برخی از شبهه افكنان میگويند اگر امامت و خلافت حق حضرت علی عليه السلام بود، پس چرا اعتراض نكرد؟! چرا در اثبات خلافت بلافصل خويش به حديث غدير استدلال نكرد؟!
اما چنانكه میدانيد امام اميرالمؤمنين عليه السلام در موارد مختلفی جهت اثبات حق امامت و ولايت بلافصل خويش بعد از رسول خداصلی الله عليه وآله در فرصتهای مناسب همواره بر غاصبين خلافت اعتراض و انتقاد كرده، به حديث غديراستدلال و احتجاج مینمود و اين اعتراضات و احتجاجات بيانگر آن است كه امام عليه السلام حتی يك لحظه هم از حق الهی خويش غافل نبوده است.
اعتراضات و انتقادات امام از خلفا، گاه به صورت كلّی و ضمنی و گاه به صورت مشخص و صريح بوده است.
اعتراضهای ضمنی و كلی
انتقادات ضمنی آن حضرت را میتوان به چند دسته تقسيم كرد:
الف. اشاره به مقام ممتاز اهل بيت عليهم السلام.
ب. اشاره به اولويت و افضليت خويش در خلافت و امامت.
ج. اشاره به قرابت خويش نسبت به پيامبر.
الف. اشاره به مقام ممتاز اهل بيت عليهم السلام
امام عليه السلام در نهج البلاغه برای اثبات حقانيت خويش و يادآوری جايگاه با عظمت اهل بيت و فلسفه وجودی امام و تنبه مردم و بر حذر داشتن آنها از هر گونه انحراف از راه مستقيم، با بيان علائم و دلائل امامت و ولايت، به مقام ممتاز اهل بيت عليهم السلام (و اينكه علوم و معارف آنها از يك منبع فوق بشری سرچشمه میگيرد و ديگران را نمیشود با آنها مقايسه كرد) تصريحات فراوانی نموده است كه به نمونه هايی از آن اشاره میكنيم:
1. در خطبه دوم نهج البلاغه میفرمايد:"لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍصلی الله عليه وآله مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ اَحَدٌ، وَ لا يُسَوِّی بِهِم مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُم عَلَيْهِ اَبَدَاً. هُمْ اَسَاسُ الدِّينِ، وَ عِمَادُ الْيَقِينِ. اِلَيْهِمْ يَفِی ءُ الْغالِي، وَ بِهِم يُلْحَقُ التَّاليِ. وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ، وَ فِيهِمُ الوَصِيَّةُ وَ الوِرَاثَةُ؛ هيچ كس از اين امت را با آل محمدصلی الله عليه وآله نمیتوان مقايسه كرد و آنها كه از نعمت آل محمدصلی الله عليه وآله بهره گرفتند، هرگز با آنان برابر نخواهند بود، چون آنان اساس دين و پايه يقينند. غلوّ كننده، به سوی آنان بازمی گردد و عقب مانده به آنان ملحق میشود. شرايط ولايت امور مسلمين در آنها جمع است و سفارش [پيغمبر] درباره آنها است و آنان [كمالات نبوی را] به ارث بردهاند.»
جملات فوق نشان میدهد كه اهل بيت عليهم السلام از يك معنويت فوق العادهای برخوردار هستند، لذا احدی با آنان قابل مقايسه نيست. و چنان كه در مسئله نبوت مقايسه كردن افراد ديگر با پيغمبرصلی الله عليه وآله، غلط است، در امر خلافت و امامت نيز با وجود افرادی از اهل بيت عليهم السلام سخن از ديگران بيهوده است.
2. درخطبه 154 میفرمايد:"فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمنِ إنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا؛ بالاترين آيات قرآن درباره آنان (اهل بيت عليهم السلام) نازل شده است. آنها گنجهای [علوم] خداوند رحماناند، اگر لب به سخن بگشايند، راست میگويند [و آنچه بگويند، عين حقيقت است] و اگر سكوت كنند، ديگران بر آنان پيشی نمیگيرند.»
اين جملات اشاره به آياتی است كه در فضائل اهل بيت عليهم السلام وارد شده است؛ مانند آيه تطهير(1) و مباهله(2) و امثال اين آيات كه در قرآن فراوان است.
3. در خطبه 144 میفرمايد:"بِنَا يُسْتَعْطَی الهُدَی وَ يُسْتَجْلَی الْعَمَي، إنَّ الأَئِمَّةَ مِن قُرَيشٍ غُرِسُوا فِی هَذَا البَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لاَتَصْلُحُ عَلَی سِوَاهُمْ وَ لاَتَصْلُحُ الولاَةُ مِنْ غَيْرِهِمْ؛ تنها به وسيله ما هدايت، جلب و كوری برطرف میگردد. امامان از قريشاند [اما نه همه قريش، بلكه] ، از بنی هاشم كه لباس امامت جز بر تن آنها راست نيايد و كسی غير از آنان چنين شايستگی را ندارد.»
4.در خطبه 154 میفرمايد:"قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ، وَأَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤمِنُونَ، وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ. نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الاَصْحَابُ، وَ الْخَزَنَةُ وَ الاَبْوَابُ، وَ لاَتُؤْتی الْبُيُوتُ إلاَّ مِنْ أبْوَابِهَا، فَمَنْ أَتَاهَا مِن غَيْرِ أبْوَابِهَا سُمِّی سَارِقَاً؛[گروهی] در درياهای فتنه فرو رفته، بدعتها را گرفته، و سنتها را واگذاردهاند، و مؤمنان كناره گرفته اند[و سكوت اختيار كرده اند] و گمراهان و تكذيب كنندگان به سخن آمدهاند. ما محرم اسرار[حق] و ياران [راستين] و گنجينهها و درهای [علوم پيامبريم] ، هيچ كس به خانهها جز از در وارد نمیشود و كسی كه از غير در وارد گردد، دزد خوانده میشود.»
5. در خطبه 109 میفرمايد: «نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحَطُّ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِكَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ الْحُكْمِ، نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ؛ ما درخت نبوت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدنهای علوم و سرچشمههای حكمتهاييم، ياری كنندگان و دوستان ما منتظر رحمت و دشمنان ما منتظر مجازاتاند.»
6. در خطبه 239 میفرمايد:"هُمْ دَعَائِمُ الإِسْلَامِ وَ وَلاَئجُ إلإِعْتِصَامِ، بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إلَی نِصَابِهِ وَ انْزَاحَ البَاطِلُ عَنْ مَقَامِهِ، وَانْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبتِهِ، عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وَعَايَةٍ وَ رِعَايَةٍ، لاَعَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ؛ آنان (اهل بيت عليهم السلام) پايههای اسلام و پناه [مردم] اند، به وسيله آنها حق بر جای خود برمی گردد و باطل از جايی كه قرار گرفته دور میشود و زبانش از بيخ بريده میشود. آنان دين را از روی فهم و بصيرت و برای عمل فراگرفتهاند نه آنكه [طوطی وار] شنيده [و ضبط كرده] باشند و تكرار كنند.»
و موارد فراوانی نيز هست كه پرداختن به همه آنها از حوصله اين مختصر خارج است.
ب. اشاره به افضليت خويش
اكنون مواردی را ذكر میكنيم كه علی عليه السلام خلافت را حق خود میداند:
1. در خطبه 6 میفرمايد:"وَ اللَّهِ مَازِلْتُ مَدْفُوعَاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأثَرَاً عَلَی مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صلی الله عليه وآله حَتَّی يَوْمِ النَّاسِ هَذَا؛ به خدا سوگند از زمان وفات پيامبر تا امروز همواره از حقّم بازداشته شدهام [و حقّ مسلّمم از من سلب شده است] و ديگران را كه هرگز همسان من نبودند بر من مقدم داشتند.»
2. در خطبه شقشقيه صريحاً میفرمايد:"فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَيْنِ قَذی وَ فِی الْحَلْقِ شَجَاً، أَرَی تُرَاثِی نَهْبَاً؛ صبر كردم در حالی كه گويی در چشمم خاشاك و استخوان راه گلويم را گرفته بود؛ چرا كه حقّ موروثی خود را میديدم كه به غارت برده میشود.»
3.در خطبه 172 میفرمايد:"اَللَّهُمَّ اِنِّی أسْتَعْدِيكَ عَلی قُرَيْشٍ وَ مَنْ اَعَانَهُمْ فَاِنَّهُم قَطَعُوا رَحِمِی وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِی وَ أجْمَعُوا عَلی مُنَازِعَتِی أمْرَاً هُوَلِي؛ خدايا! از [ظلم] قريش و همدستان آنها به تو شكايت میكنم، اينها با من قطع رحم كردهاند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودهاند، و بر اموری كه حقّ مسلّم من بود اتفاق نموده و بر ضد من قيام كردهاند.»
4. در خطبه 3 میفرمايد:"أمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبی قُحافَة وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ أنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا؛ به خدا سوگند پسر ابوقحافه (ابوبكر) پيراهن خلافت را بر تن كرد در حالی كه خوب میدانست كه موقعيت من در مسئله خلافت مانند محور سنگ آسياب است.»
5. سيوطی در تاريخ خلفا آورده است: «علی عليه السلام در سال 35 ه. ق در «رحبه» جمعيت را قسم داد: هر كسی كه در غدير خم حضور داشته و سخنان پيامبر را درباره من شنيده برخيزد و شهادت بدهد، كه در آن ميان، 30 نفر به پاخاستند و گفتند: ما شنيديم كه پيامبرصلی الله عليه وآله فرمود:"مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِی مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.»(3)
اين حديث به عبارتهای مختلف در كتابهای معتبر اهل سنت موجود است، مانند: معجم الكبير(4)، مستدرك الحاكم(5) و...
ج. اشاره به قرابت خويش نسبت به پيامبرصلی الله عليه وآله
امام علی عليه السلام، در جاهای زيادی به نسبت و خويشاوندی خود با رسول خداصلی الله عليه وآله اشاره كرده است كه نمونه هايی از آن در ذيل آورده میشود:
1. وقتی كه اخبار سقيفه پس از رحلت پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله به علی عليه السلام رسيد، فرمود: انصار چه كردند؟ گفتند: انصار میخواستند از خودشان خليفه تعيين كنند. فرمود: آيا به گروه انصار اين طور استدلال و احتجاج نكرديد كه پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وصيت كرده كه به نيكوكار انصار نيكی شود و از بدكارشان اغماض گردد؟ گفتند: اين حديث چگونه دليل میشود؟ فرمود:"لَوْ كَانَتِ الأَِمَامَةُ فِيهِم لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ عليه السلام فَمَا قَالَت قُرَيْشُ؟ قَالُوا: احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ صلی الله عليه وآله، فَقَالَ عليه السلام: احْتَجُّوا بِالشَّجَرِةِ وَ أضَاعُوا الَّثمَرَةَ؛ اگر امامت امت در ميان آنها باشد، وصيت [پيامبر] به آنها نخواهد بود(به چه كسی پيغمبرصلی الله عليه وآله وصيت میكند كه آنان را رعايت كنند؟ آنها بايد مردم را رعايت كنند. اين مطلب دليل بر اين است كه انصار نمیتوانند خليفه تعيين كنند.) سپس علی عليه السلام فرمود: قريشيان (ابوبكر و عمر و...) چه گفتند؟ گفتند: اينها استدلال كردند كه خليفه پيغمبرصلی الله عليه وآله بايد از [خويشان پيغمبرصلی الله عليه وآله و از فروع] شجره رسول خداصلی الله عليه وآله باشد، علی عليه السلام تبسمی كرد و فرمود: اينها به خود درخت استناد میكنند و ميوه درخت را ضايع میكنند.»(6)
2.بعد از جريان سقيفه، ابوبكر هركاری كرد تا بتواند علی عليه السلام را بر بيعت با خود ملزم كند نتوانست و نتيجه منفی بود. بار ديگر با دو تن از رفقايش (ابن جراح و عمر) به سوی خانه علی عليه السلام حركت كرد، هرچه میتوانست با فروتنی و نرمی با او سخن گفت، ولی علی عليه السلام روی حق خود ثابت بود و تسليم سخنان نرم او نشد. گرچه برای بدست آوردن حق از دست رفته اش نمیخواست سختی نشان دهد، يا مردم را بشوراند. ابوبكر خواست برای تسليم ساختن نگرانش كند و بوسيله مطرح كردن وحدت مسلمانان او را بترساند، گفت: پسر عموی رسول خدا و شوهر دختر او میخواهد اجتماع و اتحاد مسلمانان را به هم زند؟
عباس كه در آن مجلس حاضر بود بيدرنگ گفت: هيچ كس به مقام رسول خداصلی الله عليه وآله از او شايستهتر نيست.
علی عليه السلام با آرامی و اطمينان فرمود: اين مقام شايسته من است. بدين جهت به شما دست بيعت نمیدهم و شما برای بيعت كردن با من سزاوارتريد. ابوبكر گفت: آيا بيعت با من بدون رضايت مردم بود؟ علی عليه السلام فرمود: ولی شما برای اثبات برتری خود بر انصار دليل آورديد كه محمّدصلی الله عليه وآله از شما است و انصار از اين راه زمام خود را به دست شما دادند. من هم برای اثبات حق خود دليلی جز همان كه برای انصار آورديد نمیآورم. عمر گفت: رسول خداصلی الله عليه وآله از ما و از شما بود. علی عليه السلام نگاه تندی به او كرد و فرمود: ما در حال حيات و ممات رسول خداصلی الله عليه وآله به او اولی هستيم،ای عمر، ما آل پيغمبر و حافظ سرّ او و پناهگاه امر او و صندوق علم او میباشيم. هيچكس از اين امت به پايه آل محمدصلی الله عليه وآله نمیرسد، و با آنان سنجيده نمیشود و ديگران را با آل محمدصلی الله عليه وآله هرگز برابر نمیتوان دانست.
عمر گفت: جز بيعت چارهای نداري، علی عليه السلام به او فرمود:ای زاده خطاب، تو مرا به بيعت ملزم میكني؟! ابابكر گفت:ای ابالحسن! مردم مرا به زمامداری خود برگزيدهاند. من دوست دارم تو هم در كاری كه مردم وارد شدهاند وارد شوي. عمر دنبال سخن او گفت:ای خليفه رسول خدا! همين كه مردم با تو بيعت كردند، بر او است كه اطاعت كند...
ابوبكر گفت: ياابالحسن عليه السلام، بر تو تكليفی ندارم. اگر بيعت نكنی تو را به آن ملزم نمیدارم.(7)
انتقادهای صريح امام از خلفا
1. انتقاد از خليفه اول و دوم
علی عليه السلام در همان روزهای اول برای به دست آوردن حق مسلم خود در مسئله خلافت بسيار فعاليت میكرد. از همان لحظات اول انزجار خود را از انتخاب ابابكر اعلام كرد و نالايقی حكومت وقت را بيان نمود. سرسختانه در مقابلشان مقاومت كرد، در اجتماعاتشان شركت نكرد و در صفوف جماعت حاضر نشد، البته كسان ديگری نيز بودند كه كناره گرفتند، ولی آنها در اجتماع نفوذی نداشتند تا رويشان حساب شود. اما مخالفت شخصيت برجستهای همچون علی عليه السلام برای آنان بسيار سنگين بود. خصوصاً عدهای نيز دم از او میزدند و در خانه او به تحصن پرداخته بودند. ياران ابوبكر گفتند اگر علی تسليم شود، ديگران قدرت مخالفت ندارند.
علی عليه السلام را به مسجد آوردند تا از او بيعت بگيرند. مردم در مسجد جمع شده بودند و موقعيت بسيار حساس بود. حضرت لب به سخن گشود و با صراحت فرمود: من برادر رسول خداصلی الله عليه وآله هستم. به امام گفتند: با ابابكر بيعت كن!! فرمود: من نسبت به اين امر شايستهتر هستم، من لياقتم از شما بيشتر است، شما بايد با من بيعت كنيد نه من با شما، سپس به قرابت خود نسبت به پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله احتجاج كرد. عمر گفت: رهايت نمیكنيم تا بيعت كني. علی عليه السلام فرمود: تو شيری میدوشی كه از آن خواهی آشاميد. ابوبكر گفت: رهايش كنيد كه من بر بيعت مجبورش نمیكنم. آنگاه امام روبه مهاجر و انصار نمود، و برای اثبات حق خويش استدلال كرد.(8)
احتجاج امام عليه السلام با ابوبكر
مرحوم طبرسی در كتاب «احتجاج» خود، محاجه اميرالمؤمنين عليه السلام برای اثبات حقانيت خود با ابوبكر را به سند خود از امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل كرده كه خلاصه آن، چنين است:
پس از بيعت مردم با ابوبكر در امر خلافت، برای اينكه در برابر علی عليه السلام بر اين كار خود عذری بتراشد، آن حضرت را در خلوت ملاقات كرد و گفت يا ابالحسن، به خدا سوگند، مرا در اين امر ميل و رغبتی نبود...
امام عليه السلام فرمودند: پس چه چيز تو را به اين كار واداشت، در حالی كه نه به آن ميل داری و نه به آن حريصی و نه خود را لايق آن میداني؟
ابوبكر: حديثی از رسول خداصلی الله عليه وآله شنيدم كه فرمود:"إنَّ اللَّهَ لا يَجمعُ اُمّتی عَلی ضَلَالٍ؛ خداوند امت مرا بر گمراهی جمع نمیكند.» و ديدم مردم بر خلافت من اجماع كردند و لذا از قول پيامبر تبعيت كردم، و اگر میدانستم كسی از پذيرفتن خلافت تخلف میكند، امتناع میورزيدم.
امام عليه السلام: اينكه گفتی كه پيغمبر فرموده است: «خداوند امت مرا بر گمراهی جمع نمیكند»، آيا من از امت هستم يا خير؟
ابوبكر: بلی
امام عليه السلام: و نيز افراد ديگری از امت و اصحاب پيامبر كه از خلافت تو امتناع داشتند، مثل سلمان، ابوذر، مقداد، سعدبن عباده و جمعی از انصار كه با او بودند آيا از امت بودند يا نه؟
ابوبكر: بلی همه آنها از امتند.
امام عليه السلام: پس چگونه حديث پيغمبرصلی الله عليه وآله را دليل خلافت خود میداني، در حالی كه اينها با خلافت تو مخالف بودند؟
ابوبكر: من از مخالفت آنها خبر نداشتم، مگر پس از خاتمه كار و ترسيدم اگر كنار بكشم مردم از دين برگردند!
امام عليه السلام: ولی بگو بدانم كسی كه متصدی چنين امری میشود بايد چه شرايطی داشته باشد؟
ابوبكر: خيرخواهي، وفا، عدم چاپلوسي، نيك سيرتي، آشكاركردن عدالت، علم به كتاب و سنت، داشتن زهد در دنيا و بیرغبتی نسبت به آن، ستاندن حق مظلوم از ظالم، سبقت در اسلام و قرابت با پيغمبرصلی الله عليه وآله.
امام عليه السلام تمام آن صفات را كه برای خليفه مسلمين از زبان ابوبكر بازگو شد برای خود يك به يك بيان كرد و تقدم خويش را بر ابوبكر با دليل و برهان به اثبات رسانيد، و ابوبكر با رغبت آنها را پذيرفت و اقرار به حق امام عليه السلام كرد.
آنگاه امام عليه السلام فرمود: پس چه چيز تو را فريب داد كه اين مقام را تصاحب كني، در حالی كه تو از داشتن شرايط آن محرومي؟!
سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:ای ابوبكر! تو را به خدا سوگند میدهم! آيا اين صفات و خصوصيات را در خود میبيني، يا در من؟
ابوبكر: بلكه تو واجد اين صفات و شرائط هستي.
امام علی عليه السلام: تو را سوگند میدهم به خدا، آيا پيش از همه مردها، من دعوت رسول خداصلی الله عليه وآله را اجابت كردم يا تو؟
ابوبكر: البته تو پيش از ما همراه او بودي.
امام علی عليه السلام: آيا من از جانب رسول اكرم به جای خود او مأموريت پيدا كردم كه سوره برائت را برای كفار بخوانم يا تو؟
ابوبكر:شما بوديد.
امام عليه السلام: آيا در هنگام خروج و هجرت رسول اكرم از شهر مكه تا زمانی كه در غار بود و به مدينه رسيد، من در مقام حفظ جان آن حضرت فداكاری نمودم يا تو؟
ابوبكر: انصافا تو از خودگذشتگی و فداكاری نمودي.
امام علی عليه السلام:آيا به مقتضای فرموده و تصريح رسول اكرم من مولای تو و ديگران هستم يا تو؟
ابوبكر: اعتراف میكنم كه تو مولای همه هستي.
امام علی عليه السلام: آيا ولايت من قرين ولايت پروردگار متعال و پيغمبرصلی الله عليه وآله واقع شده است، به سبب انفاق انگشتر، در آيه شريفه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا...»(9) يا از تو؟
ابوبكر: منظور در اين آيه شما هستيد.
امام علی عليه السلام: آيا مقام وزارت رسول خدابه طوری كه برای هارون بود نسبت به حضرت موسی عليه السلام(10)، برای تو بود يا برای من؟
ابوبكر: برای شمابود.
امام عليه السلام: آيا آيه تطهير"إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(11) در شأن شما نازل شد يا درباره من و خانواده من؟
ابوبكر: درباره شما و اهل بيت شما نازل شد.
امام عليه السلام: آيا شما و اهل بيت شما در زير كساء بوديد كه رسول خداصلی الله عليه وآله درباره شما دعا میكرد، يا ما بوديم كه در حق ما عرض میكرد: پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند؟
ابوبكر: شما اهل كساء هستيد.
امام عليه السلام: آيا در حق شما آيه شريفه «وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ»(12) نازل شده است يا در شأن ما؟
ابوبكر: در شأن شما نازل شده است.
امام علی عليه السلام: تو را سوگند میدهم به خدا، آيا آفتاب برای نماز تو به دعای رسول اكرم صلی الله عليه وآله رجوع كرد يا برای من؟
ابوبكر: البته درباره تو بود.
امام عليه السلام: آيا كشتن عمروبن عبدود در جنگ خندق كه موجب ظفر و سرور مسلمين گرديد، به دست تو بود يا به دست من؟
ابوبكر: به دست تو صورت گرفت.
امام عليه السلام: آيا گفتار رسول اكرم صلی الله عليه وآله در حيات خود به اصحاب و يارانش كه فرموده بود مرا به عنوان اميرالمؤمنين سلام گفته و نداء كنند، در حق من بود يا در حق تو؟
ابوبكر: صحيح است و نسبت به شما بود.
امام عليه السلام: آيا من مباشر تغسيل و تكفين و تدفين رسول اكرم صلی الله عليه وآله بودم يا شما؟
ابوبكر: شما مباشر بوديد.
امام عليه السلام: آيا شما مصداق (اولوالقربي) بوده، و از اقربای رسول خدا هستيد يا من؟
ابوبكر: شما هستيد.
امام عليه السلام: آيا تو كسی هستی كه رسول اكرم صلی الله عليه وآله او را به دوش خود بلند كرده و اصنام و بتهای كعبه را شكست يا من بودم؟
ابوبكر: شما بوديد.
امام عليه السلام: تو را به خداوند سوگند میدهم آيا پيغمبر خدا هنگامی كه دستور داد همه درها كه به مسجد باز میشد بسته شود مگر يك در، آن در از خانه من بود يا در خانه شما؟
ابوبكر: در خانه شما بود.
علی بن ابيطالب عليه السلام از اين كلمات و براهين و دلائل پشت سر هم ايراد میكرد، و ابوبكر يكايك آنها را تصديق مینمود، تا به جائی رسيد كه ابوبكر گريه كرده و حالش دگرگون گشت.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اينها كه گفتم از علائم و دلائل امامت و خلافت است، و انسان به واسطه اين امور مستحق مقام خلافت بوده و سزاوار آن میشود كه ولايت امور مسلمين را به عهده گيرد.
ای ابابكر! چه امری تو را از خدا و رسول بازداشته، و در اين راه تو را فريب داده است، با آنكه در وجود تو از اين دلائل چيزی نيست؟
ابوبكر در حالی كه گريه میكرد گفت: راست گفتیای ابوالحسن، امروز را به من مهلت بده تا در اين باره بينديشم. حضرت فرمود: باشد، يك روز فكركن،ای ابوبكر!
ابوبكر از نزد امام عليه السلام بيرون رفت و با كسی صحبت نكرد تا شب فرارسيد، در آن شب رسول خداصلی الله عليه وآله را در خواب ديد و چون به آن حضرت سلام كرد، پيغمبر روی از او برگرداند، ابوبكر عرضه داشت: يا رسول اللَّه! آيا دستوری فرمودهای كه من انجام نداده ام؟
پيامبر به او فرمود: من سلام را بر تو رد میكنم، زيرا تو با كسی كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنی كردي، حق را به اهلش برگردان. ابوبكر پرسيد: اهل آن كيست؟
حضرت فرمود: آن كه تو را عتاب كرد(علی عليه السلام).
ابوبكر گفت:ای رسول خدا! بازگردانيدم. و ديگر آن حضرت را نديد و از خواب بيدار شد.
صبح زود به محضر امام آمد و گفت:ای ابوالحسن! دستت را باز كن تا با تو بيعت كنم، و آنچه را در خواب ديده بود به امام خبر داد. امام دستش را گشود و ابوبكر دست خود را به آن كشيد و بيعت كرد و گفت: به مسجد خواهم رفت و مردم را از آنچه در خواب ديدهام و از سخنانی كه بين من و تو گذشته است آگاه میگردانم و از اين مقام نيز خود را كنار كشيده و به تو تسليم میكنم.
ابوبكر در حالی كه رنگش متغير بود از محضر امام خارج شد و مرتب خود را سرزنش میكرد، اما در بين راه با «عمر» مواجه شد، عمر پرسيد: تو را چه میشود،ای خليفه مسلمانان؟ ابوبكر ماجرا را برای عمر نقل كرد.
عمر گفت:ای ابوبكر وای خليفه رسول خدا! تو را به خدا قسم میدهم كه گول سحر بنی هاشم را نخوری و به آنها اطمينان نداشته باشي، اين اولين سحر آنها نيست. عمر آن قدر گفت و گفت تا ابوبكر از تصميم خود برگشت و مجددا او را به امر خلافت راغب گردانيد.
علی عليه السلام به مسجد آمد تا طبق وعدهای كه ابوبكر به حضرتش داده بود عمل شود؛ اما ديد خبری نيست.(13)
2.انتقاد امام عليه السلام از خليفه سوم
بعد از آنكه عبدالرحمن و ديگران (اعضای شورای رهبری كه عمر آنان را برگزيده بود) با عثمان بيعت كردند، علی عليه السلام از بيعت با عثمان امتناع نموده و فرمود: برای من حقی است، اگر آن را به من برگردانيد میپذيرم، تا اينكه فرمود: شما را به خدا قسم آيا در ميان شما كسی غير از من هست كه رسول اللَّه صلی الله عليه وآله درباره او بفرمايد: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه"؟ گفتند: نه.
فرمود: آيا در ميان شما غير از من كسی هست كه رسول خداصلی الله عليه وآله درباره او فرموده باشد: «أنْتَ مِنِّی بِمَنْزَلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسی اِلَّا اَنَّهُ لَانَبِی بَعْدِي"؟ گفتند: نه.
- آيا میدانيد اصحاب رسول خداصلی الله عليه وآله از ميدان جنگ گريختند و من در ميدان ماندم و هرگز فرار نكردم؟ گفتند: بلي.
- آيا میدانيد من اولين كسی هستم كه اسلام آوردم؟ گفتند: بلي.
بعد فرمود: كداميك از شما از حيث نسب به پيامبر نزديكتريد؟ گفتند: شما.(14)
- آيا در ميان شما غير از من كسی هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد: «لَا يُحِبُّكَ إلَّا مُؤمِنٌ وَ لَايُبْغِضُكَ اِلَّا كَافِرٌ؟؛ دوست نمیدارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمیدارد تو را مگر كافر.» گفتند: نه.
- آيا میدانيد رسول خداصلی الله عليه وآله فرمود:"اَلْحَقُّ مَعَ عَلِی وَ عَلِی مَعَ الْحَقِّ يَدُورُ الْحَقُّ مَعَ عَلِی كَيْفَ مَادَارَ؛ حق با علی است و علی با حق است. حق دائرمدار علی است.» گفتند: بلي.
- شما را به خدا سوگند میدهم آيا میدانيد رسول خداصلی الله عليه وآله فرمود: «اِنّی تاركٌ فِيكُم الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی اَهْلَ بَيْتِی مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّی يَرِدَا عَلَی الْحَوْضِ؛ من دو چيز گرانبها در ميان شما میگذارم: كتاب خدا و عترتم؛ يعنی اهل بيتم را. اگر به آن دو تمسك كنيد هرگز گمراه نمیشويد و آن دو از هم جدا نمیشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» گفتند: بلي.(15)
همچنين امام عليه السلام در خطبه شقشقيه جريان تشكيل شورا را بيان كرده و میفرمايد: من با آنها نساختم، هنگامی كه پايين آمدند پايين آمدم، و هنگامی كه پرواز كردند پرواز كردم، سرانجام يكی از آنها (اعضای شورا) به خاطر كينه اش از من روی برتافت و ديگری را كه با او خويشاوندی داشت مقدم نمود و به خاطر داماديش به ديگری (عثمان) تمايل پيدا كرد، علاوه بر جهات ديگر كه يادآوری آن خوش آيند نيست. اين وضع ادامه يافت تا سومی (عثمان) به پاخاست در حالی كه از خوردن زياد دو پهلويش برآمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بيت المال نداشت و بستگان پدرش (بنی اميه) به همكاری او برخاستند و همچون شتر گرسنهای كه در بهار به علف زار بيفتد و با ولع عجيبی گياهان را ببلعد، به خوردن اموال خدا مشغول شدند. سرانجام بافتههای او پنبه شد و كردارش كارش را تباه كرد و ثروت اندوزی و شكم بارگی به نابودی اش منتهی شد.(16)
استدلال به حديث غدير
در پاسخ به بخش دوّم سؤال میتوان به منابع معتبر شيعه و سنی مراجعه كرد. ما در اينجا فقط به برخی از احاديث اهل سنت كه دلالت بر استدلال امام علی عليه السلام به حديث غدير بر حق خويش دارد، اشاره میكنيم:
أبی الطفيل
أبی طفيل میگويد:"جَمَعَ عَلِی النَّاسَ فِی الرُّحْبَةِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ: أُنْشِدُ اللَّه كُلَّ امْرِی ءٍ مُسْلِمٍ سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ صلی الله عليه وآله يَوْمَ غَدِيْرِ خُمٍّ مَا سَمِعَ لِمَا قَامَ. فَقَامَ ثَلَاثُونَ مِنَ النَّاسِ - وَ قَالَ أبُو نَعِيمٍ: فَقَامَ نَاسٌ كَثِيرٌ - فَشَهِدُوا حِينَ أَخَذَهُ بِيَدِهِ فَقَالَ لِلنَّاسِ: أَتَعْلَمُونَ أَنِّی أوْلَی بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم؟ قَالُوا: نَعَم يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ:مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهذا مَوْلاَهُ. اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. قَالَ: فَخَرَجتُ وَ كَأَنَّ فِی نَفْسِی شَيئَاً، فَلَقِيتُ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنِّی سَمِعْتُ عَلِيَّاًعليه السلام يَقُولَ كَذَا وَكَذَا. فَمَا تُنْكِرُ؟ [قال:] قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله عليه وآله يَقُولُ ذَلِكَ لَهُ؛(17)
علی عليه السلام مردم را در رحبه جمع كرد، سپس به آنها فرمود: به خدا سوگند میدهم هر مسلمانی را كه در روز غدير خم گفتار پيامبر خداصلی الله عليه وآله را شنيده است برخيزد و شهادت دهد. پس سی تن از مردم برخاستند [و به اين امر شهادت دادند.] و ابونعيم میگويد: بسياری از مردم برخاستند و شهادت دادند كه پيامبراكرم صلی الله عليه وآله [در غدير خم] در حالی كه دست حضرت علی عليه السلام را گرفته بود فرمود: آيا میدانيد كه من به مؤمنين از خود آنان سزاوارترم؟ مردم در جواب گفتند: آري، چنين استای رسول خدا. آنگاه فرمود: هركس من مولای او هستم، اين (علي) مولای اوست. خدايا دوست بدار هر كسی را كه با او دوستی كند و دشمن بدار هر كسی را كه با او دشمنی كند.»
ابی طفيل میگويد: من از جمع مردم خارج شدم، در حالی كه [پذيرش اين حديث برايم مشكل بود و] در ترديد به سر میبردم، به ملاقات زيد بن ارقم رفتم و آنچه از علی عليه السلام در آن روز ديده و شنيده بودم با وی در ميان گذاشتم، و گفتم: آيا قبول نداري؟ زيد بن ارقم گفت: [حق همان است كه شنيدهای] من همه آن مطالب را از رسول خداصلی الله عليه وآله شنيدهام كه درباره او (علی عليه السلام) میفرمود.»
زيد بن أرقم
حضرت علی عليه السلام بارها در مسجد كوفه به واقعه غدير و سخن رسول خداصلی الله عليه وآله در آن روز تمسك جسته و برای حقانيت خويش استدلال میكرد، چنانكه زيدبن ارقم میگويد:
علی عليه السلام مردم را در مسجد سوگند داد و فرمود:"أُنْشِدُ اللَّهَ رَجُلاً سَمِعَ النَّبِی صلی الله عليه وآله يَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِی مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.فَقَامَ اثْنَا عَشَرَ بَدْرِيَّاً، فَشَهِدُوا بِذَلِكَ؛(18) به خدا سوگند میدهم هر كه گفتار پيامبرصلی الله عليه وآله را شنيده كه فرمود: هر كه من مولا[و فرمانروا]ی اويم، علی مولای اوست، خدايا هر كه او را دوست دارد دوست بدار و هر كه او را دشمن دارد دشمن دار، [برخيزد و] گواهی دهد. پس در اين هنگام دوازده تن از اهل بدر برخاسته و به صحت اين گفتار گواهی دادند.»
عامر بن واثله
بعد از آنكه عبدالرحمن و ديگران (از اعضای شورای رهبری كه عمر آنان را برگزيده بود) با عثمان بيعت كردند، علی عليه السلام از بيعت با عثمان امتناع نموده و فرمود:
«فَأُنْشِدُكُم بِاللَّهِ، هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله عليه وآله:"مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِی مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ،لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ» غَيْرِي؟ قَالُوا:اَللَّهُمَّ لَا؛(19) شما را به خدا سوگند میدهم، آيا در جمع شما غير از من كسی هست كه پيامبر درباره او فرموده باشد: «هركس من مولای او هستم علی مولای اوست، خدايا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بشمار، حاضران بايد اين مطلب را به غائبان برسانند؟» [اعضای شورا] گفتند: به خدا سوگند، نه.»
ابن ابی الحديد
امام اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبهای كه در رحبه كوفه ايراد كرد، به واقعه غدير و گفتار پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله در آن تمسك جست. ولی در اين محفل انس بن مالك كه در غدير حضور داشت، مصلحت انديشی پيشه كرده، از گواهی دادن سرباز زد.
ابن ابی الحديد در شرح نهج البلاغه چنين نقل میكند:"اَلْمَشْهُورُ أَنَّ علِيَّاًعليه السلام نَاشَدَ النَّاسَ اللَّهَ فِی الرُّحْبَةِ بِالْكُوفَةِ، فَقَالَ:أُنْشِدُكُم اللَّهَ رَجُلاً سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله عليه وآله يَقُولُ لِی وَ هُوَ مُنْصَرِفٌ مِنْ حَجَّةِالْوِدَاعِ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِی مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، فَقَامَ رِجَالٌ فَشَهِدُوا بِذَلِكَ. فَقَالَ عليه السلام لاَِِنَسِ بْنِ مَالِكٍ: «لَقَدْ حَضَرْتَهَا فَمَا بَالُكَ؟ فَقَالَ: يَا اَمِيرَالْمُؤمِنِينَ كَبُرَتْ سِنِّی وَ صَارَ مَا أَنْسَاهُ اَكْثَرَ مِمَّا أذْكُرُ. فَقَالَ عليه السلام لَهُ: اِنْ كُنْتَ كَاذِبَاً فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لَاتُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ. فَمَا مَاتَ حَتَّی أَصَابَهُ الْبَرَصُ؛(20) مشهور است كه علی عليه السلام در رحبه كوفه مردم را به خداوند سوگند داد و گفت: شما را به خدا سوگند میدهم هر كس در بازگشت رسول خداصلی الله عليه وآله از حجة الوداع از آن حضرت شنيد كه درباره من فرمود:"مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِی مَوْلاَهُ، اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» [برخيزد و] گواهی دهد. مردانی برخاستند و به آن گواهی دادند. سپس علی عليه السلام به انس بن مالك فرمود: تو نيز آن روز حضور داشتي، چه شده است (كه گواهی نمیدهي؟) انس گفت:ای اميرمؤمنان! سن من زياد شده و آنچه فراموش كردهام بيش از چيزهايی است كه به ياد دارم. حضرت به او فرمود: اگر دروغگو باشي، خداوند تو را به چنان سفيدی مبتلا كند كه حتی عمامه نيز آن را پنهان نسازد. پس انس قبل از آنكه بميرد مبتلا به پيسی شد.»
لازم به ذكر است كه در اين باره روايات فراوانی در منابع اهل سنت نقل شده است كه در پی نوشت نمونه هايی از مدارك آنها را نقل میكنيم.(21)
آيا با اين همه احاديث و شواهد تاريخی باز میتوان گفت: چرا علی عليه السلام در اثبات حقانيت خود به حديث غدير استدلال نكرده اند؟!
- · پاورقــــــــــــــــــــی
1) احزاب/ 33.
2) آل عمران/61.
3) تاريخ الخلفا، ص 169؛ ر.ك: تاريخ ولايت در نيم قرن اول، حسين ذاكر خطير، ص 56.
4) معجم الكبير، سليمان بن احمد طبراني، حقّقه عبدالمجيد السلفي، (بيروت: داراحياء التراث العربي، الطبعة الثانية، 1405ه (1984م)، ج 5،ص 175، حديث 4996.
5) المستدرك علی الصحيحين، الحاكم النيسابوري، ج 3، ص 110.
6) نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 67.
7) الامام علی بن ابيطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيد محمود طالقانی رحمه الله (چاپ ايران، شركت سهامی انتشارات، چاپخانه زيبا، 1351 ه. ش) ج 1، ص 302 - 304.
8) الامامة و السياسة، ابی محمد عبداللَّه بن مسلم بن قطيبة الدينوري، معروف بتاريخ خلفاء، ج 1، منشورات الرضي، قم - تهران، 1363 ش، ص 11 و 12، با تلخيص.
9) مائده/55.
10) اَنْتَ مِنَّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسی «
11) احزاب/33.
12) انسان/8.
13) الاحتجاج، طبرسي،ج 1، (طبع نجف اشرف، مطبعة نعمان، 1386) ص 157 - 158.
14) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، (دار احياء الكتب العربية، الطبعة الاولي، 1959 م، ج 6، ص 167 - 168.
15) امام احتجاج مفصلی با اعضای شورا دارد كه مرحوم طبرسی تمام احتجاجات امام را در كتاب خود آورده است. احتجاج طبرسي، ج 1، ص 188 تا210. نقل مطالب فوق از تعليقات احتجاج، ص 188 الی 192 به نقل از مناقب خوارزمي، ص 217 میباشد.
16) نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 3.
17) مسندابن حنبل، ج 7، ص 82، ح 19321؛ خصائص اميرالمؤمنين، نسائي، ص 173، ح 93؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 211 و ج 7،ص 347.
18) المعجم الكبير، ج 5، ص 175، ح 4996 و ص 171، ح 4985؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 4، ص 74؛ المناقب، ابن مغازلی شافعي، ص 23.
19) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، (دار احياء الكتب العربية، الطبعة الاولي، ج 6، 1379 ه. (1959 م)، ص 167 و 168؛ المناقب، ابن مغازلی شافعي، ص 114؛ المناقب، خطيب خوارزمي،222.
20) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 19، ص 217؛ انساب الاشراف، بلاذري، ج 2، ص 156؛ حلية الاولياء، ج 5، ص 26؛ المعارف، ابن قطيبه، ص 580.
21) اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ابن الاثير، (بيروت، داراحياء التراث العربي) ج 4، ص 28، باب العين؛ أسد الغابه، ج 6، ص 126، ح 5933؛ الاصابة، ج 4، ص 276، ح 5170؛ السيرة النبوية، (با مشخصات سابق) ج 4، ص 419؛ المعجم الأوسط، ج 2، ص 324، ح 2110 و ص 369، ح 2254؛ المناقب، ابن مغازلي، ص 26، ح 38؛ خصائص اميرالمؤمنين، نسائي، ص 126، ح 85؛ البداية و النهاية، ج 7، ص 348؛ المسند، ابن حنبل، ج 1، ص 182، ح 641؛ تذكرة الخواص، علامه سبط ابن جوزي، (بيروت، مؤسسه أهل البيت عليهم السلام، 1401ه. ق) ص 35؛ بشارة المصطفي، ص 191؛ المصنف، ابن ابی شيبه، ج 7، ص 499، ح 28؛ السنة، ابن أبی عاصم، ص 593، ح 1376؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 211؛ مسند ابن حنبل، ج 1، ص 253، ح 964؛ فرائد السمطين، محمد الجويني، ج 1، ص 69، باب 10، ح 36؛ حلية الأولياء، ج 5، ص 26؛ المناقب، كوفي، ج 2، ص 451، ح 941؛ مسند ابن حنبل، ج 9، ص 43، ح 23168؛ ترجمة الإمام علی بن ابی طالب من تاريخ دمشق، الحافظ ابن عساكر الشافعي، ج 2، ص 24، ح 523. توجه: ابن عساكر با بيش از 12 طريق، احاديث مناشده و احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام به حديث غدير را نقل كرده است.