تعیین خلیفه و جانشین و امام پس از پیامبرصلىاللهعلیهوآله به امر و فرمان الهى است. شاهد این مدّعا ماجراى ذیل مىباشد: پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله هنگامى كه در مكه بود، گاه به سراغ قبایل عرب مىرفت و آنها را به اسلام دعوت مىنمود. از جمله با قبیله بنى عامر گفتگو نمود. یكى از بزرگان آنان به نام بحیرة بن فراس گفت: «اگر ما با شما بیعت كنیم و دعوت شما را بپذیریم، و خدا شما را بر دشمنانت پیروز گرداند، قول مىدهى كه جانشینى تو از آن ما باشد؟»
پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله فرمود: «اَلْاَمْرُ لِلَّهِ [اِلَى اللَّهِ] یضَعُهُ حَیثُ یشاءُ؛ (1) این امر مربوط به خدا است و آن را هرجا بخواهد قرار مىدهد.»
نقل شده كه چنین برخورد و پیشنهادى از ناحیه قبیله كنده نیز صورت گرفت و پاسخ پیامبرصلىاللهعلیهوآله، همان پاسخ بود. (2)
پاسخ فوق با صراحت تمام اعلام مىكند كه خلافت و امامت با نصب و تعیین الهى است. حتّى پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله نیز در این امر جز نقش واسطه و اعلام كننده، نقش دیگرى ندارد.
امامت امام حسنعلیهالسلام در گفتار پیامبرصلىاللهعلیهوآله
حال این پرسش مطرح مىشود كه آیا امام حسنعلیهالسلام از چنین نصبى برخوردار است یا خیر؟ هر چند از نظر شیعیان، امامت آن حضرت امر مسلّمى است، ولى معاندان و مخالفان، به این شبهه دامن زدهاند كه امام حسنعلیهالسلام توسط پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله و یا امام علىعلیهالسلام به عنوان امام معرّفى نشده است. براى روشن شدن مسئله، مطلب را از چند زاویه بررسى مىكنیم:
الف. منابع اهل سنّت
1. جابر بن یزید جعفى مىگوید: از جابر بن عبد اللّه انصارى شنیدم كه گفت: پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله به او فرموده است: «یا جابِرُ اِنَّ اَوْصِیائِى وَاَئِمَّةَ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِى اَوَّلُهُمْ عَلِىٌّ ثُمَّ الْحَسَنُ... ثُمَّ الْقائِمُ اِسْمُهُ اِسْمِى وَكُنْیتُهُ كُنْیتِى؛ (3) اى جابر! اوصیاى من و امامان مسلمانان بعد از من، اوّلین آنان على، سپس حسن،... سپس قائم كه اسم او اسم من و كنیه او كنیه من مىباشد.»
در این روایت صراحتاً اسم امام حسن مجتبىعلیهالسلام به عنوان امام بعد از علىعلیهالسلام آمده است.
2. جوینى نقل كرده كه نعثل یهودى به پیامبرصلىاللهعلیهوآله عرض كرد: از وصى خود به ما خبر بده؛ چرا كه براى تمامى پیامبران، وصى و جانشین بوده است، و نبى ما، یوشع بن نون را وصى و جانشین خود قرار داد.
پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله در جواب فرمود: همانا وصى و خلیفه بعد از من على بن ابى طالب [علیهالسلام] است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسین [علیهماالسلام] و بعد از آن دو، نه امام دیگر از صلب حسین (علیهالسلام) هستند. نعثل مىگوید: اى محمدصلىاللهعلیهوآله! نام آن نه نفر را برایم بگو! پیامبر هم نام یكایك آنها را بیان كرد.» (4)
جابر بن عبد اللّه انصارى از پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله نقل كرده است كه جندل بن جناده یهودى پس از دیدن حضرت موسىعلیهالسلام در عالم خواب و امر آن حضرت به مسلمان شدن او، نزد پیامبرصلىاللهعلیهوآله آمد و خواب خود را نقل نمود و سپس گفت: اوصیایتان بعد از شما چه كسانى هستند؟ پیامبر فرمود: اوصیاى من دوازده نفر هستند. جندل گفت: ما هم همینگونه در تورات خواندهایم، سپس از حضرت خواست تا اسامى آنان را مشخص نماید؛ لذا پیامبرصلىاللهعلیهوآله فرمود: «اَوَّلُهُمْ سَیدُ الْاَوْصِیاءِ اَبُو الْاَئِمَّةِ عَلِىٌّ ثُمَّ اِبْناهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَینُ فَاسْتَمْسِكْ بِهِمْ وَلا یغُرَّنَّكَ جَهْلُ الْجاهِلِین؛ (5) اوّل آنان آقاى اوصیا و پدر امامان، على است؛ سپس دو فرزندش حسن و حسین، پس به آنان تمسّك بجو و جهل نادانان تو را فریب ندهد.»
ب. روایات شیعه
1. در حدیثى از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل شده است كه از رسول خداصلىاللهعلیهوآله پرسیدم: امامانى كه از نسل على بن ابى طالب مىباشند، چه كسانى هستند؟ پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله فرمود: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَینُ سَیدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سَیدُ الْعابِدِینَ... ثُمَّ ابْنُهُ الْقائِمُ... هؤُلاءِ یا جابِرُ خُلَفائِى وَاَوْصِیائِى وَاَوْلادِى وَعِتْرَتِى مَنْ اَطاعَهُمْ فَقَدْ اَطاعَنِى وَمَنْ عَصاهُمْ فَقَدْ عَصانِى وَمَنْ اَنْكَرَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ اَنْكَرَنِى؛ (6) حسن و حسین دو آقاى جوانان بهشت، سپس آقاى عبادتگران، [تمام امامان را نام برد تا رسید به امام حسن عسكرى،] سپس پسر حسن عسكرى، قائم بحق... هستند. اى جابر! اینها جانشینان و اوصیاى من و اولاد و عترت من هستند. كسى كه از آنان اطاعت كند، از من اطاعت نموده است و كسى كه آنها را نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است. و كسى كه یكى از آنها را انكار كند، مرا انكار نموده است.»
2. در حدیث دیگرى از پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله نقل شده است كه فرمود: «اِنَّ وَصِیى عَلِىُّ بْنُ اَبِى طالِبٍ وَ بَعْدَهُ سِبْطاىَ الْحَسَنُ وَالْحُسَینُ تَتْلُوهُ اَئِمَّةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَینِ؛ (7) وصى من على بن ابى طالب است و بعد از او دو نوهام حسن و حسین مىباشند و بعد از حسین امامانى [نه گانه] از نسل حسین هستند.»
3. حدیث معروف و متواتر دیگرى وجود دارد كه مرحوم محلبى به نقل از مناقب اینگونه نقل مىكند: «وَاجْتَمَعَ اَهْلُ الْقِبْلَةِ عَلَى اَنَّ النَّبِىّصلىاللهعلیهوآله قالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَینُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛ (8) اهل قبله [تمام مسلمانان] اتفاق دارند كه پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله فرمود: حسن و حسین دو امام هستند، قیام كنند یا قعود [و صلح] كنند.»
اگر بر امامت حضرت مجتبىعلیهالسلام هیچ دلیلى جز همین حدیث وجود نداشت، كافى بود براى اثبات امامت آن حضرت.
4. پیامبر اكرم در خطبه غدیر علاوه بر مطرح نمودن امامت على بن ابى طالب و فرزندان او، در چند مورد صریحاً نام امام حسنعلیهالسلام را به عنوان امام (دوم) ذكر نموده است كه به نمونههایى اشاره مىشود:
1 - 4. به مردم دستور داد كه اینگونه بیعت كنید: «نُطِیعُ اللَّهَ وَعَلِیاً اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَوُلْدَهُ الْاَئِمَّةَ الَّذِینَ ذَكَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّیتِكَ مِنْ صُلْبِهِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَینِ؛ (9) ما خدا و على امیر مؤمنان و فرزندان او را كه امام هستند اطاعت مىكنیم. همان فرزندانى كه یادآور شدى از ذریه تو، از نسل على، بعد از [امامت] حسن و حسین.»
2 - 4. پیامبر اكرم در ادامه چگونگى بیعت مردم چنین تأكید نمودند: «فَقُولُوا اَطَعْنَا اللَّهَ بِذلِكَ وَاِیاكَ وَعَلِیاً وَالْحَسَنَ وَالْحُسَینَ وَالْاَئِمَةَ الَّذِینَ ذَكَرْتَ عَهْداً وَمِیثاقاً مَأخُوذاً؛ (10) پس بگویید: خدا را در این [خلافت] و تو و على و حسن و حسین و امامانى را كه نام بردى، اطاعت مىكنیم، به عنوان عهد و میثاق گرفته شده.»
3 - 4. در ادامه خطبه غدیر آمده: «مَعاشِرَ النَّاسِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَبایعُوا عَلِیاً اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَعلیهالسلام وَالْحَسَنَ وَالْاَئِمَّةَ كَلِمَةً باقِیةً؛ (11) اى مردم! پس از خدا بترسید و با على امیر مؤمنان و حسن و امامانعلیهمالسلام به عنوان كلمه ماندگار بیعت كنید.»
آنچه از كلمات پیامبرصلىاللهعلیهوآله از كتب اهل سنت و شیعه و خطبه غدیر نقل شد، به خوبى این امر را روشن مىكند كه پیامبرصلىاللهعلیهوآله بر مطرح نمودن امامت امام حسن مجتبىعلیهالسلام و دیگر امامانعلیهمالسلام تأكید فراوانى داشتهاند.
امامت امام حسنعلیهالسلام در كلمات ائمهعلیهمالسلام
مرحوم كلینى در كتاب وزین اصول كافى روایاتى در این زمینه از ائمهعلیهمالسلام نقل نموده است كه به چند نمونه از آنها اشاره مىشود:
1. با سند متصل به سلیم بن قیس نقل شده است كه در لحظه وصیت امیر مؤمنان به فرزندش حسن حاضر بودم. علىعلیهالسلام، حسین و محمّد بن حنفیه و سایر فرزندانش را با رؤساى شیعه و اهل بیتش گواه گرفت. آنگاه كتاب و سلاح [امامت] را به او تحویل داد و فرمود: «یا بُنَىَّ اَمَرَنِى رَسُولُ اللَّهِصلىاللهعلیهوآله اَنْ اُوصِىَ اِلَیكَ وَاَنْ اَدْفَعَ اِلَیكَ كُتُبِى وَسِلاحِى كَما اَوْصى اِلَىَّ رَسُولُ اللَّهصلىاللهعلیهوآله وَدَفَعَ اِلَىَّ كُتُبَهُ وَسِلاحَهُ وَاَمَرَنِى اَنْ آمُرَكَ اِذا حَضَرَكَ الْمَوْتُ اَنْ تَدْفَعَها اِلى اَخِیكَ الْحُسَینعلیهالسلام؛ (12) اى فرزندم! رسول خداصلىاللهعلیهوآله به من امر فرمود كه به تو وصیت كنم و كتب و سلاح خود [و ودائع امامت] را به تو بسپارم؛ چنانكه پیغمبر مرا وصى خود قرار داد و كتب و سلاحش را به من سپرد. و به من دستور داد كه به تو امر كنم چون مرگت فرا رسید، آنها را به برادرت حسین بسپارى.»
2. ابو بصیر مىگوید: به امام باقرعلیهالسلام عرض كردم: مردى از طایفه مختاریه مرا دید و عقیده داشت كه محمّد بن حنفیه امام است. امام باقرعلیهالسلام خشمناك شد و فرمود: چیزى به او نگفتى؟ عرض كردم: نه؛ به خدا چون نمىدانستم چه بگویم! حضرت فرمود: «اَفَلا قُلْتَ لَهُ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِصلىاللهعلیهوآله اَوْصى اِلى عَلىٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ فَلَمَّا مَضى عَلىٌعلیهالسلام اَوْصى اِلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَینِ؛ (13) چرا به او نگفتى كه رسول خدا به على و حسن و حسین وصیت كرد و چون علىعلیهالسلام از دنیا رفت، به حسن و حسین [به عنوان امام] وصیت نمود؟!»
3. ابو بصیر مىگوید: از امام صادقعلیهالسلام پرسیدم مراد از آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (14) چیست؟ ایشان فرمودند: نَزَلَتْ فِى عَلِىّ بْنِ اَبِى طالِبٍ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ؛ درباره على بن ابى طالب و حسن و حسین نازل شده است.» عرض كردم: مردم مىگویند: چرا نام على و اهل بیتعلیهمالسلام در قرآن نیامده است؟ حضرت فرمود: خداوند نماز را بر پیغمبر نازل كرد و تعداد ركعات آن نام برده نشد؛ ولى رسول خداصلىاللهعلیهوآله آن را بیان نمود. و آیه زكات نازل شد و نامبرده نشد كه زكات از چهل درهم، یك درهم است، تا اینكه پیامبر آن را براى مردم شرح داد و... . آیه «اَطِیعُوا اللَّه» نازل شد و درباره على و حسن و حسین بود؛ ولى پیامبرصلىاللهعلیهوآله آن را بیان نمود.» (15)
كرامات و معجزات
راه دیگر براى اثبات امامت آن حضرت، كرامات و معجزاتى است كه از آن بزرگوار سر زده است و خود نیز به آن افتخار نموده و تمسك جسته است؛ آنجا كه در مقابل معاویه و لشكریانش فرمود: «اَنَا صاحِبُ الْمُعْجِزاتِ وَالدَّلائِل؛ (16) من صاحب معجزات و دلایل [روشنى] هستم.» در زیر فقط به ذكر دو نمونه اكتفا مىكنیم:
1. بعد از شهادت امیر مؤمنان على بن ابى طالب، جمعى از شیعیان آن حضرت به محضر امام حسنعلیهالسلام رسیده، عرض كردند: شبیه معجزات و كرامات پدرت را به ما نشان بده. حضرت فرمود: اگر من چنین كراماتى نشان دهم، ایمان مىآورید؟ آن جمعیت عرض كردند: بلى، سوگند به خدا! [به امامت تو] ایمان مىآوریم. حضرت پرسید: آیا شما پدرم را مىشناسید؟ همگى جواب دادند: بلى، مىشناسیم. آنگاه حضرت پردهاى را كنار زدند و فرمودند: اینك پدرم را تماشا كنید. ناگاه چشمان آن گروه به وجود مبارك امیر مؤمنان علىعلیهالسلام افتاد و دیدند كه در گوشهاى نشسته است. حضرت فرمود: آیا او را مىشناسید؟ همگى گفتند: «هذا اَمِیرُ الْمُؤْمِنِین نَشْهَدُ اَنَّكَ اَنْتَ وَلِىُّ اللَّهِ حَقّاً وَالْاِمامُ مِنْ بَعْدِهِ؛ [تصدیق مىكنیم كه] این امیر المؤمنین است و ما شهادت مىدهیم كه واقعاً تو ولى خدایى و امام پس از او (على) مىباشى.»
و ادامه دادند: «ما تصدیق مىكنیم كه تو وجود علىعلیهالسلام را پس از شهادتش به ما نشان دادى؛ همچنانكه علىعلیهالسلام وجود مبارك رسول خدا را پس از رحلتش در مسجد قبا به ابوبكر نشان داد.» امام حسنعلیهالسلام فرمود: واى بر شما! مگر فرمایش پروردگار عالم را در قرآن نشنیدهاید كه مىفرماید: «وَلَا تَقُولُوا لِمَن یقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تٌ بَلْ أَحْیآءٌ وَ لَكِن لَّا تَشْعُرُونَ»؛ (17) «به افرادى كه در راه خدا كشته مىشوند، مرده نگویید؛ بلكه آنان زندهاند، ولى شما [زندگى آنان را] درك نمىكنید.»
وقتى كه این افراد (عادى) كه در راه خدا كشته شدهاند، اینگونه زنده باشند، در مورد ما اهل بیت چه مىگویید؟ گفتند: «آمَنَّا وَصَدَّقْنا یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؛ (18) اى فرزند رسول خدا! ایمان آوردیم و [امامت شما را] تصدیق نمودیم.»
2. معاویه با پیشنهاد عمرو عاص از امام حسنعلیهالسلام درخواست كرد كه براى مردم و سربازان هر دو سپاه سخنرانى كند. حضرت نیز از فرصت استفاده كرده، بعد از حمد و ستایش الهى به معرّفى خود پرداخت و چنین فرمود: «من پسر رسول خدا هستم، من پسر چراغ روشن و فرزند بشیر و نذیر هستم، من پسر كسى هستم كه خداوند او را رحمتى براى عالمیان مبعوث نمود... . من صاحب فضایل هستم و من صاحب معجزات و دلایل مىباشم. من پسر امیر مؤمنان هستم. من كسى هستم كه حقّم غصب شده است. من یكى از دو آقاى اهل بهشت هستم. من پسر ركن و مقام و مكه و منى هستم.»
معاویه از عاقبت و نتایج سخنان حضرت وحشت كرد و از او خواست كه سخنان خود را تمام كند. حضرت بلافاصله پایین آمد. جمعى از جمله جوانى ناصبى از مردم شام، به امام حسنعلیهالسلام و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود. و چون اسائه و اهانت غیر قابل تحمل و از حَدّ گذشته بود، امام حسنعلیهالسلام دست به دعا برداشت و به درگاه خداوند عرض كرد: «اللَّهُمَّ غَیرْ ما بِهِ النِّعْمَةَ وَاجْعَلْهُ اُنْثى لِیعْتَبِرَ بِهِ؛ خدایا! نعمت [مردانگى] را از او سلب كن و او را همچون زنان قرار بده تا عبرت بگیرد.» دعاى حضرت مستجاب شد و جسارتگران رسوا شدند. معاویه، عمرو عاص را مقصّر دانست و گفت: به وسیله پیشنهاد تو، مردم بیدار شدند و معجزه امام حسنعلیهالسلام را دیدند. عمرو عاص گفت: اى معاویه! مردم شام تو را براى دین و ایمانشان نمىخواهند؛ بلكه آنان طرفدار دنیا هستند و شمشیر و قدرت و ریاست نیز در اختیار تو است؛ پس هیچ نگران مباش.
جریان آن مرد شامى زبان به زبان در میان مردم گفتگو مىشد و همگى از این عمل در تعجّب بودند. سرانجام آن جوان از كار خود پشیمان شد و در حالى كه خود و همسرش گریه مىكردند، به حضور امام حسنعلیهالسلام آمده و از كار خود اظهار ندامت نمود. حضرت نیز قبول فرمود و دست به دعا برداشت و خداوند را با نامهاى مباركش خواند و جوان به حال اوّل برگشت. (19)
پینوشـــــــــتها:
1) السیرة الحلبیة، حلبى، دار المعرفة، بیروت، ج 2، ص 154؛ السیرة النبویة، ذینى دحلان، دارالمعرفة، بیروت، چاپ دوم، ج 1ص 147؛ سیرة نبویة، ابن هشام، ج 2، ص 65 - 66.
2) البدایة والنهایة، ابن كثیر، مكتبة المعارف، بیروت، ج 3، ص 140.
3) ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم القندوزى الحنفى، دار الاسوة، با تحقیق على جمال اشرف الحسینى، چاپ اوّل، ج 3، ص 295.
4) فرائد السمطین، جوینى، بیروت، مؤسسة المحمودى، ج 2، ص 134.
5) ینابیع المودة، ج 2، ص 285.
6) كفایة الأثر، على بن محمّد خزاز قمى، منشورات بیدار، ص 144؛ كمال الدین و تمام النعمة، شرح محمّد صدوق قمى، دار الكتب الاسلامیة، ص 258.
7) احقاق الحق، قاضى نور اللّه تسترى، المكتبة الاسلامیة، تهران، ج 4، ص 110.
8) این حدیث در منابع متعدّدى نقل شده است، از جمله: بحار الانوار، محمّدباقر مجلسى، بیروت، چاپ دوم، 1403 ه. ق، ج 43، ص 291، ح 54 وص 278، ذیل ح 48 و ج 37، ص 7 و ج36، ص 288 و 325؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 30؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 156؛ اعلام الورى، طبرسى، ص 215؛ عوالى اللئالى، ابى جمهور، ج4، ص 93 و ج 3، ص 129؛ كشف الغمّة، اربلى، ج 1، ص 533، الفصول المختارة، شیخ مفید، ص303؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 367 و 394؛ الجارودیة، ابى الجارود زیدى، ص 35.
9) بحار الانوار، ج 37، ص 215.
10) همان، ج 37، ص 219؛ و نیز، ر. ك: عوالم، ج 15، ص 328 - 379 و الغدیر، ج 1، ص 40 - 99.
11) همان، ج 37، ص 212.
12) اصول كافى، محمّد بن یعقوب كلینى، ترجمه مصطفوى، علمیه اسلامیه، ج 2، ص 64، ح 1، و ص 65، ح 5.
13) همان، ج 2، ص 52.
14) نساء/59.
15) كافى، ج 2، ص 40 و 41، ح 1.
16) بحار الانوار، ج 44، ص 89.
17) بقره/154.
18) بحار الانوار، ج 43، روایت 8، و نیز، ر. ك: مدینة المعاجز، ص 205؛ اثبات الهداة، حر عاملى، ج 2، ص 557، ش 8؛ جلاء العیون شبر، ج 1، ص 334؛ بصائر الدرجات، ص 275.
19) بحار الانوار، ج 44، ص 88 - 90، ح 2؛ خرائج راوندى، ج 1، ص 237؛ اثباة الهداة، ج 2، ص 557، ش 10. در بحار به 11 مورد از كرامات و معجزات حضرت اشاره شده است كه براى مطالعه آنها مىتوانید به جلد 43 بحار الانوار، صفحات 323 - 330 مراجعه كنید.