در ماه ریبع الاول، حوادث متعددی رخ داده است که برخی از آنها با آیات قرآن مرتبط میباشند. یکی از آن حوادث مهم که منشأ رشد و توسعۀ دین و مبدا تاریخ اسلام قرار گرفت، هجرت پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمد مصطفیصلیاللهعلیهوآله از «مکه» به «مدینه» بود که در شب اول ربیع الاول اتفاق افتاد. در حالی که جلادان قریش خانۀ حضرت را محاصره کرده بودند، آن حضرت از خانه خارج شد و به «غار ثور» (1) رفت و همان شب حضرت علیعلیهالسلام جهت رفع خطر از وجود مقدس پیامبرصلیاللهعلیهوآله، فداکاری کرد و در بستر آن حضرت خوابید و به همین مناسبت آن شب به عنوان «لیلۀ المبیت» نامیده شد.
پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله پس از سه روز توقف در «غار ثور»، شب چهارم ربیع الاول از آنجا به طرف مدینه حرکت کرد. (2)
در این مقاله، جریان این هجرت، با توجه به آیات مربوط به آن مطرح خواهد شد.
عوامل زمینهساز هجرت به مدینه (3)
عوامل مختلفی در تصمیم پیامبرصلیاللهعلیهوآله برای مهاجرت خود و مسلمانان دخیل بود که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. تفاوتهای اهل مکه و مدینه
تفاوتهایی که میان مردم مکه و مدینه وجود داشت از این قرار است:
الف. اکثر مردم مکه متکبر، خشن، لجوج، متعصب و دارای روحیهای نسبتاً اعرابی و غیر فرهنگی بودند، در حالی که اکثر مردم مدینه فروتن، بیآلایش، حقیقت جو، غیر متعصب و دارای روحیهای نسبتاً فرهنگی بودند.
ب. مردم مکه به ویژه بزرگان قبایل تاجر، ثروتمند و رباخوار بودند و اسلام را با منافع خود در تضاد میدیدند، در حالی که اهل مدینه کشاورز، کارگر، زحمتکش و دارای زندگی متوسط بودند که دین اسلام با منافع آنها تضادی نداشت و حتی حامی آنان محسوب میشد.
ج. اکثر اهل مکه بی بند و بار و اهل فحشا و منکرات بودند، و دین اسلام تمام این مسائل را حرام میدانست؛ ولی اکثر اهل مدینه پاکدامن بودند و کمتر دچار منکرات میشدند، از اینرو بین فرهنگ آنان و اسلام اصطکاک زیادی وجود نداشت و با فطرت سالم خود قوانین اسلام را- که مطابق فطرت انسانی است- میپذیرفتند.
د. افکار توحیدی و اطلاع از ادیان الهی در مکه چندان رواج نداشت؛ ولی مردم مدینه در مجاورت با یهود از ادیان الهی و ظهور پیامبر خاتم تا حدی مطلع بودند و انتظارش را میکشیدند. (4)
2. موقعیت سیاسی و اجتماعی مدینه
دومین عاملی که در انتخاب مدینه به عنوان مقصد هجرت موثر بود، موقعیت سیاسی و اجتماعی و بلکه جغرافیایی مدینه بود؛ زیرا هیچ کدام از شهرها و کشورهای آن زمان به اندازۀ مدینه مناسب نبود که به عنوان پایگاه و محل رشد و توسعۀ اسلام قرار گیرد؛ اما «طائف» که دعوت پیامبر را قبول نکرد، و یمن، فارس، روم، شام و غیر آنها که تحت سیطرۀ دو حکومت بزرگ آن زمان بودند، مانع پیشرفت اسلام میشدند، و حبشه اگر چه از نظر حکومت مشکلی نداشت و تعدادی از مسلمانان نیز قبلا به آنجا هجرت کرده و مورد استقبال حکومت آنجا قرار گرفته بودند؛ ولی علاوه بر اینکه از نظر جغرافیایی یک کشور آفریقایی و نسبت به مکه دور افتاده بود، از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و «سوق الجیشی» نیز نمیتوانست مرکز دین و آئین جهان شمول اسلام قرار گیرد؛ ولی موقعیت مدینه از جهات مختلف فوق الذکر برای این مرکزیت مناسب بود.
3. ورود اسلام به مدینه
دین مقدس اسلام به تدریج توسط افرادی از اهل مدینه که مسلمان شده بودند، وارد این شهر شد و اکثریت ساکنان آن آماده پذیرش اسلام بودند.
اولین مسلمانان مدینه
در همان زمانی که مسلمانان در «شعب ابوطالب» محصور بودند، دو نفر از قبیلۀ «خزرج» به نامهای «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبد القیس» به مکه رفتند، از «عتبۀ بن ربیعه» خواستند که با قبیلهاش به کمک «خزرج» بروند تا با قبیلۀ «اوس» وارد جنگ شوند.
عتبه به آنها گفت: ما خود با مشکلی مواجه شدهایم و آن این است که فردی ادعای پیامبری میکند و با سخنان خود مردم را سحر مینماید، فردا هنگام طواف او را در حجر اسماعیل خواهید دید؛ اما در گوش خود پنبه بگذارید و مواظب باشید که سخنان او را نشنوید.
اسعد به دستور او عمل کرد و هنگام طواف، پیامبرصلیاللهعلیهوآله را در حجر اسماعیل مشاهده کرد ولی با خود گفت: این عمل من نادانی است که بدون تحقیق به وطن خود برگردم، پس پنبه را برداشت و با شنیدن سخنان پیامبرصلیاللهعلیهوآله تحت تاثیر قرار گرفت و خدمت پیامبرصلیاللهعلیهوآله آمد و اسلام آورد و ذکوان نیز به دنبال او مسلمان شد.
در سال یازدهم بعثت نیز «اسعد بن زراره» به همراهی پنچ نفر دیگر به نامهای: جابر بن عبدالله بن رئاب، عوف بن حارث، رافع بن مالک، عقبۀ بن عامر و قطبۀ بن عامر خدمت پیامبرصلیاللهعلیهوآله آمدند و پس از قبول اسلام به مدینه برگشتند. (5)
نخستین بیعت عقبه
وقتی گروه شش نفری مسلمانان وارد مدینه شدند، شروع به تبلیغ کردند تا عدهای از اهل مدینه به دین اسلام گرویدند و در موسم حج سال بعد (دوازدهم بعثت) دوازده نفر از مسلمانان مدینه در منطقۀ عقبه [میان منا و مکه] با پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله ملاقات و بیعت کردند و «مصعب بن عمیر» نیز به دستور پیامبرصلیاللهعلیهوآله همراه آنان برای تبلیغ اسلام، آموزش قرآن و احکام و همچنین اقامۀ نماز جماعت و جمعه، راهی مدینه شد.
دومین بیعت عقبه
در موسم حج سال سیزدهم بعثت، کاروان حج پانصد نفری از مدینه به مکه رفت، که در آن 75 نفر [73 مرد و 2زن] مسلمان وجود داشت. آنها شب سیزدهم ذی الحجه همین سال در عقبه با پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله که همراه حضرت علیعلیهالسلام، حمزه و عباس بود (6)، ملاقات و بیعت کردند، و وعده دادند تا پای جان از آن حضرت دفاع کنند و پیامبرصلیاللهعلیهوآله وعده داد در زمان مناسب به مدینه هجرت نماید. (7)
بنابراین، ورود اسلام به مدینه به ترتیبی که اشاره شد، در انتخاب آن شهر به عنوان مقصد هجرت و پایگاه رشد دین اسلام موثر بوده است.
دعوت اهل مدینه از پیامبرصلیاللهعلیهوآله
یکی از عوامل مؤثر در انتخاب مدینه، بیعت اول و دوم عقبه بود که در آن هفتاد و پنج نفر از اهل مدینه ضمن بیعت با پیامبرصلیاللهعلیهوآله از آن حضرت دعوت کردند که به مدینه هجرت نماید و وعده دادند که تا پای جان حضرت را یاری کنند و پیامبرصلیاللهعلیهوآله نیز این دعوت را قبول فرمود.
البته علاوه بر عوامل و مصلحت اندیشیهای موثر در این جریان، این نکته را نباید از نظر دور داشت که پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله مطیع امر خدا بود و طبق اراده و فرمان پروردگاری که بر تمام مصالح آگاه است، عمل میکرد. (8)
هجرت مسلمانان به مدینه
با گسترش اسلام، مشرکین مکه روز به روز دایرۀ فشار و شکنجه را بر مسلمانان تنگتر کرده و آنها را میآزردند. دیدن و شنیدن این مناظر برای پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله سخت بود. نفوذ اسلام در مدینه موجب فرج و گشایش شد، از اینرو پس از بیعت عقبه، به مسلمانان اجازه هجرت داد و فرمود: «به من خبر داده شد که سرای هجرت شما یثرب است، پس هر کس میخواهد مهاجرت کند، برود؛ زیرا سرزمینی نزدیک است و شما با آن آشنا هستید و آنجا راه کاروان تجاری شما به شام است.» (9)
پس از این دستور، مسلمانان مهاجرت به یثرب (مدینۀ امروز) را آغاز کردند؛ نخستین خانوادۀ مهاجر «ابو سلمه عبد الله بن عبد الاسد» بود که به همراه همسرش «ام سلمه» (که بعدها به همسری پیامبرصلیاللهعلیهوآله در آمد) و فرزندش «سلمه» به سوی مدینه حرکت کردند. البته این مهاجرتها با مشکلات زیادی همراه بود؛ چون مشرکان مکه مانع از مهاجرت مسلمانان میشدند و هر مهاجر مسلمانی را که میگرفتند، شکنجه میکردند و اموالش را مصادره مینمودند؛ ولی به هیچ وجه نتوانستند جلوی ارادۀ پولادین مسلمانان را بگیرند.
اما خود پیامبر به اذن خدا در مکه ماند تا نقطۀ امید و مایۀ قوت قلب مسلمانان باشد و پس از آنان هجرت نماید. (10)
توطئۀ قریش در «دارالندوه»
سران قریش برای مواقع حساس در محلی به نام «دارالندوۀ» - در کنار مسجد الحرام - جمع میشدند و برای حل مشکلات خود به مشورت و تبادل آرا میپرداختند، از اینرو با آگاهی از نفوذ اسلام در مدینه و هجرت مسلمانان به آن شهر، احساس خطر کردند و برای پیدا کردن راه جلوگیری از گسترش اسلام، در روزهای پایانی ماه صفر سال چهاردهم بعثت، جلسۀ اضطراری تشکیل دادند.
در آن جلسه، پس از طرح مشکل بزرگ شهر مکه که محل بعثت پیامبرصلیاللهعلیهوآله بود، و پس از مشورت و گفتگوها، شخصی پیشنهاد کرد: محمدصلیاللهعلیهوآله را حبس کنیم و به او از روزنۀ کوچکی نان و آب بدهیم و از این طریق جلوی انتشار آیین او را بگیریم، که با این کار پس از مدتی در زندان خواهد مرد. پیرمردی که خود را اهل «نجد» معرفی میکرد [که در واقع همان شیطان یا انسانی با تفکر شیطان بود] گفت: بیم آن میرود که طرفدارانش در فرصت مناسبی حمله کنند و او را از زندان آزاد نمایند، پس باید فکر اساسی کرد.
دیگری پیشنهاد کرد: شخصی با شهامت از میان ما انتخاب شود و در پنهانی به زندگی او خاتمه دهد و اگر بنیهاشم به نزاع برخیزند، همگی خون بهای او را بپردازیم.
مرد نجدی [یا شیطان] این نظریه را نیز رد کرد و گفت: بنیهاشم قاتل محمد را زنده نمیگذارند و پرداخت خون بها آنان را راضی نمیسازد و هر کس داوطلب اجرای این نقشه گردد، باید نخست از زندگی دست بشوید و در میان شما چنین کسی پیدا نمیشود.
پیشنهاد دیگر این بود که: او را از مکه اخراج کنید تا از دست او راحت شوید؛ زیرا همین که از میان شما بیرون رود، سر و کارش با دیگران است. هر کاری کند، ضرری به شما نخواهد داشت.
پیرمرد نجدی گفت: این هم فایده ندارد؛ مگر شیرینی گفتار و نفوذ کلام او را در دلها نمیبینید؟ اگر این کار را بکنید، او با لطافت بیان، قبایل دیگر را با خود همدست میکند و با جمعیت انبوه به سراغ شما میآید و شما را از شهر بیرون میراند و بزرگان شما را به قتل میرساند!
جمعیت گفتند: به خدا راست میگوید، باید فکر دیگری کنیم.
بهت و سکوت بر مجلس حکم فرما بود، ناگهان آن پیرمرد نجدی [و طبق نقلی ابوجهل] گفت: از تمام قبایل، افرادی شجاع و شمشیر زن انتخاب شوند، شبانه و به طور دسته جمعی حمله کنند و او را به قتل برسانند، در این صورت خون او میان تمام قبایل پخش میگردد و بنی هاشم نمیتوانند با همه بجنگند و به ناچار به گرفتن خون بها راضی میشوند و شما تا سه برابر خون بهای یک فرد را به آنان میدهید. جمعیت گفتند: ده برابر نیز حاضریم بدهیم.
این نظریه به اتفاق آرا تصویب شد و افراد مورد نظر انتخاب شدند و قرار شد که چون شب (اول ربیع الاول) فرا رسید، آن افراد مأموریت خود را انجام دهند.
اما همانگونه که آیۀ شریفه میفرماید: «وَ إِذْ یمْكُرُ بِكَ الَّذینَ كَفَرُوا لِیثْبِتُوكَ أَوْ یقْتُلُوكَ أَوْ یخْرِجُوكَ وَ یمْكُرُونَ وَ یمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْماكِرین»؛ (11) «(به خاطر بیاور) هنگامی را که کافران نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا (از مکه) خارج سازند. آنها چاره میاندیشیدند (و نقشه میکشیدند) و خداوند نیز تدبیر میکرد وخدا بهترین چاره جویان و تدبیرکنندگان است.» نقشههایشان شکست خورد.
مفسران و محدثان آیۀ فوق را اشاره به حوادثی میدانند که منتهی به هجرت پیامبرصلیاللهعلیهوآله از مکه به مدینه شد.
در «تفسیر نمونه» مینویسد: «بعضی معتقدند که این آیه و پنج آیۀ بعد از آن در مکه نازل شده است؛ زیرا به جریان هجرت پیامبرصلیاللهعلیهوآله اشاره میکند؛ ولی طرز بیان آیه گواهی میدهد که بعد از هجرت نازل شده است؛ چون به شکل بازگویی حادثه گذشته است. بنابراین، اگر چه آیه اشاره به جریان هجرت دارد؛ ولی مسلماً در مدینه نازل شده و بازگو کنندۀ یک خاطرۀ بزرگ و نعمت عظیم پروردگار بر پیامبرصلیاللهعلیهوآله و مسلمانان است.» (12)
علامه طباطباییرحمهالله میگوید: «در این آیۀ شریفه، تردید میان حبس، قتل و اخراج پیامبرصلیاللهعلیهوآله، در بیان مکر کافران، نشانگر این است که کفار برای خاموش کردن نور دعوت پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله جلسه شورایی تشکیل داده و در آن جلسه چنین پیشنهادهایی را مطرح کرده بودند. بنابراین، جریان «دارالندوه» که در شان نزول آیه ذکر شده است، مورد تایید قرار میگیرد.» (13)
آغاز هجرت پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله
رسول خداصلیاللهعلیهوآله به وسیلۀ وحی از توطئۀ قتل خود آگاه شد و به حضرت علیعلیهالسلام فرمود تا در بستر او بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روی خود بکشد.
شب هنگام جلادان قریش گرداگرد خانۀ پیامبرصلیاللهعلیهوآله را با شدت و دقت محاصره کرده بودند، که آن حضرت قدری خاک بر سر آنان پاشید و با تلاوت آیه «وَ جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُون»؛ (14) «و در پیش روی آنان سدی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدی و چشمانشان را پوشاندهایم، لذا نمیبینند»، منزل را به سوی غار «ثور» تِرک کرد؛ ولی آنها پیامبر را ندیدند.
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا
صبحگاهان که تروریستها به خانۀ وحی هجوم بردند، حضرت علیعلیهالسلام از جای برخاست. پرسیدند: پسر عمویت محمد کجاست؟ فرمود: «مگر شما مرا نگهبان او قرار داده بودید؟ شما خواستید از شهرتان بیرون رود، او نیز رفت.»
چهرۀ جلادان قریش از شدت خشم و غضب بر افروخته شد و خشم گلوی آنها را فشرد. راهها را بستند و اعلان کردند: «هر کس از جایگاه محمد اطلاع صحیحی بیاورد، صد شتر به عنوان جایزه به او داده خواهد شد.» و افراد ماهری که در شناسایی ردپای اشخاص مهارت داشتند [و ماهرترین آنها ابوکرز بود] استخدام کردند تا جایگاه او را پیدا کنند. آنها به دنبال ردپای پیامبرصلیاللهعلیهوآله حرکت کردند تا به کوه «ثور» و نزدیک غار رسیدند؛ اما با تعجب دیدند تارهای غلیظ عنکبوت بر دهانۀ غار نمایان است و کبوتری وحشی در دهانۀ غار تخم گذاشته است، به یکدیگر گفتند: اگر او به این غار وارد شده بود، اثری از اینها نبود. ابوکرز گفت: تا اینجا آمدهاند و در اینجا یا به آسمان رفتهاند و یا به زمین فرو رفتهاند! به این ترتیب بدون ورود به غار بازگشتند.»
این فعالیتها سه شبانه روز ادامه داشت و پس از این همه تلاش و کوشش، جملگی مأیوس شدند و از فعالیت دست برداشتند. (15)
رسول خداصلیاللهعلیهوآله پیش از حرکت به سوی کوه ثور به حضرت علیعلیهالسلام فرمود: مشرکان میخواهند امشب مرا به قتل برسانند، آیا تو در جای من میخوابی تا من به غار ثور بروم؟
حضرت علیعلیهالسلام عرض کرد: در این صورت شما سالم میمانید؟ فرمود: آری. حضرت علیعلیهالسلام تبسمی کرد و سجدۀ شکر به جای آورد، وقتی که سر از سجده برداشت عرض کرد: «اِمْضِ لِمَا أُمِرْتَ فِدَاكَ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ سُوَیدَاءُ قَلْبِی وَ مُرْنِی بِمَا شِئْتَ أَكُنْ فِیهِ كَمَسَرَّتِكَ وَاقِعٌ مِنْهُ بِحَیثُ مُرَادُكَ وَ إِنْ تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ؛ (16) آنچه را که مأمور شدهای انجام ده که چشم، گوش و سویدای قلبم فدای تو باد! به هر چه میخواهی فرمانم بده که همانند دستیار شما هستم، همانگونه که مقصود شماست در آن وارد میشوم و موفقیتم تنها از ناحیۀ خداست.»
پیامبرصلیاللهعلیهوآله فرمود: «إِنِّی أُخْبِرُكَ یا عَلِی إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یمْتَحِنُ أَوْلِیاءَهُ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنْ دِینِهِ فَأَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ قَدِ امْتَحَنَكَ یا ابْنَام وَ امْتَحَنَنِی فِیكَ بِمِثْلِ مَا امْتَحَنَ بِهِ خَلِیلَهُ إِبْرَاهِیمَعَلَیهِالسَّلَامُ وَ الذَّبِیحَ إِسْمَاعِیلَعَلَیهِالسَّلَامُ فَصَبْراً صَبْراً فَإِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ؛ (17) یا علی! به تو خبر میدهم که خدا دوستان خود را به اندازۀ ایمان و مقام و منزلت دینیشان امتحان میکند، پس سختترین امتحان برای انبیا [و سپس برای اوصیا] است، سپس برای افراد شایسته و شایستهتر (18). ای پسر عمو! اکنون خدا تو را و مرا نیز دربارۀ تو امتحان میکند، همانگونه که ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح را امتحان کرد، پس صبر کن صبر، که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.»
سپس حضرت علیعلیهالسلام را به سینۀ خود چسباند، هر دو گریه کردند و از هم جدا شدند. (19)
از طریق اهل سنت «ابویقظان» و از طریق شیعه «ابن عباس» و «ابو رافع» و «هند بن ابی هاله» نقل کردهاند که: پیامبرصلیاللهعلیهوآله فرمود: در «لیلۀ المبیت» خدا به جبرئیل و میکائیل وحی فرمود: من بین شما اخوت و برادری قرار دادم و عمر یکی از شما را طولانیتر از دیگری قرار دادم، اکنون کدام یک از شما حاضر است ایثار کند و عمر طولانی را به برادرش بدهد و عمر کوتاه را برای خود برگزیند؟
هیچ کدام از آن دو فرشته حاضر به ایثار نشدند، خدا فرمود: هیچ یک از شما نتوانست مثل علیعلیهالسلام ایثار نماید، اکنون علیعلیهالسلام در بستر پیامبرصلیاللهعلیهوآله خوابیده و آماده شده است که جان خود را فدای او کند، به زمین بروید و نگهبان وی باشید. آنها آمدند و جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای حضرت علیعلیهالسلام نشست و جبرئیل میگفت: آفرین بر توای علی! خدا به وجود تو بر فرشتگان مباهات میکند. آیۀ زیر را خدا در این مورد نازل فرموده است: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛ (20) «بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علیعلیهالسلام] جان خود را به خاطر خشنودی خدا میفروشند، و خدا نسبت به بندگان مهربان است.» (21)
طبق نظر مفسران و تصریح روایات معصومینعلیهمالسلام، این آیۀ شریفه در بارۀ فداکاری حضرت علیعلیهالسلام در لیلۀ المبیت نازل شده است که به چند مورد اشاره میشود.
1. از امام سجادعلیهالسلام روایت شده است که در تفسیر آیۀ مذکور فرمود: «نَزَلتْ فِی عَلِیٍّعلیهالسلام حِینَ بَاتَ عَلَی فِرَاشِ رَسُولِ اللهِصلیاللهعلیهوآله؛ (22) این آیه در شان علیعلیهالسلام هنگامی که در بستر پیامبر خداصلیاللهعلیهوآله خوابیدند، نازل شد.»
علامه طباطباییرحمهالله پس از نقل این حدیث مینویسد: «وَ قَدْ تَکَاثَرَتِ الرِّوَایَاتُ مِنْ طَرِیقِ الْفَرِیقَیْن اِنَّهَا نُزِلَتْ فِی شَانِ لَیْلَۀِ الْفَرَاشِ؛ (23) روایات بسیاری از طریق شیعه و سنی نقل شده است که این آیه دربارۀ همان شبی که علیعلیهالسلام در بستر پیامبرصلیاللهعلیهوآله خوابید، نازل شده است.»
2. در حدیث دیگری از حضرت سجادعلیهالسلام روایت شده است: «إِنَّ أَوَّلَ مَنْ شَرَى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍعلیهماالسلام؛ (24) اولین کسی که جان خود را به خاطر رضوان الهی فروخت [و با خدا معامله کرد] علیعلیهالسلام بود.»
3. از امام باقرعلیهالسلام نیز روایت شده است که فرمود:
«فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍعلیهالسلام حِینَ بَذَلَ نَفْسَهُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِصلیاللهعلیهوآله لَیلَةَ اضْطَجَعَ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِصلیاللهعلیهوآله لَمَّا طَلَبَتْهُ كُفَّارُ؛ (25) این آیه در شان علیعلیهالسلام نازل شده است، هنگامی که جان خود را برای خدا و پیامبرش فدا کرد، در آن شبی که کفار قریش در جستجوی پیامبرصلیاللهعلیهوآله بودند، در بستر او خوابید.»
4. علامه امینیرحمهالله از ابن ابی الحدید نقل کرده است که: «ابوجعفر اسکافی» گفته است:
«حَدِیثُ الْفَرَاشِ قَدْ ثَبَتَ بِالتَّوَاتُرِ فَلاَ یَجْحَدُهُ اِلاَّ مَجْنُونٌ اَوْ غَیْرُ مُخَالِطٍ- لِاَهْلِ الْمِلَّۀِ وَ قَدْ رَوَی الْمُفَسِّرُونَ کُلُّهُمْ: إِنَّ قَوْلَ اللهِ تَعَالَی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی...» اُنْزِلَتْ فِی عَلِیٍّ لَیْلَۀِ الْمَبِیتِ عَلَی الْفَرَاشِ؛ (26) حدیث مربوط به خوابیدن علیعلیهالسلام در بستر پیامبرصلیاللهعلیهوآله به تواتر ثابت شده است، کسی آن را نکار نمیکند، جز دیوانه یا افراد غیر مسلمان. و تمام مفسران گفتهاند: آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی...» در شأن حضرت علیعلیهالسلام به سبب شبی که در بستر پیامبرصلیاللهعلیهوآله خوابید، نازل شده است.»
همچنین علامه امینیرحمهالله پس از نقل سخن اسکافی، بیست نفر از علمای اهل سنت را [با ذکر نام کتاب و جلد و صفحه] نام برده است که جریان «لیلۀ المبیت» و نزول آیه در مورد آن را نقل کردهاند. (27)
5. «حسان بی ثابت» در میان شعرهایی که در فضایل حضرت علیعلیهالسلام سروده، به این فضیلت نیز اشاره کرده است:
مَنْ كَانَ بَاتَ عَلَى فِرَاشِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدٌ اَسْرَی یَوْمَ الْغَارَا (28)
«او (علی) کسی است که در بستر محمدصلیاللهعلیهوآله خوابید، و در آن شبی که محمدصلیاللهعلیهوآله به قصد غار ثور حرکت میکرد.»
پیامبرصلیاللهعلیهوآله در غار ثور
خداوند متعال در سورۀ توبه پس از تشویق به جهاد و توبیخ کوتاهیکنندگان در جنگ میفرماید: «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ كَفَرُوا ثانِی اثْنَینِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذینَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَكیمٌ»؛ (29) «اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد [و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت]، آن هنگام که کافران او را (از مکه) بیرون کردند، در حالی که دومین نفر بود [و یک نفر بیشتر همراه نداشت] در آن هنگام که آن دو در غار [ثور] بودند، و او به همراه خود میگفت: غم مخور، خدا با ماست. در این موقع، خداوند سکینه [و آرامش] خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمیکردید، او را تقویت کرد و گفتار [و هدف] کافران را پایین قرار داد [و آنها را با شکست مواجه ساخت] و سخن خدا [و آیین او] بالا [و پیروز] است و خدا عزیز و حکیم است.»
این آیه اشاره به یکی از حساسترین لحظات هجرت پیامبرصلیاللهعلیهوآله کرده است و میفرماید: اگر شما خود را از جهاد و یاری پیامبرصلیاللهعلیهوآله کنار بکشید، گمان نکنید که کار او و اسلام زمین میماند؛ بلکه همان خدایی که در سختترین حالات و پیچیدهترین شرایط او را به شکل معجزه آسایی یاری کرد، قادر است باز هم از او حمایت کند.
مشکلات راه هجرت
مسافت بین مکه و مدینه حدود چهار صد کیلومتر بود، و پیمودن این راه طولانی در آن گرمای سوزان آسان نبود. علاوه بر آن، مشرکان قریش برای پیدا کردن پیامبرصلیاللهعلیهوآله صد شتر به عنوان جایزه تعیین کرده بودند و احتمال میرفت که اعراب رهگذر پیامبرصلیاللهعلیهوآله را ببینند و به قریش اطلاع دهند، از اینرو حضرت ناچار بود که شبها راه برود و روزها استراحت کند.
در این مسافرت سخت و خطرناک معجزاتی از آن حضرت دیده شده است که با نقل دو مورد از آنها این مقاله را به پایان میبریم.
1. روایتی با سند صحیح از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که مضمون آن چنین است:
«وقتی پیامبرصلیاللهعلیهوآله از غار به قصد مدینه خارج شد، در حالی که مشرکان قریش برای دستگیری او صد شتر جایزه قرار داده بودند، یکی از جستجو کنندگان «سُراقۀ بن مالک بن جُشعم» بود که بین راه به پیامبرصلیاللهعلیهوآله رسید وهمان لحظه حضرت چنین دعا کرد: «اَللَّهُمَّ اکْفِنِی شَرَّ سُرَاقَۀ بِمَا شِئْتَ؛ خدایا! هر طور که میخواهی مرا از شر سراقه نجاتم بده!» پاهای اسب سراقه به زمین فرو رفت وجفت شد و در فشار قرار گرفت، و با عجز و التماس گفت: یا محمد! من فهمیدم که این گرفتاری از ناحیۀ تو به من رسید، از خدا بخواه که نجاتم دهد. به جان خودم، اگر از من به شما خیری نرسد، شری نیز نخواهد رسید. حضرت دعا کرد تا نجات یافت؛ ولی باز هم قصد جان پیامبرصلیاللهعلیهوآله کرد وگرفتار شد. تا سه بار این عمل تکرار شد، بار سوم که نجات یافت، عرض کرد: یا محمد! این غلام و این شترم را به تو میدهم ومن برمیگردم تا دیگران را از جستجوی شما منصرف کنم. حضرت فرمود: «لاَ حَاجَۀَ لَنَا فِیمَا عِنْدَکَ؛ ما به مال تو نیاز نداریم.»
سراقه برگشت و به جماعتی از قریش که برای جستجوی پیامبرصلیاللهعلیهوآله آمده بودند گفت: من راه مدینه را گشتهام، خبری نیست. شما به طرف طائف و یمن بروید.» (30)
2. چشم پیامبرصلیاللهعلیهوآله و همراه ایشان در مسیر مدینه به خیمهای افتاد، به سوی آن رفتند، زنی در آن خیمه به نام «ام معبد» بود، حضرت از او خواست غذایی به ایشان بفروشد، زن گفت: چیزی ندارم، وگرنه پذیرایی میکردم وپول نمیخواستم.
گوسفند لاغری در آنجا بود که در اثر ضعف از گله وا مانده بود. نگاه پیامبرصلیاللهعلیهوآله به آن افتاد، فرمود: اجازه میدهی آن را بدوشم؟ عرض کرد: آری؛ ولی از لاغری شیری ندارد. حضرت به پشت حیوان دست کشید، چاقتر از دیگر گوسفندان شد. بار دیگر دست کشید، پستانهایش پر از شیر گشت، ظرف خواست. آنقدر شیر دوشید که خوردند و سیر شدند و ظرفی را پر کرد و به «ام معبد» داد و بهای شیر را نیز پرداخت.
وقتی «ام معبد» این معجزه را دید عرض کرد:ای خوب رو و آبرومند درگاه الهی! پسری هفت ساله دارم که مثل یک قطعه گوشت است، نه حرف میزند و نه راه میرود. پسر را نزد پیامبرصلیاللهعلیهوآله آورد، حضرت یک دانه خرما را به دهان مبارکشان گذاشتند و سپس در دهان فرزندام معبد قرار دادند. آن پسر فوراً بلند شد، راه رفت وحرف زد، حضرت هستۀ آن خرما را در زمین کاشت، نخلی رویید و خرما آورد، به گونهای که همیشه تابستان و زمستان خرما داشت. حضرت به اطراف خیمه اشاره کرد، و چراگاهی پدید آمد، سپس از آنجا به طرف مدینه حرکت کرد.
آن نخل همیشه خرما داشت؛ ولی روزی که پیامبرصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت دیگر خرما نداد، گر چه سر سبز بود، امّا وقتی که حضرت علیعلیهالسلام شهید شد، خشک گردید؛ ولی نخل همانطور باقی بود و روزی که امام حسینعلیهالسلام در کربلا شهید شد، از آن نخل خون جاری گشت و به طور کامل خشکید.
وقتی که شوهر آن زن به خیمه آمد و آن معجزات را دید، قضیه را از «ام معبد» پرسید و او جریان را نقل کرد. شوهرش گفت: ایام معبد! این مرد همان کسی است که اهل مدینه منتظرش هستند. به خدا سوگند! من شک ندارم که او در ادعای رسالت خود راستگوست؛ چون این کارها فقط کار خداست [که به دست پیامبرش انجام میگیرد]، سپس خانوادگی خدمت پیامبرصلیاللهعلیهوآله رفتند و مسلمان شدند. (31)
پینوشـــــــــــــتها:
(1). بیرون شهر مکه در جنوب شرقی آن و در کنار جادۀ طائف، سه کوه متصل به هم وجود دارد که به خاطر تولد «ثوربن عبد منات» در کنار آن به نام «کوه ثور» معروف شده و «غار ثور» در بالای سومین کوه قرار دارد. (الصحیح من سیرۀ النبی الاعظمصلیاللهعلیهوآله، سید جعفر مرتضی عاملی با تلخیص علی رفیعی، مؤسسه مشعر، تهران، چاپ دوم، 1389ش، ص163؛ آثار اسلامی مکه و مدینه، رسول جعفریان، نشر مشعر، تهران، چاپ سوم، 1384 ش، ص159.)
(2). مسار الشیعه، شیخ مفید، ضمن مجموعۀ نفیسه، مکتبه بصیرتی، قم، چاپ 1396 ق، ص27 و28 (63 و64)؛ کافی، شیخ کلینی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1365ش، ج8، ص339، حدیث 536؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، مؤسسۀ الوفا، بیروت، چاپ 1404 ق، ج 19، ص 115، باب7، حدیث 2.
(3). نام این شهر پیش از هجرت پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآله به آنجا، «یثرب» بود و پس از این هجرت به آنجا «مدینۀ الرسول» میگفتند و بعدها به نام «مدینه» معروف شد.
(4). درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سید علی میرشریفی، مؤسسه مشعر، تهران، چاپ اول، 1389 ش، ج 1، ص 129.
(5). صفوۀ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، جعفر مرتضی عاملی، ص 138 و 139؛ و زندگانی حضرت محمد خاتم النبیین (جلد سوم تاریخ انبیاء)، سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، 1356 ش، ص230-232.
(6). گفتهاند: این عباس، عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبرصلیاللهعلیهوآله) بوده است؛ ولی محقق بزرگ سید جعفر مرتضی عاملی با دلایلی اثبات کرده است که او «عباس بن نضله» بود و با حضرت علیعلیهالسلام و حمزه همراه پیامبرصلیاللهعلیهوآله به عقبه آمده بودند و او بود که در آن جمع سخنرانی کرد. (ر. ک صفوۀ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ص 147-149).
(7). صفوۀ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ص145-147؛ و درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سید علی میر شریفی، ج1، ص125- 128.
(8). صفوۀ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ص156.
(9). درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سید علی میر شریفی، ج1، ص131.
(10). درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سید علی میر شریفی، ص132؛ و زندگانی حضرت محمد خاتم النبیین، سید هاشم رسولی محلاتی، ص246-251.
(11). انفال/ 30.
(12). تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ 29، 1384ش، ج7، ص187.
(13). المیزان، علامه طباطبایی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چ سوم، 1394ق، ج9، ص65.
(14). یس/ 9.
(15). ر. ک مجمع البیان، طبرسی، ج4، ص826؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، سید هاشم بحرانی با تحقیق موسسۀ بعثت، تهران، بنیاد بعثت، چاپ اول، 1416ق، ج2، ص669-679؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج9، ص 77-80؛ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و نویسندگان، ج7، ص184-187؛ الصحیح من سیره النبی الاعظمصلیاللهعلیهوآله، ص161-165؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 19، ص31-33 و ص48-50؛ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانی، نشر مشعر، چاپ بیست و دوم، 1387ش، ص191-208؛ و منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت، قم، چاپ چهارم، 1411ق، ج1، ص110-112.
(16). بحار الانوار، علامه مجلسی، ج19، ص60.
(17). همان.
(18). هرکه در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند
(19). الامالی شیخ طوسی، انتشارات دار الثقافه، قم، چاپ اول، 1414ق، ص466.
(20). بقره/ 207.
(21). البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص444 و445، حدیث10 و ج 2،ص676؛ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج19، ص39 و ص64؛ صفوۀ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، سیر جعفر مرتضی عاملی، ص166.
(22). البرهان، ج1، ص442، حدیث1.
(23). المیزان، علامه طباطبایی، ج2، ص100.
(24). البرهان، سید هاشم بحرانی، ج1، ص445، حدیث13.
(25). البرهان، ص443، حدیث13.
(26). الغدیر فی الکتاب و السنۀ و الادب، شیخ عبد الحسین احمد امینی، مکتبۀ الامام امیرالمؤمنین، چاپ چهارم، 1396ق، ج2، ص47 و 48.
(27). همان، ص 48 و 49.
(28). همان، ص47.
(29). توبه/ 40.
(30). کافی، شیخ کلینی، ص263، حدیث378؛ و بحار الانوار، علامه مجلسی، ج19؛ ص88، حدیث41؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج2، ص778؛ صفوۀ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ص169.
(31). بحار الانوار، علامه مجلسی، ج19، ص75 و76، ذیل حدیث26.