فراوانی بوجود می‌آورد. (22)

كوفه با گذشت زمان، ویژگیهای خود را كه ریشه در تشیع داشت، از طریق بغداد بر آگاهی و بیداری شیعیان منتقل ساخت و این تفكر را به شهرهای مهم ایران از جمله: قم، مشهد و ری صادر نمود؛ حتی پس از آن كه این شهر از رونق و آبادانی افتاد و بغداد نقش و موقعیت آن را به ارث برد نیز از نظر شیعیان، شهر شهادت نام داشت. (23)

جمع متضاد

بر خلاف آن كه در كوفه چشمه‌های تشیع جاری بود؛ ولی اشراف، فرقه‌های منحرف، منافقین، دنیاطلبان و حامیان بنی امیه در مقاطعی مردابهای متعفن و باتلاقهای آلوده‌ای بوجود آوردند. از آنجا كه حضرت علی‏علیه‏السلام بر اساس ارزشهای دینی و سوابق ایمانی افراد، تحولاتی در نظام اجتماعی كوفه بوجود آورده بود، این برنامه تضاد و تعارض شدیدی بین رهبران قبایل و اصحاب حضرت‏علیه‏السلام پدید آورده، در حالی كه مالك اشتر، حجر عدی و دیگر شخصیتهای برجسته شیعه با استواری پافشاری می‌كردند كه حضرت علی‏علیه‏السلام شعله‌های آتشی را كه معاویه برافروخته، خاموش كند و به نبرد با او بدون درنگ اقدام نماید؛ ولی اكثر رهبران مقتدر قبیله‌ای، امام را نصیحت می‌كردند كه به اقدامی در این باره دست نزند.

با این وجود وقتی ارتش حضرت علی‏علیه‏السلام با قوای معاویه در «صفین» مقابل هم قرار گرفتند، این اشراف و افراد رفاه‏زده، كه موقعیت كوفه را به نفع خود نمی‌دیدند، نتوانستند به طور كامل از سپاهیان امام بركنار بمانند و می‌بایستی در صحنه جنگ به همراه آنان ظاهر گردند، و همچنان مردّد باقی ماندند، به راستی منافع آنان در یك حالت بلاتكلیفی قرار گرفته بود؛ زیرا در صورت پیروزی امام علی‏علیه‏السلام نیروی قبیله‌ای را از دست می‌دادند؛ ولی با موفقیت معاویه استقلال عراق از دست می‌رفت و منجر به نابودی قدرت آنان می‌شد؛ بنابراین موضوع نبرد با معاویه را به ماجرای صلح و حكمیت كشانیدند و برای رسیدن به این مقصود برخی سست‏عنصران و اهل جمود و جاهلین متنسك را با خود همراه ساختند.

بدین‏گونه مردم كوفه با منافعی متضاد در صحنه حاضر شدند؛ گروهی از پیروان مؤمن حضرت علی‏علیه‏السلام و گروه دیگر كه در جستجوی فرصتی بودند تا موقعیت حضرت مورد تهدید واقع شود، و از این رهگذر به منافع مادی، قومی و قبیله‌ای خویش برسند. اینها به معاویه تمایل داشتند؛ ولی در عین حال تردید داشتند كه آشكارا خود را به معاویه تسلیم كنند. در واقع با رعایت یك نوع ظاهرگرایی و ریاكاری جلو می‌رفتند تا وقتی اوضاع را به نفع خویش دیدند، برای بدست آوردن اقتدار از دست رفته اقدام كنند.

گروه سومی هم بودند كه تمایلاتی به آرمانهای رهبری شیعیان داشتند؛ ولی از روبرو شدن با مخاطرات، گریزان بودند. هرگاه امید موفقیتی در بین حامیان با ایمان امام‏علیه‏السلام می‌دیدند، با شور و هیجان اطرافش اجتماع می‌كردند و به محض این كه امیدهای موفقیت رو به زوال می‌رفت، پراكنده می‌شدند. آنان فاقد شهامت لازم و یا ثبات قدم در مرحلة امتحان بودند. (24)

با وجود این آشفتگیها و برخلاف تحریكات و تبلیغاتِ هواداران اموی و اشراف كوفه، امام لشكری نود هزار نفری تدارك دید و نبرد سپاه امام با امویان در اول صفر سال 37 هـ. ق در صفین آغاز شد. سپاه امام به لشكر دشمن ضرباتی كاری وارد نمود و به لحظات پیروزی چیزی نمانده بود كه با حیلة عمروعاص، نیروهای اموی قرآنها را بر سرنیزه كردند. با مشاهدة این وضع، بین سپاهیان امام اختلاف افتاد و جنگ متوقف شد و كار به حكمیت كشید، درگیر و دار جدال لفظی میان موافقان و مخالفان، سربازان امام، حدود بیست هزار نفر از رزمندگان كوفی كه غرق در سلاح بودند و پیشانی آنان از شدت عبادت پینه بسته بود، میدان رزم را ترك كردند، همینها كه در وادار نمودن حضرت به حكمیت دخالت داشتند، بعداً گروه منحرفی به نام «خوارج» را تشكیل دادند و جنگی را در «نهروان» بر امام تحمیل كردند كه به شكست آنان منجر گردید؛ اما انحراف فكری و عقیدتی آنان همچنان ادامه یافت و مشكلاتی را برای شیعیان بوجود آورد.

با وجود آن كه امام در جنگ با ناكثین، قاسطین و مارقین از نظر نظامی و سیاسی پیروز گردید؛ اما این جنگها و توطئه‌ها در تضعیف نیروهای طرفدار امام و تشتت آنان تأثیر زیادی داشت. بسیاری از یاران با‏وفای امام همچون: عمار یاسر، زید بن صوحان و... در این درگیریها به شهادت رسیدند، كار تفرقه میان نیروهای حامی حضرت به آنجا رسید كه امام از ادامة همكاری آنها مأیوس شد و بنای شكوِه و مذّمت آنان را گذاشت.

وقتی امام از جنگ نهروان فراغت یافت، خطاب به لشكریان خود فرمود: «بعد از حمد و ثنای الهی، به راستی كه خدای تعالی به خوبی شما را نصرت داد، پس بلادرنگ به سوی دشمنان از اهالی شام حركت كنید!» لشكریان برخاستند و عرض كردند: «تیرهایمان تمام شده و شمشیرهایمان كند گردیده و سرنیزه‌هایمان شكسته است، اكنون ما را به شهر و دیارمان بازگردان تا تجدید قوا كرده و افراد بیش‌تری با خود ببریم.» امام باز آنان را برای نبرد تهییج نمود كه بهانه آوردند: «سرمای سخت در پیش داریم» و حاضر به رفتن برای شام نشدند و افزودند: «زخمهای زیادی داریم. اكنون به كوفه بازگرد.» امام آنان را در نُخَیله (حوالی كوفه) اسكان داد و به آنها توصیه كرد كه دیدار از خانواده را كم كنند تا به سوی دشمن حركت نمایند. كوفیان به دستور امام توجهی نكردند و شبانه به كوفه آمدند و دیگر بازنگشتند و جز اندكی از یاران با‏ایمان، كسی در كنار امام نماند. (25)

امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام در مسجد كوفه برایشان خطبه‌ای ایراد فرمود و ایشان را به سوی نبرد با سپاه امویان دعوت كرد و در خطبه‌ای دیگر، آنان را به باد انتقاد گرفت كه: «وای بر شما! كه از سرزنش و عتاب شما خسته شده‌ام، آیا به جای آخرت، به زندگی دنیا دل بسته‌اید و به جای عزّت، به خواری تن داده‌اید؟» (26)

معاویه در كوفه جاسوسهایی داشت و نیز با منافقان این شهر از طریق مكاتبه ارتباط برقرار می‌كرد و پیوسته در جریان اوضاع نابسامان كوفه و تمرد آنان قرار می‌گرفت. او بعد از آگاهی از وقایع عراق زمینه را برای ایجاد ناامنی و یغماگری مناسب دید و با ایجاد اغتشاش و قتل افراد بی‌گناه، غارت اموال زنان و افراد محروم، نه تنها امام را از اندیشة تسخیر مجدّد شام بازمی‌داشت؛ بلكه در صدد بود كه ثابت كند حكومت مركزی توان حراست از مرزهای خود را ندارد.

«ضحاك بن قیس فهری» با چهارهزار نفر نیروی ویژه مأمور گردید از سوی معاویه به جانب كوفه بتازد. او به قلمرو این شهر آمد و اطراف «حیره» و «ثعلبیه» را به غارت برد و برادرزادة «عبدالله بن مسعود» صحابی را كه عازم حج بود، كشت و اموال حاجیان را به یغما برد. وقتی خبر این حادثه به امام‏علیه‏السلام رسید، آن حضرت طی خطبه‌ای مردم را برای سركوبی و دستگیری ضحاك بسیج كرد؛ (27) ولی كسی پاسخ مناسب نداد، امام از منبر پایین آمد و تنها و پیاده از شهر كوفه بیرون رفت. در اثر این خطابه و حالت ویژة حضرت، مردم نیز به دنبال ایشان حركت كردند و از شهر خارج شدند و در حدود چهار هزار نفر گرد آمدند كه حضرت «حجر بن عدی» را بر آنان امیر ساخت تا «ضحاك بن قیس» را تعقیب كنند. حجر به جستجوی ضحاك پرداخت و در غروب یك روز با او مصادف گردید. طرفین پس از ساعتها پیكار، دست از جنگ كشیدند. در این میان ضحاك و برخی سپاهیان او گریخته بودند. (28)

مرداب‌های تفرقه

حضرت علی‏علیه‏السلام در خطبه‌ای فرمودند: «مَا هِی إِلَّا الْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا، إِنْ لَمْ تَكُونِی إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِیرُكَ فَقَبَّحَكِ اللَّه؛ (29) اكنون جز كوفه در دست من باقی نمانده است كه آن را بگشایم یا ببندم.‌ای كوفه! اگر فقط تو برای من باشی، آن هم برابر این همه مصایب و طوفانها، چهره‏ات زشت باد!»

«محمد بن ابی بكر» والی امام در مصر بود كه معاویه با شش هزار نفر مسلح، عمرو عاص را برای تصرف این قلمرو مهم و حیاتی بدان سو گسیل داشت. محمد بن ابی بكر طی نامه‌ای از امام استمداد طلبید. امام مردم كوفه را به مسجد این شهر فراخواند و خطاب به آنان فرمود: «ای بندگان خدا! مصر از شام وسیع‌تر است و مردمی بهتر از شامیان دارد، مراقب باشید آن را از شما نگیرند كه بقای مصر برایتان عزت می‌آورد و برای خصم، ذلت. به سوی جزعه (بین كوفه و حیره) بشتابید كه ما هم فردا به آنجا خواهیم آمد.» ولی روز بعد كه حضرت به آنجا رفت و تا ظهر در انتظار ماند، تعداد افرادی كه حاضر شدند، به یكصد نفر هم نمی‌رسیدند. امام به شهر كوفه بازگشت و چون شب فرا رسید، اشراف كوفه را خواست. آنها در دارالاماره گرد آمدند. امام كه از آن ماجرا آزرده‏خاطر بود، از سست عنصری آنان گلایه كرد و فرمود:

«آیا آیینی نمی‌باشد كه شما را گرد آورد؟ آیا حَمیتی نیست كه شما را به خشم آورد؟ این شگفت‏آور نیست كه معاویه افراد فرومایه، سنگدل و ستمگر را بخواند و بدون آنكه به آنان عطایی دهد، از دستوراتش پیروی كنند؛ اما شما كه مردمی خردمند و بازماندگان بزرگان هستید، این‏گونه اختلاف دارید و از اطراف من پراكنده شده و به مخالفت با من برمی‌خیزید؟»

به تحلیل رفتن نیروهای وفادار و فداكار در سه جنگ جمل، صفین و نهروان، زنده شدن سنتهای جاهلی و قومی، فاصله گرفتن از ارزشهای معنوی و روی آوردن به جلوه‌ها و جاذبه‌های دنیایی، كوفه را به سوی مسیری سوق داد كه حضرت به مناسبتهای گوناگون به انتقاد و مذمت از اهل آن پرداخت.

ایجاد ناامنی توسط نیروهای اموی و تهدید مناطق تحت قلمرو حضرت، این ملامتها را تشدید ساخت: «شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شامیان دعوت كردم و گفتم قبل از آن كه آنان با شما بجنگند، با آنان نبرد كنید؛ اما سستی به خرج دادید و ذلت را پذیرفتید، تا آنجا كه دشمن متوالیاً به شما یورش برد و سرزمینهای شما را تصرف كرد.» (30)

در مذمت كوفیان

امام روان‏شناسی اجتماعی كوفیان را این‏گونه ترسیم می‌نماید: «ای كوفیان! بدنهای شما در كنار هم؛ ولی افكار و خواسته‌های شما پراكنده است، سخنان مورد ادعای شما سنگهای سخت را در هم می‌شكند؛ ولی رفتار سست شما دشمن را امیدوار می‌سازد. در خانه‌های خود كه نشسته‌اید، شعارهای تند سر می‌دهید؛ اما هنگام نبرد كه فرا می‌رسد، می‌گویید:‌ای جنگ از ما دور شو! بهانه‌های نابخردانه می‌آورید و چون بدهكاران خواهان مهلت می‌باشید و برای مبارزه كاهلی می‌كنید.» (31)

«شما بد وسیله‌ای برای افروختن آتش جنگ هستید. شما را فریب می‌دهند؛ اما فریب دادن نمی‌دانید. سرزمین شما را پیاپی می‌گیرند و شما پروا ندارید. چشم دشمن برای یورش به شما خواب ندارد؛ ولی شما در غفلت بسر می‌برید. هرگاه شما را به ستیز با دشمنان دعوت می‌كنم، چشمانتان از هراس در كاسه می‌گردد، گویا ترس از مرگ، عقلتان را ربوده و چون افراد مست از خود بیگانه شده، حیران هستید. یاران شرافتمندی نمی‌باشید كه كسی دست به سوی شما دراز كند.» (32)

«شما را به یاری برادرانتان فرا می‌خوانم؛ اما مانند شتری كه از درد بنالد، فریاد سر می‌دهید. تنها گروه اندكی به سوی من آمدند كه آنها هم ناتوان و مضطرب بودند.» (33)

«شما در خانه‌ها فراوان؛ ولی در زیر پرچمهای میدان نبرد اندك می‌باشید. آن‏گونه كه باطل را می‌شناسید، از حق آگاهی ندارید و در نابودی باطل تلاش نمی‌كنید، آن‏سان كه در نابودی حق می‌كوشید.» (34)

«شما به زن بارداری می‌مانید كه در آخرین روزهای آبستنی، جنین خود را سقط كند و سرپرستش بمیرد و زمانی طولانی بی‌شوهر ماند و میراث او را خویشاوندان دور غارت نمایند.» (35)

«هر آینه ملتهای جهان صبح می‌كنند؛ در حالی كه از ستم زمامدارانشان در هراسند؛ ولی من صبح می‌كنم، در حالی كه از ظلم پیروان خود بیمناكم. حق را به گوش شما خواندم؛ ولی نشنیدید. در آشكار و نهان شما را دعوت كردم، اجابت نكردید. شما را به مبارزه با سركشان ترغیب می‌كنم، هنوز سخنانم به آخر نرسیده پراكنده می‌شوید و در لباس پند و اندرز یكدیگر را فریب می‌دهید تا اثر تذكرات من را از بین ببرید. بدنهای شما حاضر؛ ولی خردتان پنهان و افکار و آرایتان گوناگون است.» (36)

«شگفتا! می‌خواهم توسط شما بیماریها را درمان كنم؛ ولی خودتان درد بی‌درمان من شده‌اید. به كسی می‌مانم كه خاری در پایش رفته و می‌خواهد با خار دیگری آن را بیرون كند.» (37)

و امام در خطبه‌ای دیگر این‏گونه كوفیان را مورد نكوهش قرار می‌دهد:

«آگاه باشید! هم اكنون دست از رشتة اطاعت كشیدید و با زنده كردن مسائل جاهلیت دژ استوار الهی را در هم شكستید؛ پس از وحدت و برادری، به احزاب گوناگون تبدیل گشته‌اید. از اسلام تنها نام آن و از ایمان جز نشانی را نمی‌شناسید. آگاه باشید! شما رشته پیوند با اسلام را قطع، اجرای حدود الهی را تعطیل و احكام اسلامی را به فراموشی سپرده‌اید.» (38)

سیل بنیان‌كن فتنه، نفاق و تفرقه كوفه را به سویی سوق داد كه به شهر پیمان‏شكنان مشهور گردید و به چنان وضعی دچار شد كه حضرت از خداوند خواست او را از دست این مردم برهاند؛ البته حضرت می‌دانست كه اصلاح چنین مردمی از راه زور و استبداد و تهدید امكان‏پذیر است؛ ولی نمی‌خواست از این شیوه استفاده كند؛ چنان‏كه تأكید فرمود: «من برای اصلاح شما خود را به فساد نمی‌افكنم.»

آنگاه آنان را چنین نفرین فرمود: «خدایا! دلهای آنان را بگداز؛ چنان‏كه نمک در آب گدازد!»

خوارج، اشراف كوفه و حامیان اموی به قدری حضرت را در تنگناهای آزار‏دهنده قرار دادند كه آن حضرت در كوفه‌ای كه آن را برج و باروی اسلام می‌نامید، حتی در جمع شیعیان نیز كسی را نمی‏یافت كه توان شنیدن دردهایش را داشته باشد و به همین دلیل به بیابانهای اطراف كوفه می‌رفت و سر بر چاه می‌نهاد و درد دل می‌كرد و این نهایت مظلومیت آن خورشید درخشان امامت و عدالت را می‌رساند.

سرانجام «عبدالرحمن بن ملجم مرادی» كه از جاهلان گریخته از نهروان بود، در بامداد نوزدهم ماه مبارك رمضان، در حالی كه امام در محراب مسجد كوفه مشغول اقامه نماز بود، ضربه‌ای به سر مبارك حضرت زد كه منجر به شهادت آن شمس ولایت در 21 رمضان سال چهلم هجری گردید.

«اَلا لعنةُ اللهِ عَلی القومِ الظّالِمین»

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

 

(1). تشیع در مسیر تاریخ، سید حسین محمد جعفری، ترجمه سیدمحمد تقی آیت اللهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، 1372، ص 111.

(2). شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر (قاهره)، دار‏ احیا الکتب العربیۀ، چاپ اول، 1378 ق، ج 13، ص314 و خصال، شیخ صدوق، تهران، کتابخانه اسلامیه، چاپ پنجم با اصلاحات، 1366، ص575.

(3). انساب الاشراف، احمد بن یحیی البلاذری، تحقیق شیخ محمدباقر محمودی، لبنان (بیروت)، دارالتعارف لِلمطبوعات، 1397 ق، ج 2، ص213.

(4). امالی، شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولی، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1364 ش، ص 295.

(5). نهج البلاغه، ترجمه سید علینقی فیض‏الاسلام، تهران، اسلامیه، بی تا، نامه اول.

(6). نبرد جمل، شیخ مفید، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1367 ش، ص 147.

(7). نهج البلاغه، نامه 57.

(8). جلوه‏های تاریخ در شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ دوم، 1379 ش، ج 6، ص5 و نبرد جمل، ص 149.

(9). تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، محمد بن جریر طبری، بیروت، دار القاموس الحدیث (بی تا)، ج 5، ص 190 و نهایة الارب فی فنون الادب، شهاب الدین احمد نویری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، امیر کبیر، چاپ اول، 1364 ش، ج 5، ص 134.

(10). نهج البلاغه، نامه دوم.

(11). نبرد جمل، ص 240 - 241.

(12). نهج البلاغه، خطبه 118.

(13). مروج الذهب، علی بن الحسین مسعودی، بیروت، دار الاندلس، 1965 م، ج 2، ص 37.

(14). الارشاد فی معرفۀ حجج الله علی العباد، شیخ مفید، قم، مؤسسه آل البیت، اول، 1413 ق، ص133.

(15). صلح امام حسن‏علیه‏السلام، شیخ راضی آل یاسین، ترجمه آیت الله سید علی خامنه‌ای، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1379 ش، ص95.

(16). تشیع در مسیر تاریخ، ص 147 - 148.

(17). المعارف، ابن قتیبه دینوری، تحقیق ثروۀ عکاشه، قم، منشورات الشریف الرضی، بی تا، ص 214.

(18). الفخری فی آداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، بیروت، دار صادر، بی تا، ص 104.

(19). شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 198.

(20). الفتوح، ابن اعثم کوفی، بیروت، دار الکتب الحلمیه، 1406 ق، ج 4، ص 23.

(21). انساب الاشراف، ج 2، ص 238.

(22). جغرافیای تاریخی و انسانی شیعه، رسول جعفریان، قم، انصاریان، 1361 ش، ص 52.

(23). تاریخ حركت اسلامی در عراق، عبدالحلیم الرهیمی، ترجمه محمد بنی ابراهیمی، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1375 ش، ص 103 - 104.

(24). تشیع در مسیر تاریخ، ص 151 - 153.

(25). انساب الاشراف، ج 2، ص 379 و الكامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دار صادر، 1399 ق، ج3، ص 349.

(26). نهج البلاغه، خطبه 34.

(27). نهج البلاغه، خطبه 29.

(28). تاریخ طبری، ج 4، ص 104 و انساب الاشراف، ج 2، ص 238.

(29). نهج البلاغه، خطبه 25.

(30). نهج البلاغه، خطبه 27.

(31). همان، خطبه 29.

(32). همان، خطبه 34.

(33). همان، خطبه 39.

(34). همان، خطبه 69.

(35). همان، خطبه 71.

(36). همان، خطبه 97.

(37). همان، خطبه 121.

(38). همان، خطبه 192.

475 دفعه
(1 رای)