1. در كنار علما
شیخ شرف الدین درگزینی از مولانا عضد الدین ایجی (دانشمند معروف) پرسید: خدای تعالی در كجای قرآن از من نام برده است؟ مولانا پاسخ داد: در كنار علما: «... قُلْ هَلْ یسْتَوی الّذینَ یعْلَمونَ وَالّذینَ لا یعْلْمونَ...»؛ (1) «آیا كسانی كه میدانند با كسانی كه نمیدانند برابرند...»
2. سوره فیل
شخصی در نماز جماعت حاضر شد و امام جماعت سوره بقره را میخواند. آن شخص خسته شد و نماز را فرادا خواند و پی كار خود رفت. روز بعد در نماز جماعت حاضر شد و امام سوره فیل خواند. نمازگزار گفت : پناه بر خدا! من كه نتوانستم بر سوره بقره صبر كنم، چطور به سوره فیل توانم ایستاد؟
3. وزیر مأمون
روزی ابوالعینا به احمد بن ابی داود كه وزیر مأمون بود، از دشمنانش كه در آزار او دست به یكی كرده بودند، شكایت برد. احمد گفت: «یدُاللَّهَ فَوْقَ أیدیهِمْ...»؛ (2) «دست خدا بالای دست آنهاست.» ابوالعینا گفت: مكر و حیلههای آنان نیز عظیم است. احمد گفت: «... وَلا یحیقُ الْمَكْرُ السّیئی إلّا بِأهْلِهَ...» (3) ؛ «اما این نیرنگهای بد تنها دامان صاحبانش را میگیرد.»
ابوالعینا گفت: ایشان بسیارند و من تنها و بی كس هستم. احمد گفت: «... كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثیرَةً بِأذْنِ اللَّهِ واللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ» (4) ؛ «چه بسیار گروههای كوچكی كه به فرمان خدا بر گروههای عظیمی پیروز شدند و خداوند با صابران است.»
4. خوار و بی مقدار
منصور عباسی مشغول سخن گفتن بود كه مگسی روی بینی او نشست.
منصور مگس را از خود دور كرد؛ اما لحظهای بعد، مگس بر چشم او نشست. او مگس را دوباره از خویش دور كرد؛ ولی مگس روی چشم دیگر او نشست. منصور با ناراحتی سیلی محكم به صورت خود نواخت! مگس پرید و به جای دیگر رفت.
منصور وقتی از منبر پایین آمد، با ناراحتی از عمرو بن عبید پرسید: چرا خداوند مگس را خلق كرده است؟
عمرو گفت: برای آنكه ظالمان و گردن كشان را خوار و بی مقدار سازد! منصور گفت: از كجا میگویی؟
عمرو گفت: آنجا كه خداوند میفرماید: «... وَإِنْ یسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیئاً لا یسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ...» (5) «و هر گاه مگسی چیزی از آنها برباید، نمیتوانند آن را از او باز پس گیرند.» منصور گفت: صدق اللَّه العظیم.
5. فقیر و مأمون
فقیری نزد مأمون آمد و گفت: فقیرم. مأمون گفت: ما همه فقیر هستیم! چنانكه خداوند میفرماید: «یاأیهَا النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اللَّهِ»؛ (6) «ای مردم! شما همگی نیازمند به خدایید.» فقیر گفت: اراده حج دارم. مأمون گفت: «وَلِلَّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیهِ سَبیلاً...» (7) ؛ «و برای خدا بر مردم است كه آهنگ خانه [او] كنند، آنها كه توانایی رفتن به سوی آن دارند.» اگر پول نداری حج از تو ساقط است. فقیر گفت: من به امید كمك نزد تو آمدهام، نه سخنرانی.
6. حكم صحیح
در زمان خلافت مأمون، شخصی مرتكب خلاف شد. دستور داده شد كه او را دستگیركنند؛ اما او فرار كرد و به جای او برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز و گرنه تو را به جای او به قتل خواهم رساند!
آن شخص گفت:ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بكشد و تو حكمی بفرستی كه مرا رها كند، آیا آن سرباز مرا آزاد میكند یا نه؟
گفت: آری. گفت: من نیز حكمی از پادشاهی آوردهام كه اطاعت او بر تو لازم است كه مرا رها سازی؟
گفت: آن كیست و آن حكم چیست؟ گفت: آن كس خدای تعالی و حكم، این آیه است: «... وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْری...» (8)؛ «و هیچ گناهكاری گناه دیگری را متحمل نمیشود.»
مأمون متأثر شد و گفت: او را رها كنید كه حكمی صحیح آورده است!
7. اثر چوب
بادیه نشینی در نماز جماعت حاضر شد و شنید كه امام جماعت این آیه را میخواند:
«اَلْأعْرابُ أشَدُّ كُفْراً وَنِفاقاً...»؛ (9) « [بادیه نشینان] عرب، كفر و نفاقشان شدیدتر است.» مرد، چوبی برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بیرون رفت. روز دیگر كه به نماز جماعت آمد، شنید كه امام جماعت این آیه را میخواند:
«وَمِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیومِ الآخِرِ...»؛ (10) «گروهی [دیگر] از عربها [ی بادیه نشین] به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند.» مرد گفت:ای آقا! معلوم است چوب در تو اثر كرد!
8. مكر شیطان
عارفی به مریدی گفت: شیطان بر پدر و مادر تو «آدم و حوا» سوگند خورد كه نصیحت گر آنان است و دیدی كه با ایشان چه كرد. حال كه به گمراهی تو سوگند خورده و خطاب به پروردگار گفته است: «... فَبِعِزَّتِكَ لِاُغْوینَّهُمْ اَجْمَعینَ...»؛ (11) «به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد،» معلوم است كه با تو چه میكند. اینك دامن همت به كمر زن و خود را از كید و مكر و فریبش برهان!
9. سختترینها
هارون الرشید بر «ثمامة بن ابرش» كه از دانشمندان بود خشم گرفت و او را به «یاسر» خادم خویش سپرد و یاسر نیز از او مراقبت میكرد. روزی یاسر این آیه را میخواند: «وَیلٌ یوْمَئِذٍلِلمُكَذِّبین»؛ اما حرف ذال را به فتح میخواند كه معنای آن تكذیب شدگان است نه تكذیب كنندگان! ثمامه به او گفت: «مكذَّبین» پیامبرانند، چگونه میگویی وای بر ایشان؟
یاسر گفت: مردم میگفتند تو بی دینی و من باور نمیكردم! اینك پیامبران را دشنام میدهی؟ او را رها كرد و از وی دور شد. پس از چندی هارون از ثمامه خشنود شد و او را به مجلس خود پذیرفت. روزی در حین صحبت از او پرسید: سختترین چیزها كدام است، ثمامه گفت: دانایی كه نادان بر او فرمانروایی كند.
10. نادانترین
روزی معاویه به یكی از یمنیها گفت: از شما نادانتر نبود؛ زیرا زنی بر شما فرمانروایی داشت. یمنی در پاسخ گفت: نادانتر از قبیله من، دودمان تو هستند كه چون پیامبر خداصلی الله علیه وآله آنان را فراخواند، گفتند: «اَللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَأمْطِرْ عَلینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أوائتِنابِعَذابٍ ألیمٍ»؛ (12) «پروردگارا! اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناكی برای ما بفرست!» و نگفتند كه پرودگارا اگر این بر حق است، ما را به سوی او هدایت كن!
11. توبه و استغفار
جوانی در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله حركات ناپسندی انجام میداد و بر منهیات اقدام مینمود. چون خبر یافت كه رسول خداصلی الله علیه وآله رحلت كرده است توبه نمود و به عبادت مشغول شد.
كسی سؤال كرد: چگونه شد كه توبه كردی و پشیمان شدی؟ جوان پاسخ داد: تا زمانی كه پیامبرصلی الله علیه وآله در حیات بود به این آیه پشت گرم بودم:
«وَما كانَ اللَّه لِیعَذِّبَهُمْ وَأنْتَ فیهم...»؛ (13) «[ای پیامبر] تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد.»
اكنون آن در بسته شد و پناه به این آیه آوردم: «... وماكانَ اللَّه مُعَذِّبَهُم و هُم یسْتَغْفِرون»؛ (14) «و [نیز] تا زمانی كه استغفار میكنند، خدا عذابشان نمیكند.»
- پاورقــــــــــــــــــــی
1) زمر/9.
2) فتح /10.
3) فاطر/43.
4) بقره/249.
5) حج /73.
6) فاطر/ 15.
7) آل عمران/97.
8) انعام /164.
9) توبه /97.
10) توبه /99.
11) ص /82.
12) انفال/ 32.
13) انفال /33.
14) انفال /33.