مقدمه
بعثت رسول خاتمصلىاللهعلیهوآله بزرگترین حادثه و رخداد تاریخ بشر است؛ زیرا پروردگار، برترین آفریده جهان هستى و گل سرسبد آفرینش را براى تعالى و تكامل بندگانش به میانشان فرستاد تا راه رسیدن به عالىترین درجه قرب به خداوند را - كه پیش از آن بىسابقه بود - به آنان بنمایاند و ژرفترین ارتباطها را بین آنها و پروردگارشان برقرار كند.
بعثت، نماد مهرورزى و خیرخواهى خداوند در حقّ آدمیان است. بعثت، افروختن چراغ هدایت میان بندگان و آویختن ریسمان محكم الهى از آسمان در میان چاه طبیعت است تا افتادگان در این چاه به آن بیاویزند و به عالَم نور درآیند:
زلفش رَسَنى فتاده در راه تا هر كه فِتد در آرد از چاه (1)
رسول خداصلىاللهعلیهوآله براى همه جهانیان، مایه رحمت است؛ همانگونه كه قرآن كریم فرمود: «وَ مَآ أَرْسَلْنَكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَلَمِینَ»؛ (2) «و تو را نفرستادیم؛ مگر آنكه رحمتى براى جهانیان باشى.»
هر انسانى مىتواند به اندازه گنجایش و شایستگى خویش از خوان گسترده او بهره برد و از مائدههاى آسمانىاش متنعم شود.
مقاله ذیل، گلگشتى است در گلستان بعثت، و گلچیدنى است از باغ رسالت.
سرّ نیازمندى به بعثت
چراغ عقل در وجود انسانها، بسیارى از تاریكیها را مىزداید و حقایق فراوانى را بر آنان مىنمایاند؛ امّا در جریان هستى، حقیقتها و درجههاى معنوى و عقلانى والایى وجود دارد كه جز با نردبان وحى و پرتویافتن از خورشید رسالت، بدانها نمىتوان دست یافت.
امام على - علیهالسلام - مىفرماید: «... فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ اِلَیهِمْ أنْبِیائَهُ، لِیسْتَأدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَیذَكِّرُوهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ، وَیحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ، وِیثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ، وَیرُوهُمْ آیاتِ الْمَقْدِرَةِ؛ (3) پس خداوند پیامبرانش را در بین مردم مبعوث كرد و آنها را پى در پى به سوى مردم فرستاد تا وفادارى به پیمان فطرت را از آنان بخواهند و نعمتهاى فراموششدهاش را به یادشان آورند و با ابلاغ [احكام الهى]، حجت را بر آنها تمام كنند و توانمندیهاى پنهانشده عقلها را براى آنان آشكار سازند و نشانههاى قدرت خدا را به آنها بنمایانند.»
عقل به تنهایى، قادر به پاسخگویى به همه نیازهاى روحى انسان نیست و نمىتواند همه مشكلات پیچیده روانى آدمیان را حل كند و در این راه، چارهاى جز مددگرفتن از وحى وجود ندارد.
استاد شهید مرتضى مطهرى در باره دلیل نیازمندى بشر به وحى مىگوید: «هر چیزى جز آنچه ایمان نام دارد، از عقل و علم و هنر و صنعت و قانون و غیره، ابزارى است در دست آدمى و وسیلهاى است براى ارضاى تمایلات و تأمین خواستههاى پایانناپذیر او. آدمى همه اینها را در راه مقاصد و هواهاى نفس خویش استخدام مىكند. تنها ایمان است، آن هم از نوع ایمانى كه پیامبران عرضه مىكنند، [كه] مىتواند با ارائه یك سلسله هدفهاى عالى، تمایلات و غرایز طبیعى را تعدیل و مهار كند. ریشه نیاز بشر به دین و معنویت و ایمان و پیامبر را باید در همینجا جستجو كرد. مصلح و متفكّر بزرگ اسلامى، اقبال لاهورى مىگوید: «بشریت، امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیرى روحانى از جهان و مبتنى بر وحى كه از درونىترین ژرفناى زندگى بیان شود، آزادى روحانى فرد، و اصولى اساسى و داراى تأثیر جهانى كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجیه كند. شك نیست كه اروپاى جدید دستگاههاى اندیشهاى و مثالى تأسیس كرده است؛ ولى تجربه نشان مىدهد، حقیقتى كه از راه عقل محض به دست مىآید نمىتواند آن حرارت اعتقاد زندهاى را داشته باشد كه به وحى و الهام شخصى حاصل مىشود. به همین دلیل است كه عقل محض، چندان تأثیرى در نوع بشر نكرده است؛ در صورتى كه دین، پیوسته مایه ارتقاى افراد و تغییر شكل جوامع بشرى بوده است.» اگر برنارد شاو را مىبینیم كه مىگوید: «چنین پیشبینى مىكنم و از هماكنون آثار آن پدیدار شده است كه ایمان محمد، مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود؛ و به عقیده من اگر مردى چون او صاحب اختیار دنیاى جدید شود، طورى در حلّ مسائل و مشكلات دنیا توفیق خواهد یافت كه صلح و سعادتِ مورد آرزوى بشر تأمین خواهد شد»، براى این است كه نیاز به اصولى اساسى و داراى تأثیرى جهانى است كه تكامل بشرى را بر مبناى روحانى توصیه كند.» (4)
نبوّت، گوهرى كمیاب
سنّت پروردگار بر این است كه گوهرهاى گرانبها، كمیاب باشند و ارزان و آسان در اختیار آدمیان قرار نگیرند. در حقیقت، اقتضاى هر گوهر نفیس چنین است؛ چراكه اگر به آسانى در فراچنگ انسانها بود، از ارزش و بها مىافتاد و در واقع در حقّ آن، ستم روا مىشد.
از این رهگذر، گوهر «نبوّت» نیز چنین است كه خداوند آن را بر بالاترین چكاد جهان ملكوت نهاده است، تا هر كسى هوس دسترسى بدان پیدا نكند و سوداى دستیابى به آن را در سر نپروراند. به تعبیر زیباى شیخ الرئیس ابو على سینا «جَلَّ جَنَابُ الْحَقِّ عَنْ أنْ یكُونَ شَرِیعَةٌ لِكُلِّ وَارِد، اَوْ یطَّلِعَ عَلَیهِ اِلاَّ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِد؛ (5) آستان حق، والاتر از آن است كه رهگذر هر واردى باشد یا آنكه به هر دورانى، بیش از یكى بتواند آن را دریابد.»
در كتاب «مصنفات» علاء الدوله سمنانى در این باره مىخوانیم:
«نبوت، سرّى است الهى كه در بعضى بندگان خاصّ خود تعبیه فرموده است، و به وسیله آن سرّ، آنان را از بنى آدم، ممتاز گردانیده است؛ همانگونه كه آدمیان، افق اعلاى موجودات هستند، نبى، افق اعلاى آدمىزاده است و افق اعلاى نبوت، پیامبران مرسل مىباشند و افق اعلاى پیامبران مرسل، اولوالعزم هستند كه در رأس آنها، ختم نبوّت قرار دارد.» (6)
عطار نیز در باره «كمیاببودن پیامبرانِ اسرارْ بین» مىگوید:
صد هزاران مرد گم گردد مدام تا یكى اسراربین گردد تمام
كاملى باید در اوجانى شگرف تا كند غوّاصى این بحر ژرف (7)
***
صد هزاران سبزپوش از غم بسوخت تا كه آدم را چراغى برفروخت
صد هزاران طفل سر ببریده شد تا كلیم اللّه صاحبدیده شد
صد هزاران جان و دل تاراج رفت تا محمد یك شبى معراج رفت (8)
زمینه بعثت
خداوند به دلیل مِهرى كه به بندگانش دارد، هرگز آنها را به حال خود وا ننهاد، و هرگاه گمراهى و نادانى و تبهكاریهاى آنان به درازا كشید و امیدى بر هدایت و رهایىشان نبود، پیامبرى به میانشان فرستاد، تا فرشته نجاتشان باشد، و آنان را به شاهراه هدایت رهنمون سازد.
حضرت على - علیهالسلام - در زمینه بعثت رسول خاتمصلىاللهعلیهوآله چنین مىفرماید:
«اَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْاُمَمِ وَاعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ، وَانْتِشَارٍ مِنَ الْاُمُورِ، وَتَلَظًّ مِنَ الْحُرُوبِ، وَالدُّنْیا كَاسِفَةُ النُّورِ، ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ، عَلَى حِینِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا، وَ اِیاسٍ مِنْ ثَمَرِها، وَ اِغْوارٍ مِنْ مائِها، قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدى، وَظَهَرَتْ اَعْلاَمُ الرَّدَى، فَهِىَ مُتَجَهِّمَةٌ لِاَهْلِهَا، عَابِسَةٌ فِى وَجْهِ طَالِبِهَا، ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ، وَطَعَامُهَا الْجِیفَةُ وَشِعَارُهَا الْخَوْفُ وَدِثَارُهَا السَّیفُ... (9)
اَرْسَلَهُ وَاَعْلاَمُ الْهُدَ ى دَارِسَةٌ وَمَنَاهِجُ الدِّینِ طَامِسَةٌ، فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَنَصَحَ لِلْخَلْقِ، وَهَدَى اِلَى الرُّشْدِ وَاَمَرَ بِالْقَصْدِ؛ (10)
[خداوند] پیامبر اسلام را هنگامى مبعوث فرمود كه از زمان بعثت پیامبران پیشین، مدّتها گذشته بود و ملتها در خواب عمیقى فرو خفته بودند؛ فتنه و فساد، جهان را فراگرفته و اعمال زشت، رواج یافته بود؛ آتش جنگ، همهجا زبانه مىكشید و دنیا بىنور و پر از مكر و فریب گشته بود؛ برگهاى درخت زندگى به زردى گریاییده به میوه آن امیدى نبود؛ آب حیات، فروخشكیده و نشانههاى هدایت، كهنه و ویران شده بود؛ پرچمهاى هلاكت و گمراهى آشكار و دنیا با قیافهاى زشت به مردم مىنگریست، و با چهرهاى عبوس و غمآلود با اهل دنیا رو به رو مىشد. میوه درخت دنیا [در جاهلیت]، فتنه، و خوراكش مردار بود، در درونش وحشت و اضطراب و در بیرون، شمشیر [هاى ستم] حكومت داشت... [خداوند] پیامبرش را هنگامى فرستاد كه نشانههاى هدایت كهنه شده بود و راههاى دین ویران شده بود. او، حق را آشكار و مردم را نصیحت و خیرخواهى فرمود، و همه را به رستگارى هدایت و به میانهروى فرمان داد.»
بعثت و خیرخواهى
بىتردید خداوند، خیرخواه بندگانش و خواهان خوشبختى و سعادت آنان است؛ و نشانه آن، اینكه پیامبرانى دلسوز و خیرخواه كه آینهدار اسماء و صفات پروردگارند، به میانشان مىفرستد، و از آنها مىخواهد تا نسبت به مردم، بیشترین مدارا و گذشت و حُسن خلق را به كار گیرند، تا بدینگونه آدمیان از سر شوق و رغبت، دین حق را اختیار كنند و به سوى پروردگارشان برگردند. از این رهگذر، پیامبران همواره در میان مردم حضور داشتند و از انزوا دورى مىجستند.
در حكایت است كه روزى حضرت داود - علیهالسلام - به صحرا رفت و از مردم، فاصله گرفت. خداوند به او وحى فرستاد: «اى داوود! چرا تو را تنها مىبینم؟» عرض كرد: «شوق تو در دلم اثر كرد و مرا از مصاحبت با خلق باز داشت.»
خداوند فرمود: «برو و در میان آنان باش كه اگر بتوانى بنده گریختهاى را به درگاه ما بازآرى، نام تو را در لوح محفوظ، از جمله سپهسالاران بزرگان ثبت خواهم كرد.» (11)
چنانچه اشاره شد، پیامبران - علیهمالسلام - آینهدار خیرخواهى پروردگارند و جز خیر و سعادت مردم را اراده نمىكنند، تا آنجا كه خداوند در قرآن مجید در مقام تعدیل خیرخواهى و دلسوزى حضرت رسولصلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «فَلَعَلَّكَ بَخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى ءَاثَرِهِمْ إِن لَّمْ یؤْمِنُواْ بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا»؛ (12) «شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه، در پیگیرى [كار] شان تباه كنى.»
همچنین در آیه دیگر در این باره مىخوانیم: «مَآ أَنزَلْنَا عَلَیكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى* إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن یخْشَى»؛ (13) «قرآن را بر تو نازل نكردیم تا به رنج افتى؛ جز اینكه براى هر كه مىترسد، پندى باشد.»
در باره خیرخواهى رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله داستانى از ایشان در دفتر سوم مثنوى آمده كه شنیدنى است:
در یكى از جنگها عدهاى از كفّار به اسارت در آمدند. چون حضرت رسولصلىاللهعلیهوآله از برابر آنها مىگذشت تبسّم مىكرد. در این هنگام، یكى از آن اسرا گفت: «اگر تو پیامبر بودى، اینگونه بر ما نمىخندیدى و بر اسارت ما شادمان نمىشدى.»
پیامبرصلىاللهعلیهوآله در پاسخ فرمود: «خنده من براى تحقیر و كوچكنمودن شما نیست؛ بلكه بدان دلیل مىخندم كه آیا باید شما را به بند كشانید و به اجبار به سوى بهشت سوق داد؟ چرا با اختیار خود این راه سعادت و خوشبختى را اختیار نمىكنید؟»
زان نمىخندم من از زنجیرتان كه بكردم ناگهان شبگیرتان
زان همى خندم كه با زنجیر و غل مىكشمْتان سوى سروستان و گل
اى عجب كز آتش بىزینهار بسته مىآریمتان تا سبزهزار
از سوى دوزخ به زنجیر گران مىكشمْتان تا بهشت جاودان (14)
شیخ الرئیس ابو على سینا نیز مىگوید: «چگونه مىشود كه خداوند در مقام خیرخواهى انسان و براى آسودگى او و لذتبردن وى از زندگى مادى، به وى پلك، چشم و مژه عطا فرماید، و كف پاى او را براى آسانتر راه رفتن گود كند، با آنكه هیچیك از این امور، ضرورى نمىنماید؛ امّا از روح وى غافل بماند و براى خوشبختى معنوى و سعادت اخروى وى پیامبرى به میانشان نفرستد؟!» (15)
از این رهگذر، باید گفت مبلّغ راستین، كسى است كه پا جاى پاى پیامبر خاتمصلىاللهعلیهوآله مىنهد، و در آنچه مىگوید و رفتار مىكند، خیر مردم را در نظر مىگیرد، و در این باره براى او تفاوتى ندارد كه همه مردم خواهان او باشند و یا برخى از آنها از حضور وى ناخشنود باشند؛ بلكه او خیر همه را مىخواهد و مىكوشد كه راه سعادت را به این گروه نیز بنمایاند.
بعثت و انقلاب فرهنگى و علمى
براى یك انقلاب سازنده و فراگیر در همه زمینههاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى، پیش از هر چیز، به انقلاب فرهنگى نیاز است؛ چرا كه تا در فرهنگ یا همان نگرشها و باورهاى انسانها دگرگونىِ شایسته ایجاد نشود، در دیگر زمینهها انقلابى ایجاد نخواهد شد. به عبارتى دیگر، بدون آنكه در درون افراد، تحوّلى صورت پذیرد، در بیرون هیچگونه دگرگونى رخ نخواهد داد. رسول خداصلىاللهعلیهوآله از نخستین لحظههاى بعثت این پیام اساسى را مطرح مىكرد كه «قُولُوا لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللّه تُفْلِحُوا؛ (16) بگویید لا اله الاّ اللّه تا رستگار شوید.» این سخن، به همین انقلاب فرهنگى و درونى اشاره مىكند، چرا كه بزرگترین اثر این كلمه توحیدى آن است كه به افراد، نگرش و باورى توحیدى مىبخشد، و آنگاه كه به نهاد و اندیشه آنان رنگ خدایى بخشید، راه رسیدن به انواع خیرات و پیشرفتهاى مادى و معنوى را هموار خواهد كرد. چنین كسى، چون نگرشى توحیدى و خدایى دارد، در پیشرفتهاى دنیوى خویش، همیشه خدا را در نظر دارد، و در عین حال كه به دنیا و سامان دادن به كارهاى مادى خویش مىپردازد، از حرص و زراندوزى به دور است، و آنگاه كه مىخواهد در طبیعت، تصرّف كند، براساس معیارهاى اخلاقى و دینى اقدام مىكند؛ نه از روى خواهشهاى بىحساب نفسانى.
خلاصه اینكه پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله انقلاب عظیم علمى و فرهنگى ایجاد كرد. در حقیقت، دگرگونیهاى اجتماعى در جامعه پس از بعثت، برخاسته از این نهضت علمى - فرهنگى بود. مبارزه با جهل كه سراسر زندگى مردمان عصر بعثت را فراگرفته بود، از اصلىترین دغدغههاى پیامبر اسلامصلىاللهعلیهوآله بود. آن جناب، در آغاز ورود به مدینه، عبد اللّه بن سعید را مأمور كرد تا به مردم مدینه، خواندن و نوشتن بیاموزد. وى پس از جنگ بدر، یكى از راههاى آزادى اسیران باسواد را آموزش خواندن و نوشتن به ده نفر از نوجوانان و جوانان مدینه قرار داد. آن حضرت، پیوسته به نوشتن معارف و دانشها توصیه مىكرد و یكى از حقوق فرزندان را بر پدر، آموزش كتابت به او مىدانست.
هنوز چند سال از هجرت به مدینه نگذشته بود كه حلقههاى علمى فراوانى در گوشه و كنار مسجد پیامبر تشكیل شد، و این در حالى بود كه جنگ و جهاد در راه خدا و مبارزه با دشمنان دین، یكى از دغدغههاى اصلى مسلمانان به شمار مىرفت.
همین سفارشها به علمآموزى و تكریم عالمان سبب شد كه نهضت قلم پدید آید و همان مردمى كه افراد باسوادشان انگشتشمار بودند، چنان به دانش و خواندن و نوشتن رو آورند كه گروهى از آنان در مدینه، چند زبان آموختند و توانستند پیام اسلام را با زبانهاى گوناگون به سراسر جهان ابلاغ كنند.» (17)
بعثت و شكوفایى عقلها
همانگونه كه از خطبه اوّل نهج البلاغه استفاده مىشود، پیامبران برانگیخته نشدند تا به مردم، عقل و خِرد ببخشند؛ بلكه آمدند تا آن را شكوفا سازند. در حقیقت، پیامبران به بذرافشانى خردورزى در سرزمین جان انسانها نپرداختند؛ بلكه مبعوث شدند تا بذرهاى عقل و معنویت را كه خداوند در نهاد آدمیان افشانده بود، پرورش داده، شكوفا كنند. فرموده حضرت على - علیهالسلام - در این باره این است: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ اِلَیهِمْ اَنْبِیاءَهُ لِیسْتأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ... وَیثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛ (18) پس [خداوند] پیامبران خود را مبعوث و آنان را پى در پى اعزام كرد تا وفادارى به پیمان فطرت را از آنان باز جویند... و گنجهاى پنهانى عقلها را در آنان برانگیزند و آشكار سازند.»
بنابراین، پیامبران چیزى به انسان نمىدهند كه در او نبوده است؛ بلكه آنچه دارد را پرورش مىدهند و گوهر وجود او را آشكار مىسازند. حتى برخى معتقدند، همه تعلیماتى كه به انسانها داده مىشود، عنوان یادآورى دارد؛ چرا كه ریشه علوم در درون جان انسانها نهفته است و پیامبران با تعلیمات خویش، آنها را از درون جان انسان ظاهر مىكنند. گویى علوم، همانند منابع آبهاى زیرزمینى هستند كه با حفر چاهها، بر سطح زمین جارى مىشوند.» (19)
پیامبرى از جنس مردم
با آنكه خداوند مىتوانست از جنس فرشتگان، پیامبرانى به سوى آدمیان بفرستد، براساس حكمت و مصلحت خویش، پیامبرانش را همسنخ انسانهاى خاكى قرار داد، و از دل موجودات خاكى، نهال نبوّت را برآورد؛ چراكه پیامبر باید كسى باشد كه به واسطه همنوعى او با انسانها، بهطور كامل، شرایط آنها را - از نظر فیزیكى و جسمى با انواع غرایز تأثیرگذار - درك كند، و از این رهگذر، با دشوارى رهاشدن از دام شهوات و هواهاى نفسانى كاملاً آگاه باشد.
چنین آگاهیهایى پیامبر را مدد مىكند تا در راه تبلیغ، هرگز از جاده مدارا، دلسوزى و مهربانى، گام بیرون ننهد، از قضاوت شتابزده در باره آنها بپرهیزد، و خود را تافته جدابافته از مردم نپندارد.
در قرآن كریم مىخوانیم:».. بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ...»؛ (20) ».. [خداوند] در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت...»
افزون بر این، مهمترین قسمت برنامه تربیتى پیامبران، تبلیغات عملى آنها است؛ به این معنا كه اعمال آنها بهترین سرمشق و وسیله تربیت است؛ زیرا با «زبان عمل»، بهتر از هر زبان دیگر مىتوان تبلیغ كرد، و این در صورتى امكانپذیر است كه تبلیغكننده از جنس تبلیغشونده باشد با همان خصایص جسمى و با همان غرایز و ساختمان روحى.
اگر پیامبران از جنس فرشتگان بودند، این سؤال براى مردم پیش مىآمد كه گناهنكردن آنها امرى طبیعى است و فضیلتى براى آنان به شمار نمىآید؛ چراكه آنها غرایز گوناگون بشرى ندارند، و به این ترتیب، برنامه تبلیغات عملى آنها تعطیل مىشد. (21)
بعثت و خُلق پیامبر
رسول گرامى اسلامصلىاللهعلیهوآله پیش از بعثت نیز از خُلق و خویى شایسته و زیبا برخوردار بود؛ اینگونه نبود كه آن حضرت، مانند دیگر مردمان، بىبهره از اخلاق خدایى، و یا برخوردار از خُلقى معمولى و متعارف به همراه ضعفها و عیبها باشد و آنگاه با حادثه بعثت، دگرگونى و تحوّلى ناگهانى در جان او ایجاد شده باشد؛ بلكه آن حضرت، نخست دل و روح خویش را از همه ناشایستها پیراسته و قلب خویش را صفا و جلا بخشید؛ آنگاه گوهر نبوّت به او عطا شد.
خداوند متعال در قرآن كریم خلق زیباى رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله را چنین مىستاید: «اِنّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»؛ (22) «اى پیامبر! تو داراى خُلق بزرگى هستى.»
آرى، همان اخلاق شایسته پیامبر گرامى اسلام بود كه نه تنها زمینه را براى بعثت ایشان فراهم آورد؛ بلكه در راستاى تبلیغ دین خدا، همواره او را یارى كرد. و این، امر مهمّى است كه تمامى مبلّغان دین، بایستى همیشه در نظر داشته باشند.
بعثت و دنیاى مردم
هدف اصلى بعثت رسول خاتمصلىاللهعلیهوآله - همانگونه كه از آیه دوم سوره مباركه جمعه استفاده مىشود - پالایش قلب و فراگرفتن كتاب و حكمت بود؛ امّا سامان دادن به دنیاى انسانها نیز در دایره رسالت پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله قرار داشت، و آن حضرت به شكوفاسازى دنیاى مسلمانان نیز توصیه مىكرد.
رسول خدا در آغاز دعوت خویش چنین فرمود: «اِنِّى وَاللّهِ مَا أَعْلَمُ شَابّاً فِى الْعَرَبِ جَاءَ قَومَهُ بِاَفْضَلَ مِمَّا جِئْتُكُمْ بِهِ، اِنِّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَیرِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ؛ (23) به خدا سوگند من جوانى را در میان عرب نمىشناسم كه براى قوم خود چیزى برتر از آنچه من براى شما آوردهام آورده باشد؛ من خیر دنیا و آخرت را براى شما آوردهام.»
آن حضرت در حدیثى دیگر مىفرماید: «لَیسَ خَیرُكُمْ مَنْ عَمِلَ لِدُنْیاهُ دُونَ آخِرَتِهِ وَلاَ مَنْ عَمِلَ لِآخِرَتِهِ وَتَرَكَ دُنْیاهُ وَاِنَّمَا خَیرُكُمْ مَنْ عَمِلَ لِهَذِهِ؛ (24) بهترین شما كسى نیست كه فقط براى دنیاى خود بدون در نظر گرفتن آخرت كار كند، و نیز برترین شما كسى نیست كه تنها براى آخرتش بكوشد و دنیا را رها كند؛ بلكه بهترین شما كسى است كه هم براى دنیا كار كند و هم براى آخرت.»
رسول خداصلىاللهعلیهوآله هم نیروى شاداب روحى و هم طراوت فزاینده جسمانى، هر دو را دارا بود؛ به طورى كه آن حضرت، هم باصفا و خشوع كامل به عبادت حق مىپرداخت و هم مانند دیگران به زندگى بشرى خود ادامه مىداد و در حدود شرع از لذتهاى دنیوى نیز بهره مىجست. به همین دلیل وجود مقدّس آن حضرت نماینده یك انسان كامل و یك شخصیت نمونه بود كه كلیه قواى جسمانى و روانى انسانى در او متعادل شده بود. اساساً در اسلام نه رهبانیتى وجود دارد كه با ارضاى انگیزههاى جسمانى مخالف باشد و در جهت سركوب آن عمل كند و نه نوعى اباحه مطلق كه انگیزههاى جسمانى را به طور كامل ارضا كند. اسلام، خواهان هماهنگى انگیزههاى جسم و روح و در پیشگرفتن راه میانهاى است كه به ایجاد تعادل میان جنبههاى مادى و معنوى انسان بینجامد. (25)
از دیدگاه امیر مؤمنان على - علیهالسلام - نیز با آمدن پیامبر اسلامصلىاللهعلیهوآله اوضاع پریشان مردم رو به سامان نهاد و آسیاب زندگىشان به چرخش افتاد. خود آن حضرت با بهرهگیرى از تعالیم رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله عمران و آبادى شهرها را یكى از برنامههاى اصلى زمامداران مسلمان مىشمارد و به كارگزاران خود سفارش مىكند كه پیش از گرفتن مالیات، در آبادى و رفاه اقتصادى سرزمینهاى اسلامى بكوشند. (26)
رسول خداصلىاللهعلیهوآله براى بهبود وضعیت اقتصادى مردم، برنامههاى ویژهاى را به كار بست كه عملىشدن برخى از آنها در صدر اسلام، توانست وضعیت اقتصادى جامعه را دگرگون سازد. برخى از اصول و برنامههاى اقتصادى پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله را مىتوان چنین برشمرد: تأكید بر انفاق مال، وجوب زكات، عدالت اقتصادى، تعاون اجتماعى، كار و تلاش، قناعت در مصرف، تلاش براى نابودى فقر اقتصادى، مبارزه با گرانفروشى و سرمایهداران بىدرد و تحریم معاملات ربوى، احتكار، اسراف و تبذیر. (27)
نكته پایانى در این باره آنكه، دلیل اصلى توجه اسلام و رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله به دنیا و سامانبخشیدن به آن، اثرگذاربودن آن در سعادت اخروى است. بىگمان براى برخوردارى از آخرتى آباد، نمىتوان از دنیاى آباد چشم پوشید و معمولاً میان دنیایى مطلوب و آخرتى مطلوب، ارتباطى در خور توجه وجود دارد؛ همانگونه كه خاتم انبیاصلىاللهعلیهوآله در بیانى دلنشین مىفرماید: «اَللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِى الْخُبْزِ وَلاَ تُفَرِّقْ بَینَنَا وَبَینَهُ فَلَولاَ الْخُبْزُ مَا صَلَّینَا وَلاَ صُمْنَا وَلاَ اَدّینَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّوَجَلّ؛ (28) پروردگارا! نان را برایمان مبارك گردان و بین ما و آن جدایى مینداز [كه] اگر نان نباشد نه مىتوانیم نماز بخوانیم و نه روزه بگیریم و نه دیگر واجبات پروردگار عزّوجلّ را انجام دهیم.»
رسول خداصلىاللهعلیهوآله در حدیثى دیگر مىفرماید: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللّهِ الْمَالُ؛ (29) مال براى پرهیزگارى، چه كمك خوبى است.» و همچنین فرمود: «لاَ تَسُبُّوا الدُّنْیا فَلَنِعْمَ الْمَطِیةُ لِلْمُؤْمِنِ، عَلَیهَا یبْلُغُ الْخَیرَ وَعَلَیهَا ینْجُو مِنَ الشَّرِّ؛ (30) دنیا را ناسزا مگویید كه [دنیا] چه مركب خوبى براى مؤمن است كه با استفاده از این مركب، به خیر و خوبى مىرسد و از شرّ و بدى رها مىشود.
به تعبیر مولوى:
مال را كز بهر دین باشى حَمول نعمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول
چیست دنیا؟ از خدا غافلشدن نى قماش و نقره و فرزند و زن
آب در كشتى هلاكِ كشتى است آب اندر زیر كشتى پشتى است (31)
عطار نیشابورى نیز با توجه به نقش رسیدگىِ مشروع و معقول به خواستههاى غرایز مادى و امور دنیوى در زمینهسازبودن معنویت و شكوفایى روحى انسان مىگوید:
نَفْس سگ را استخوانى مىدهم روح را زین سگ امانى مىدهم
نفْس را چون استخوان دادم مدام جان من زان یافت آن عالىمقام (32)
پینوشــــــــــــتها:
1) كلیات خمسه، حكیم نظامى گنجهاى، تهران، امیركبیر، هفتم، 1377، ص 453.
2) انبیاء/ 107.
3) نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتى، خ 1، فراز چهارم.
4) سیرى در سیره نبوى، شهید مطهرى، تهران، صدرا، بیست و یكم، 1378، برگرفته از ص 12، 13، 16، 17 و 18.
5) الاشارات والتنبیهات ابو على سینا، شرح: خواجه نصیر الدین طوسى و قطب الدین رازى، قم، نشر بلاغت، اوّل، 1375، ج 3، ص 394.
6) مصنّفات، علاء الدوله سمنانى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، دوم، 1383، ص 227.
7) منطق الطیر، عطار نیشابورى، تهران، جامى، اوّل، 1379،ص 152.
8) همان، ص 156.
9) نهج البلاغه، خ 89.
10) همان، خ 195.
11) رساله قشیریه، عبد الكریم بن هوازن قشیرى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، هفتم، 1381، ص 576 و 577.
12) كهف/ 6.
13) طه/ 2 و 3.
14) مثنوى معنوى، مولوى، دفتر سوم، بیت 4577، 4578 و 4579.
15) الالهیات من كتاب الشفاء، ابن سینا، تحقیق: آیت اللّه حسنزاده آملى، قم، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، اوّل، 1376، ص 488.
16) خاتم پیامبران، ج 1، ص 540.
17) دانشنامه امام على - علیهالسلام -، زیر نظر على اكبر رشاد، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، دوم، 1382، ج 3، ص 66، مقاله از: حسن یوسفیان و احمدحسین شریفى.
18) نهج البلاغه، خ 1.
19) پیام امام، (شرح تازه بر نهج البلاغه)، آیت اللّه مكارم شیرازى، بىتا، اوّل، 1375، ج 1، ص216، 219 و 220.
20) آل عمران/ 164.
21) تفسیر نمونه، جمعى از نویسندگان، زیرنظر آیت اللّه مكارم شیرازى، تهران، دار الكتب الاسلامیة، سىام، 1380، ج 3، ص 182 و 183.
22) قلم/ 4.
23) الحیاة، محمدرضا، محمد و على حكیمى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، اوّل، 1380، ج6، ص 734.
24) فلسفة الاخلاق فى الاسلام، محمدجواد مغنیه، بیروت، دار العلم للملایین، 1977، ص 194 و 195.
25) قرآن و روانشناسى، دكتر محمد عثمان نجاتى، ترجمه: عباس عرب، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چهارم، 1377، ص 328 و 329.
26) نهج البلاغه، ن 53.
27) دانشنامه امام على - علیهالسلام -، ج 3، ص 64 و 65، مقاله از: حسن یوسفیان و احمدحسین شریفى.
28) الحیاة، ج 3، صص 291 و 292.
29) كنز العمّال، متقى هندى، عمان، بیت الافكار الدولیه، 1935، ج 1، ص 337، ح 6342 و 6343.
30) همان.
31) مثنوى معنوى، دفتر اوّل، بیت 984، 985 و 986.
32) منطق الطیر، فرید الدین عطار نیشابورى، تهران، جامى، اوّل، 1379، ص 47.