مقدمه
انسان، یك موجود اجتماعى است و بدون ارتباط با افراد جامعه، هرگز نمىتواند به مراحل رشد، كمال و سعادت برسد. و در این زمینه موفقیت انسان در گرو جلب دوستى دیگران است. به این سبب، هر كسى در این جهان دوست دارد تا در دل انسانها نفوذ كرده، طرف مقابل را با خود هم رأى و هماهنگ كند؛ زیرا براى موفقیت در یك تعامل اجتماعى، بهترین گزینه و روش، همان نفوذ در دل افراد جامعه و فتح دل آنان است.
رمز توفیق پیشوایان دینى ما، به ویژه رسول مكرم اسلامصلىاللهعلیهوآله نیز در ارتباط قوى و تنگاتنگ اجتماعى با مردم نهفته است. آن گرامیان براى نیل به اهداف آسمانى و مقدس خویش تلاش مىكردند تا دل و جان مخاطبان را تسخیر كنند و ارزشها و معارف الهى - انسانى، بهتر و عمیقتر در وجود مخاطبانشان جاى گیر شود.
به همین دلیل، قرآن كریم در میان آن همه معجزهها، كرامتها و فضیلتها، انگشت اشارت را به سوى این رمز، نشانه مىرود و بالاترین پیروزى رسول خداصلىاللهعلیهوآله را نفوذ آن بزرگوار در دلهاى مردم مىداند. قرآن مجید درباره مهمترین راز موفقیت آن جناب مىفرماید:
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَكِّلینَ»؛ (1) «به بركت رحمت الهى، در برابر مردم، نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مىشدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب و در كارها با آنان مشورت كن؛ اما هنگامى كه تصمیم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توكل كن؛ زیرا خداوند متوكلان را دوست دارد.»
در این آیه شریفه، نكته هایى كلیدى در توفیق ارتباط با مردم به چشم مىخورد كه براى همه انسانها، به ویژه مبلّغان اسلامى و كسانى كه با عموم مردم سر و كار دارند از ضروریات است. برخى از این نكتهها عبارتاند از:
1. نرمى و مهربانى؛
2. اجتناب از تندى و خشونت (مگر در مراحل آخر كه دیگر راهى نمانده باشد و به قول حافظ: آخِرُ الدَّوا اَلْكَىْ)؛
3. عفو و بخشش؛
4. نظرخواهى و مشورت؛
5. طلب آمرزش از خداوند براى طرف مقابل؛
6. قاطعیت و تردید نداشتن در هدفهاى مقدس؛
7. توكل و اعتماد به فضل و رحمت بى پایان الهى؛
8. و... .
آرى، مهمترین رمز توفیق رسول خداصلىاللهعلیهوآله و امامان معصومعلیهمالسلام، در صید دلهاى پاك و مستعد را مىتوان در ویژگیهاى خاص آنان در تعامل با مردم جستجو كرد. اوصاف برجسته و ویژگیهاى زیباى آنان در معاشرت با دیگران، دلهاى پاك و روانهاى سالم را به سوى آنان متمایل مىساخت؛ زیرا آن گرامیان، شایستهترین انسانهاى عصر خود بودند.
به این سبب، حقیقت جویان و سعادت طلبان عالم كه وجدانى آگاه و عقلى پویا و فطرتى ناب داشته و دارند - بدون در نظر گرفتن آیین و اعتقادات خود - با مطالعه زندگى، رفتار و سیره رسول خداصلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعلیهمالسلام از عمق جان، مشتاق آشنایى و معرفت با ایشان مىشوند و در موارد بسیارى، مطالعه سیره و اخلاق پیشوایان دینى، آنان را به سوى حق و حقیقت رهنمون مىشود.
با توجه به نكات فوق، در این فرصت از شیوههاى امام نهمعلیهالسلام در ارتباط قوى با مردم، سخن خواهیم گفت و رازهاى توفیق اجتماعى را در سیره و سخن حضرت جوادعلیهالسلام بررسى مىكنیم. به این امید كه این سلوك معنوى در دل و جانمان رسوخ كند و راه و روش آن بزرگوار در زندگى اجتماعى، چراغ را همان باشد.
عفو و گذشت
عفو و بخشش از صفات پسندیدهاى است كه در وجود هر كس باشد، نشانه كمال اوست و دیگران نیز علاوه بر محبت قلبى، به دیده احترام به او مىنگرند. امام جوادعلیهالسلام كه كاملترین انسان عصر خویش بود، در این وادى، گوى سبقت را از دیگران ربود و اسوه بارز مردم در مقام عفو و بخشش بود. آن گرامى، حتى درباره مخالفان سرسختِ خود نیز، عفو و گذشت داشت.
حكیمه قرشى از بانوان صالح دوران آن امام (2) مىگوید: بعد از شهادت آن حضرت، نزدام فضل، دختر مأمون و همسر امامعلیهالسلام رفتم تا به او در این مصیبت، تسلیت بگویم. او چنان ناراحت و محزون بود كه سخنانش با ناله و گریههاى شدید همراه بود. من مقدارى با او سخن گفتم و وى را آرام كردم. سپس درباره كرامت، اخلاق ستوده، شرافت، بزرگوارى و اخلاص حضرت جوادعلیهالسلام گفتگو كردیم. در میان سخن،ام فضل گفت: «آیا مىخواهى از موضوع شگفت انگیزى كه فوق تصور است و در میان من و آن حضرت اتفاق افتاد برایت بگویم» با تعجب گفتم: «این داستان چه بوده است؟!»
دختر مأمون گفت: از وقتى با حضرت جوادعلیهالسلام زندگى مشترك آغاز كردم، همواره غیرت نشان مىدادم و مراقب حركت و رفتار وى بودم كه مبادا همسر دیگرى داشته، یا درصدد تجدید فراش باشد؛ حتى گاهى سخنانى را كه از وى مىشنیدم در دل، به شك و تردید مىافتادم و بسا این وسوسهها و تصورات مرا وادار مىكرد كه نزد پدرم، شكوه و گلایه كنم؛ اما پدرم مرا به آرامش دعوت مىكرد و مىگفت: «دخترم! او را تحمل كن و با همسرت مدارا داشته باش، او پاره تن رسول خداست.»
تا اینكه روزى نشسته بودم. دخترى وارد شد و بر من سلام كرد. گفتم: «تو كیستى؟» او گفت: «من دخترى از نسل عمار یاسر و همسر ابوجعفر، محمد بن على امام جوادعلیهالسلام هستم.» با شنیدن این خبر، چنان آشفته خاطر شدم كه قادر به كنترل خود نبودم. وقتى او از نزد من بیرون رفت، بلند شدم و نزد پدرم رفتم و گزارش واقعه را برایش شرح دادم.
مأمون به شدت مست بود و به طور كامل، هوش از سرش پریده بود. وى با شنیدن خبر، چنان برآشفت كه از غلامش شمشیر خواست و در حالى كه به شدت خشمگین بود، با شمشیر برهنه به سوى منزل امام جوادعلیهالسلام حركت كرد. او ضمن حركت مىگفت: «به خدا قسم، او را مىكشم!» وقتى چنین دیدم گفتم: «انالله و انا الیه راجعون؛ من با همسرم چه كردم؟!» او رفت و من همچنان به خود مىپیچیدم و به صورت لطمه مىزدم. تا اینكه به اتاق امام جوادعلیهالسلام وارد شد.
او با شمشیر حمله كرد و پشت سر هم، ضربات شمشیر را بر بدن وى وارد مىكرد تا اینكه بدنش را قطعه قطعه كرد و سپس از اتاق بیرون آمد. من هم در حال اضطراب و پریشانى، پشت سر او مىدویدم. شب را تا صبح نخوابیدم.
فرداى آن شب، نزد پدرم رفته، گفتم: «پدر مىدانى دیشب چه كردى؟» گفت: «نه، چه كردم؟!» گفتم: «تو دیشب ابن الرضاعلیهالسلام را به قتل رساندى و او را با شمشیر، قطعه قطعه كردى!» برق از چشمانش پرید و بیهوش شد. پس از مدتى به حال خود آمد و به من گفت: «واى بر تو! چه مىگویى؟» گفتم: «بله، به خدا سوگند! تو در حال مستى و با عصبانیت تمام به اتاق ابن الرضاعلیهالسلام رفتى و با شمشیر او را به قتل رساندى!»
پدرم به شدت مضطرب و درمانده شد. سپس یاسر خادم را صدا زد و گفت: «واى بر تو! این دخترم چه مىگوید؟» او گفت: «دخترت راست مىگوید.» در این حال با دست به سینه و صورت خویش مىكوبید و مىگفت: «انالله و انا الیه راجعون. به خدا قسم بیچاره شدیم و به مهلكه گرفتارى افتادیم و تا آخر عمر رسوا شدیم.» بعد گفت: «یاسر تو برو و خبرى بیاور، عجله كن! چیزى نمانده است كه من قالب تهى كنم.»
یاسر رفت و به سرعت برگشت و با خوشحالى گفت: «مژده باد! من رفتم. حضرت جوادعلیهالسلام را دیدم كه صحیح و سالم در حال مسواك زدن بود. سلام كردم و گفتم: اى پسر رسول خدا! دوست دارم این پیراهن خود را به من هدیه دهى تا در آن نماز بخوانم و به آن تبرك جویم. هدفم از این عمل، آن بود كه به بدن او نگاه كنم و آثار شمشیر را ببینم. بدن او را دیدم، چنان سالم و سلامت بود كه ذرهاى اثر زخم شمشیر در آن مشاهده نمىشد.»
مأمون گریه كرد و گفت: «این حادثه براى عبرت گرفتن اولین و آخرین كافى است. یاسر! برخى حركاتم را به یاد مىآورم كه دیشب چگونه با غضب شمشیر به دست گرفتم و به اتاق او رفتم؛ اما موقع برگشت را هرگز به یاد نمىآورم. خدا این دختر را لعنت كند. نزد ابن الرضاعلیهالسلام برو و سلام مرا برسان و بیست هزار دینار هم برایش ببر» و هدایاى دیگرى نیز براى امام فرستاد.
یاسر نزد حضرت رفت و هدایا را تقدیم داشت. امام به آنها نظر انداخت، تبسم كرد و گفت: «اى یاسر! آیا عهد بین او و پدرم و بین من و او اینگونه بود كه با شمشیر بر من هجوم بیاورد؟ آیا او نمىداند كه من یاورى و مدافعى (بى همتا) دارم كه مرا حمایت مىكند و از گزند حوادث مصون مىدارد؟» یاسر گفت: «سرورم! اى پسر رسول خدا! این عتاب و سرزنشها را رها كن. به خدا قسم و به جدت رسول اللهصلىاللهعلیهوآله سوگند! كه او نمىداند و كارهایش از سر عقل و اندیشه نیست و جایگاه خود را در روى زمین نمىشناسد.
او نذر مهمى در راه خدا كرده است؛ عهد كرده است كه پس از این، هرگز شراب نخورد و مست نشود؛ زیرا زمینههاى نفوذ شیطان را در وجودش هموار مىكند. اى پسر پیامبر! هر گاه شما نزد او آمدید در این زمینه چیزى نگویید و بر او عتاب نكنید.»
امام جوادعلیهالسلام با كمال بزرگوارى، تمام گذشتهها را به فراموشى سپرد و همسرش و مأمون را عفو كرد و فرمود: «اتفاقاً تصمیم من هم همین بود.» سپس آن حضرت، لباسهایش را پوشید و همراه تعدادى از مردم، نزد مأمون رفت. مأمون با چهرهاى گشاده از آن حضرت استقبال كرد و آن بزرگوار را در كنارش نشانید. (3)
سادهزیستى
از عواملى كه در تعامل با مردم، رهبران بزرگ را محبوب قلبها مىكند، ساده زیستى و دل نبستن به مظاهر دنیوى و مفاخر آن است.
امام جوادعلیهالسلام به پیروى از پدران بزرگوار خود هرگز به تشریفات ظاهرى و تجملات، علاقه نشان نمىداد، زرق و برق دربار خلفاى عباسى در آن زمان براى بسیارى از مردم، فریبنده و جذاب بود؛ اما امام، هرگز خود را به تشریفات دنیوى نیالود و به این دلیل، دلبر و محبوب دیگران بود.
حسین مكارى در این باره مىگوید: وقتى امام جوادعلیهالسلام در بغداد بود، به آن شهر سفر كردم. وقتى به دربار خلیفه رفتم، امام را در یك زندگى مرفه و در نهایت جلال و تشریفات ملاحظه كردم. در دلم گفتم: «امام محمد تقىعلیهالسلام با این زندگى عالى و مجلل، دیگر به آن زندگى ساده در مدینه بر نمىگردد. چه كسى از غذاهاى لذیذ و زندگى تشریفاتى و مجلل و راحت دست مىكشد و به زندگى ساده بر مىگردد؟!»
همین كه این افكار به ذهن من خطور كرد، دیدم آن بزرگوار سر به زیر انداخت. بعد از اندكى سر بلند كرد و در حالى كه از ناراحتى، رنگ صورت مباركش زرد شده بود به من فرمود: «یا حُسَینُ خُبْزُ شَعِیرٍ وَ مِلْحُ جَرِیشٍ فِى حَرَمِ رَسُولِ اللَهِ اَحَبُّ اِلَىَّ ممَّا تَرَانِى فِیهَا؛ اى حسین! نان جو با نمك نیمكوب در حرم رسول خداصلىاللهعلیهوآله نزد من بهتر است از آنچه كه تو در اینجا مشاهده مىكنى.»
امام به حسین مكارى توضیح داد كه زندگى ساده برایش خیلى گواراتر از آن همه مظاهر دنیوى است؛ اما افسوس كه با اجبار حكومت، مجبور به سكونت در محیط اشرافى بود. آرى، براى مردان الهى، اشرافىگرى نه تنها لذت بخش نیست، بلكه آزار دهنده و غیر متبوع نیز هست. (4)
برخورد با هنرمندان غیرمتعهد
پیشواى نهم در راستاى ایفاى نقش خطیر امامت و پاسدارى از ارزشهاى الهى در مقابل منكرات و كارهاى خلاف قوانین اسلامى به پاخاست و با تمام وجود با ضد ارزشها مبارزه كرد. آن حضرت نه تنها در محافل خصوصى، بلكه در جلسات عمومى و رسمى نیز هیچ گاه به متخلفان و حریم شكنان روى خوش نشان نمىداد؛ بلكه به شدت از اعمال زشت آنان بیزارى مىجست و اگر لازم مىشد از قوه قهریه و اقتدار امامت نیز در این زمینه سود مىجست.
محمد بن ریان مىگوید: مأمون براى خدشه دار كردن شخصیت حضرت جوادعلیهالسلام به هر حیلهاى دست مىزد تا نقطه ضعفى در ایشان بیابد و با درشت كردن آن، مقام امامت را بشكند و با آلوده كردن آن بزرگوار به امور دنیوى، از كرامت، عظمت و هیبت آن وجود نازنین در میان اجتماع بكاهد؛ اما تمام راهها را به روى خود بسته دید و از این جهت، خود را عاجز و ناتوان یافت تا اینكه ماجراى ازدواج دخترش را با حضرت پیش آورد.
او به این منظور، محفل جشنى ترتیب داد و عدهاى از كنیزان ماهرو و آوازه خوان را در آن جلسه گردآورد. سپس دستور داد هر یك از آنان جامى به دست گیرند كه داخل آنها پر از گوهرهاى گران قیمت بود و در مقابل امام جوادعلیهالسلام صف بكشند؛ ولى حضرت به آنان هیچ توجهى نكرد.
در آنجا مردى هنرپیشه، نوازنده و خواننده، به نام «مخارق» حضور داشت. مأمون، وى را براى گرم كردن مجلس فراخواند. او براى رضایت مأمون اظهار داشت: «اى امیر! مطمئن باش، من به راحتى مىتوانم خواسته شما را برآورم و او را به امور دنیوى و عیش و طرب وادارم.»
آنگاه مرد نوازنده، مقابل امام آمد و با ندایى، همه را گرد خود جمع كرد. سپس به خوانندگى و نواختن آلات موسیقى مشغول شد، مدتى تلاش كرد؛ اما پیشواى نهم نه تنها به او توجهى نكرد؛ حتى به راست و چپ خود نیز نگاه نمىكرد.
وقتى مرد نوازنده، گستاخى و بى ادبى را از حد گذراند و وجود مقدس امام را آزرده ساخت، حضرت سر را بلند كرده و به او نهیب زد: «اى ریش بلند! از خدا بترس!» همین جمله كوتاه، چنان او را مضطرب كرد كه از خود بیخود شد و آلات موسیقى از دستش افتاد و تا هنگام مرگ، دیگر نتوانست موسیقى بنوازد و از دستانش بهره ببرد.
وقتى مأمون از او پرسید: «چرا نتوانستى به كار خود ادامه دهى؟» او پاسخ داد: «وقتى ابوجعفر به من نهیب زد، چنان رعب و وحشتى بر دلم افتاد كه هیچگاه نمىتوانم آن را فراموش كنم.» (5) آن حضرت درباره امر به معروف و نهى از منكر مىفرمود: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَكَرِهَهُ كَانَ كَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَ مَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِیهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَه؛ (6) هر كسى در جلسه گناهى حضور داشته باشد؛ اما با آن مخالفت و آن را نكوهش كند، مانند این است كه در آنجا حضور نیافته است و هر كس از جلسه گناهى غایب باشد؛ اما [در دل] به آن راضى شود، همانند كسى است كه در آن حضور یافته است.»
صبر و بردبارى
امام نهمعلیهالسلام در مقابل مصائب و گرفتاریهاى روزگار بسیار شكیبا و بردبار بود. آن حضرت در مقابل حوادث سخت و پیشامدهاى ناگوار، هیچگاه آشفته و مضطرب نمىشد؛ بلكه با اتكال به خداوند متعال به صبر و تحمل روى مىآورد؛ البته این در صورتى بود كه مشكلات به شخص حضرت روى مىآورد؛ اما درباره اصول اسلامى و حدود الهى كاملاً در مقام دفاع برمىآمد و موضع گیریهاى اساسى و حساب شدهاى به عمل مىآورد.
آن بزرگوار، صبر بر مصائب را از بهترین صفات نیكمردان قلمداد كرده، مىفرمود: «الصَّبْرُ عَلَى الْمُصیبَة مُصیبَةٌ عَلَى الشَّامِتِ بِهَا؛ (7) شكیبایى بر ناملایمات و مصائب بر شماتت كنندگان مصیب زده ناگوار است.»
مردى از امام جوادعلیهالسلام تقاضا كرد كه وى را نصیحت كند. امام فرمود: «اگر موعظه كنم، آن را مىپذیرى و بدان عمل مىكنى؟» سائل گفت: «آرى.» امام فرمود: «صبر را تكیه گاه و پشتوانه خود در رویارویى با فقر و ناكامى قرار ده.» (8)
یكى از دوستان امام جوادعلیهالسلام طى نامهاى از گرفتاریهاى خود به حضرت شكایت، و مصیبت خود را در مرگ فرزندش عنوان كرد. امام در پاسخ نامهاش نوشت: «اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یخْتَارُ مِنْ مَالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ اَنْفَسَهُ لِیاْجُرَهُ عَلَى ذَلِكَ؛ (9) آیا نمىدانى كه خداوند عزیز و جلیل از مال و فرزندان مؤمن، بهترین آن را بر مىگزیند [و از او مىگیرد] تا در مقابل آن به او پاداش عنایت كند؟!»
پینوشـــــــــــــتها:
1) آل عمران/159.
2) در برخى نقلها نام این بانو، حكیمه دختر امام جوادعلیهالسلام آمده است؛ اما از قرائن روایت برمى آید كه او غیر از حكیمه بنت الجوادعلیهالسلام است. منابعى كه ما به آن استناد كردهایم، مؤید این مطالب است.
3) عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، قم، نشر داورى، بى تا، ص 13؛ بحار الانوار، ج5، ص95 و مهج الدعوات، على بن طاووس، قم، دارالذخائر، 1411، ص 37.
4) الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندى، بى جا، مؤسسة الامام المهدىعلیهالسلام، بى تا، ج1، ص381.
5) الكافى، محمد بن یعقوب كلینى، تهران، نشر اسلامیه، 1365 ش، ج1، ص494.
6) تحف العقول، حسن بن شعبه حرانى، قم، جامعه مدرسین، ص 456.
7) كشف الغمه، على بن عیسى اربلى، تبریز، مكتبة بنى هاشم، ج3، ص 195.
8) تحف العقول، ص 455.
9) وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، بى جا، مؤسسه آل البیتعلیهالسلام، ج3، ص 243.