مقدمه
نهج البلاغه دریایى از معارف و حكمتهاى بشرى را در زمینههاى مختلف در خود جاى داده است. آموختن و عمل كردن به هر یك از برگهاى زرّین این منبع جوشان علم و كانون گوهرهاى دانش و معرفت براى موفقیت هر انسانى كافى است؛ امّا انتخاب گوهرهاى ناب آن به راحتى امكانپذیر نیست؛ چرا كه یكى از دیگرى زیباتر و دلپذیرتر است.
در میان پیامهاى امام علىعلیهالسلام در این كتاب گرانقدر، نامه 31 آن حضرت به فرزندش امام حسنعلیهالسلام، حاوى دهها نكته مهم تربیتى، اجتماعى، اخلاقى، سیاسى و انسانشناسى است. هر نكتهاى از این معارف؛ شرح، دقت و موشكافى ویژهاى مىطلبد و اگر محققان علوم انسانى در این موضوعات، صدها اثر تنظیم كنند، باز هم، به ساحل بیكران این دریاى عمیق نخواهند رسید و همچنان، این نامه پرمحتوا، همانند دریایى ژرف، گوهرهاى فراوان ناشناخته و كشف نشدهاى را در خود خواهد داشت.
تا هر زمان كه بشر به علم و معرفت نیاز دارد، پژوهش در این زمینه، نیاز زمان خواهد بود؛ زیرا این سخنان - همانند كلام وحى - براى برههاى از زمان نیست؛ بلكه براى تمام انسانها در طول تاریخ، بیان شده است كه همانند آب جارى همواره تازه و گوارا است و از سرچشمه زلال كوثر امامت مىجوشد. این سخن با مرورى اجمالى به متن نامه، به راحتى اثبات مىشود.
بنابراین در این فرصت، فرازى از نامه آن حضرت را برگزیده و پیرامون آن، توضیحاتى را به خوانندگان گرامى تقدیم مىكنیم و روح و جانمان را از این منبع فیض الهى و سرچشمه حیات انسانى سیراب مىكنیم:
امام در مقدمه نامه، خطاب به فرزند گرامىاش مىفرماید: «پسرم تو را دیدم كه پاره تن من، بلكه همه جان منى؛ آنگونه كه اگر آسیبى به تو رسد، به من رسیده است و اگر مرگ به سراغ تو آید، زندگى مرا گرفته است. پس كار تو را كار خود شمردم، و نامهاى براى تو نوشتم، تا تو را در سختیهاى زندگى رهنمون باشد؛ خواه من زنده باشم یا نباشم.» (1)
سپس امامعلیهالسلام به ارائه رهنمودهایى ارزنده مىپردازد و چنین سفارش مىكند: «فَاِنِّى اُوصِیكَ بِتَقْوَى اللّهِ وَلُزُومِ اَمْرِهِ؛ پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش مىكنم و اینكه پیوسته در فرمان او باشى.»
1. تقوا
امام در این فراز از نامه تربیتى، فرزند گرامىاش را به تقوا سفارش مىكند؛ زیرا این صفت ریشه همه خوبیها است. این سخن، برگرفته از آیات وحى است؛ آنجا كه تقوا را بهترین توشه راه دانسته، مىفرماید: «تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوى»؛ (2) «زاد و توشه تهیه كنید كه بهترین زاد و توشه، پرهیزگارى است!»
دست تقوا بگشا پاى هوى بربند روح پرورده كن از لقمه روحانى (3)
تقوا دژ محكمى است كه بر اثر ممارستِ انسان، به اطاعت از دستورهاى خداوند و اجتناب از گناهان حاصل مىشود. صدر المتألّهین شیرازى در باره تقوا مىنویسد: در كلام خدا تقوا به چند معنا آمده است:
1. به معناى ایمان به توحید؛ (4) 2. خشیت و ترس از خدا؛ (5) 3. توبه از گناهان؛ (6) 4. طاعت و عبادت؛ (7) 5. ترك معصیت پیش از ارتكاب آن؛ (8) 6. اخلاص (9).
بعد اضافه مىكند كه: تقوا گنجى معنوى و پنهانى است و آن گوهر نفیس، نظیرى ندارد. تمامى فضایل نفسانى و خیرات دنیا و آخرت در صفت تقوا جمع شده است و خداوند متعال به زیباترین شكل باتقوایان را در قرآن ستوده است. (10)
بعد ایشان، موارد ذیل را از دستاوردهاى تقوا در كلام خدا مىداند: ستایش خداوندى، حفظ از شرّ دشمنان، تأیید و یارى حق، نجات از محنتهاى روزگار، اصلاح عمل و بخشودگى گناه، تحصیل محبت خداوند، قبولى اعمال، عزت و احترام دنیا و آخرت، نجات از آتش جهنم و حضور دائمى در بهشت.
برخى نشانههاى تقوا نیز عبارتاند از: خشوع در برابر خداوند متعال، داشتن روحیه ایثار، انفاق، تعاون، حفظ حقوق دیگران، امید به آیندهاى روشن و باور داشتن پاداشهاى بزرگ الهى.
رسول گرامى اسلامصلىاللهعلیهوآله نیز فرمود: «كسى كه دوست دارد كریمترین و شریفترین مردم باشد، باید باتقوا باشد.» (11)
اساساً از منظر قرآن و روایات، تقوا سرچشمه تمام خوبیها و فضایل است.
قرآن در كلام دیگرى، خصلت زیباى تقوا را بهترین محافظ انسان مىداند و مىفرماید: «وَلِبَاسُ التَّقْوى ذَلِكَ خَیر»؛ (12) «لباس پرهیزگارى بهتر است.»
تشبیه تقوا و پرهیزگارى به لباس در این آیه شریفه، تشبیه بسیار رسا و گویایى است؛ زیرا لباس، محافظ بدن انسان از سرما و گرما، سپرى در برابر بسیارى از خطرها، پوشاننده عیوب جسمانى و زینتى براى انسان است. روح پرهیزگارى نیز علاوه بر پوشانیدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسیارى خطرات فردى و اجتماعى، زینتى بسیار بزرگ براى او محسوب مىشود؛ زینتى چشمگیر كه بر شخصیت او مىافزاید. (13)
در اینجا با نمونهاى از یك انسان متقى به شهادت شاگرد باتقوایش آشنا مىشویم:
تجسم تقوا در سیماى مجتهد روضهخوان
استاد شهید مرتضى مطهرى چنین مىنویسد:
مرحوم حاج میرزا على آقا شیرازى (اعلى اللّه مقامه) ارتباط قوى و بسیار شدیدى با پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله و خاندان پاكش داشت.
این مرد، در عین اینكه فقیه (در حدّ اجتهاد) و حكیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضى از قسمتها، مثلاً طبّ قدیم و ادبیات، از علماء طراز اوّل بود و قانون بوعلى را تدریس مىكرد، از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سید الشهداعلیهالسلام بود، منبر مىرفت و موعظه مىكرد و ذكر مصیبت مىفرمود.
كمتر كسى بود كه در پاى منبر این مرد عالم مخلص متقى بنشیند و منقلب نشود. خودش هنگام وعظ و ارشاد كه از خدا و آخرت یاد مىكرد، در حال یك انقلاب روحى و معنوى بود و محبت خدا و پیامبر و خاندانش، او را به سوى خود مىكشید، با ذكر خدا دگرگون مىشد، مصداق [این] كلام خدا بود: «الَّذینَ اِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَاِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ ایمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ یتَوَكَّلُونَ»؛ (14) «مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود، و هنگامى كه آیات او، بر آنها خوانده مىشود، ایمانشان فزونتر مىشود و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.»
نام رسول اكرمصلىاللهعلیهوآله یا امیر المؤمنینعلیهالسلام را كه مىبرد، اشكش جارى مىشد. یك سال، حضرت آیت اللّه بروجردى (اعلى اللّه مقامه) از ایشان براى منبر، در منزل خودشان در دهه عاشورا دعوت كردند، منبر خاصى داشت، غالباً از نهج البلاغه تجاوز نمىكرد.
ایشان در همانجا منبر مىرفت و مجلسى را كه افراد آن اكثراً از اهل علم بودند، سخت منقلب مىكرد؛ به طورىكه از آغاز تا پایان منبر ایشان، جز ریزش اشكها و حركت شانهها چیزى مشهود نبود. (15)
2. یاد خدا و آرامش دلها
«وَعِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ؛ و آباد كردن دلت با یاد خدا.» یاد و نام خداوند، دلهاى پژمرده را زنده مىكند؛ همچنانكه آب، موجودات را زنده و شاداب مىكند.
اساساً نگرانى و اضطراب در زندگى از شایعترین بیماریهاى روحى در جامعه امروز است. ترس از ناكامیها، ابهام در زندگى آینده و دهها فكر و خیال دیگر، انسان را به سوى اضطراب و نگرانى سوق مىدهد. به این جهت، همه به دنبال آرامش روحى و روانى مىگردند. حضرت علىعلیهالسلام دواى این درد را در یاد خدا مىداند.
آرى، این نسخه شفابخش قرآن براى این گرفتارى انسان است كه مىفرماید: «اَلَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ اَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ (16) «آنها كه ایمان آوردهاند، دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام و شاداب) است. آگاه باشید كه تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.»
به همین سبب، انسانهایى كه بیشتر به یاد خدا هستند و خود را در پناه قدرت لایزال حضرت حق قرار مىدهند، هرگز افسرده و پژمردهحال نیستند و همیشه سر زندهاند؛ حتى آنان این آرامش را در كلّ جامعه منتشر مىكنند.
یاد خدا چه با ذكر قلبى و چه زبانى باید با تمام وجود باشد تا آرامش واقعى را به انسان بدهد. كسى كه با یاد خداوند متعال زندگى مىكند، یعنى او را در هر شرایطى و در هر جا حاضر و ناظر مىداند، این اندیشه در تمام ابعاد زندگىاش تأثیرى مثبت مىگذارد. البته این امر آسان نیست و به این سبب، رسول خداصلىاللهعلیهوآله فرمود: «یا على! سه خصلت را همه این امت طاقت ندارند كه در خود ایجاد كنند: 1. مواسات با برادران دینى در مال؛ 2. رعایت حقوق دیگران؛ 3. به یاد خدا بودن در همه احوال.» (17)
خداوند متعال نیز انسانهاى شایسته را داراى چنین مقامى معرفى كرده، مىفرماید: «رِجَالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»؛ «مردانى كه تجارت و خرید و فروش، آنها را از یاد خدا باز نمىدارد.»
امام صادقعلیهالسلام فرمود: «مِنْ اَشَدِّ مَا فَرَضَ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ ذِكرُ اللّهِ كَثِیراً؛ از كارهاى طاقتفرسایى كه خدا بر بندگانش واجب كرده است، فراوان به یاد خدا بودن است.» بعد اضافه مىفرماید كه منظورشان از یاد خدا، سبحان اللّه والحمد للّه، لا اله الاّ اللّه، اللّه اكبر نیست؛ گرچه اینها هم، نوعى یاد خدا است؛ امّا مقصود ایشان، به یاد خدا بودن در مواجهه با حلالها و حرامهاى الهى است؛ یعنى اگر با طاعتى برخورد كرد، به سرعت به آن عمل كند و اگر با گناهى مواجه شد، بدون معطّلى آن را ترك گوید. (18)
از منظر امام علىعلیهالسلام نیز به یاد خدا بودن، هنگام مصیبت و معصیت، اهمیت فراوان دارد. آن گرامى مىفرماید: «اَلذِّكْرُ ذِكْرانِ ذِكْرُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمُصیبَةِ وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ ذِكْرُ اللَّهِ عِنْدَ ما حَرَّمَ عَلَیكَ فَیكُونُ حاجِزاً؛ (19) به یاد خدا بودن دو نوع است: [اوّل: هنگام مصیبت و برتر از اوّلى، به یاد خدا بودن در مواجهه با آنچه كه بر تو حرام است كه این صفت [زیبا]، مانع [از ارتكاب گناه] خواهد بود.»
البته ذكرى كه از عمق جان انسان ریشه نگیرد، هرگز اثر آرامبخش نخواهد داشت؛ چرا كه اصلاً یاد خدا نیست:
مرا غرض ز نماز آن بود كه پنهانى حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه این چه نمازى بود كه من بىتو نشسته روى به محراب و دل به بازام
3. اعتصام به حبل اللّه
«وَالاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَاَىُّ سَبَبٍ اَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَینَكَ وَبَینَ اللّهِ اِنْ اَنْتَ اَخَذْتَ بِهِ؛ چنگ زدن به ریسمان او و چه وسیلهاى مطمئنتر از رابطه تو با خداست، اگر سررشته آن را در دست گیرى.»
امام مىفرماید: «پسرم همواره در زندگى به رشته ناگسستنى حبل اللّه چنگ بزن و این دستگیره ایمان را محكم بگیر.» این سخن نیز مبناى قرآنى دارد؛ آنجا كه قرآن مىفرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً»؛ (20) «وهمگى به ریسمان خدا چنگ زنید.» تمسّك به حبل اللّه از خصلتهاى شایسته است كه هر مسلمانى، همواره باید به آن متصف باشد. برخى از مصادیق حبل اللّه را از منظر روایات مرور مىكنیم:
1. تمسك به قرآن از جمله این موارد است: پیامبر اعظمصلىاللهعلیهوآله فرمود: «هذَا الْقُرْآنُ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ؛ (21) این قرآن همان ریسمان خدا است.»
2. توبه هم حبل اللّه است. انسانى كه در منجلاب گناهان غرق شده و از آلودگیهاى نفسانى و شیطانى رنج مىبرد، مىتواند به حبل اللّه یعنى توبه پناه برده، خود را با كوثر زلال معنویت شستشو دهد. امام صادقعلیهالسلام فرمود: «اَلتَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ؛ (22) توبه، ریسمان خداست.»
3. امام علىعلیهالسلام از دیگر مصادیق حبل اللّه است كه اهل ایمان همواره به آن گرامى متوسل و متمسك مىشوند تا به مدد این حبل متین الهى خود را به سوى خداوند روانه كنند و در راه حق استوار بمانند. (23)
امام در خطبهاى، خود را حبل اللّه المتین معرفى كرده، فرمود: «اَنَا حَبْلُ اللَّهِ الْمَتینُ وَ اَنَا عُرْوَةُ الْوُثْقى وَ كَلِمَةُ التَّقْوى؛ (24) من ریسمان محكم خدا و دستگیره محكم و كلمه تقوا هستم.»
4. وجود مقدس اهل البیتعلیهمالسلام نیز ریسمان الهى هستند. اهل ایمان، طبق قرآن موظفاند كه به آنان تمسك كرده، راه سعادت را بیابند. به همین سبب، امام صادقعلیهالسلام فرمود: «حبل اللّه، ما اهل بیت هستیم.» (25)
4. پذیرش موعظه
«اُحْىِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ؛ دلت را با [پذیرشِ] اندرزِ [نیكو و نصیحتهاى سازنده]، زنده نگهدار.»
همانگونه كه جسم انسان به غذا نیاز دارد، روحش نیز به غذا نیاز دارد كه تقویت شده، او را در رسیدن به كمال یارى رساند. غذاى جان و روان، موعظه نیكوست كه قرآن به عنوان یك روش تبلیغى مؤثر به پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله سفارش مىكند كه به وسیله موعظه حسنه و اندرزهاى نیكو، مردم را به سوى راه و روش خداوند متعال دعوت كن و با هدایت آنان، دلهایشان را زنده بدار!
این شیوه در طریق احیاى دل و دعوت به راه خدا از مؤثرترین راههاست. موعظه، یعنى استفاده كردن از عواطف انسانها؛ چرا كه اندرز، بیشتر جنبه عاطفى دارد و با تحریك عاطفه، مىتوان دلهاى تودههاى عظیم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.
البته پند در صورتى مؤثر مىافتد كه خالى از هرگونه خشونت، برترىجویى، تحقیر طرف مقابل، تحریك حسّ لجاجت او و مانند آن بوده باشد؛ چه بسیارند اندرزهایى كه اثر معكوس مىگذارند؛ به آن سبب كه مثلاً در حضور دیگران و توأم با تحقیر انجام گرفته، و یا از آن، برترىجویى گوینده استشمام مىشود. بنابراین موعظه، هنگامى اثر عمیق خود را مىبخشد كه حسنه باشد و به صورت زیبایى پیاده شود. (26)
موعظه با دل انسان چه مىكند؟!
«شعوانه»، زنى ثروتمند بود كه تمام دارایى او از راه حرام و خوانندگى و ساز و آواز تهیه شده بود. هیچ مجلس عیش، طرب و گناهى در بصره نبود كه از وجود وى خالى باشد. وى روزى با كنیزان و خدمتگزاران خود از كوچههاى بصره مىگذشت كه صداى جمعیتى را از درون خانهاى شنید. یكى از كنیزان خود را به اندرون فرستاد تا از علت شور و غوغا و اجتماع مردم، خبرى آورد؛ ولى او رفت و نیامد. كنیز دیگرى فرستاد. او هم نیامد.
از سومین خدمتگزارش، درخواست كرد كه هرچه سریعتر، از اوضاع آن مجلس گزارش دهد. او رفت و برگشت و اظهار داشت: «اى خاتون! اینجا مجلس موعظه است و صداى گریه، به سبب بیانات واعظى است كه مردم را موعظه مىكند و بدكاران را از عذاب خدا مىترساند.» شعوانه، آن زن گنهكار و عاصى كه هرگز به چنین مجالسى پا نگذاشته بود، براى تماشا به آنجا رفت. او وقتى وارد شد، جناب واعظ در اطراف این آیه صحبت مىكرد: «بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَاَعْتَدْنَا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیراً، اِذَا رَاءَتْهُمْ مِنْ مَكَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیظاً وَزَفِیراً، وَاِذَا اُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَیقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً»؛ (27) «بلكه آنان قیامت را تكذیب كردهاند و ما براى كسى كه قیامت را تكذیب كند، آتشى شعلهور و سوزان فراهم كردهایم! هنگامى كه این آتش، آنان را از مكانى دور ببیند، صداى وحشتناك و خشمآلودش را - كه با نفس زدن شدید، همراه است - مىشنوند و هنگامى كه در جاى تنگ و محدودى از جهنّم افكنده شوند، در حالى كه در غل و زنجیرند، فریاد و واویلاى آنان بلند مىشود!»
این كلام خداوند كه از زبان واعظ بیان مىشد، آنچنان دلها را نرم و افكار را به وضع آتش و عذاب روز قیامت توجه داد كه یكى از افرادى كه منقلب شد، شعوانه بود.
او آنچنان تحت تأثیر آیه شریفه قرار گرفته بود كه از پس پرده صدا زد: «جناب واعظ! من یكى از روسیاهان درگاهم. اگر توبه كنم خداوند مرا مىآمرزد؟ واعظ گفت: «آرى، اگرچه گناهت همانند گناه شعوانه باشد.» او گفت: «من همان شعوانهام كه در گناه و معصیت، شهره شهرم؛ ولى حالا دیگر مىخواهم با خدایم آشتى كنم و دیگر دنبال معصیت نروم.» واعظ، او را به كرم و لطف و عنایات بىپایان خداوند متعال، امیدوار كرد. او هم توبه كرد و سپس بندگان و كنیزكان را آزاد ساخت و مشغول عبادت و جبران گذشته شد. (28)
باز آى هر آنچه هستى باز آى گر كافر و گبر و بتپرستى باز آى
این درگه ما درگه نومیدى نیست صد بار اگر توبه شكستى باز آى (29)
آرى، موعظه حقیقى، دل را زنده مىكند و همچون دم مسیحا به تن مرده، جان مىبخشد. این خاطره شنیدنى را نیز در باره تحریك عواطف براى هدایت و زنده كردن دلهاى مرده در اینجا نقل مىكنیم.
واعظ حقیقى را بشناسیم!
آخوند ملا حسینقلى همدانى، یك مجتهد، عارف و واعظ حقیقى بود. او در یكى از سفرهاى خود با جمعى از شاگردان به عتبات عالیات مىرفت. آنان در بین راه، به قهوهخانهاى رسیدند كه جمعى از اهل هوا و هوس در آنجا مىخواندند و پایكوبى مىكردند. آخوند به شاگردانش فرمود: «یكى برود و آنان را نهى از منكر كند.» بعضى از شاگردان گفتند: «اینها به نهى از منكر توجه نخواهند كرد.» فرمود: «من خودم مىروم.»
آن بزرگوار نزدیك آنان رفت و به رئیسشان گفت: «اجازه مىفرمایید من هم بخوانم و شما بنوازید؟» رئیس گفت: «مگر شما بلدى بخوانى؟» فرمود: «آرى.» گفت: «بخوان.» آخوند شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر مؤمنانعلیهالسلام كرد:
لا اِلَهَ اِلاّ اللّه حقاً حقاً صِدقاً صِدقاً
«معبودى به حق و شایسته پرستش، جز خدا نیست. این را به حق و راستى مىگویم.»
اِنَّ الدُّنْیا قَد غَرَّتْنا وَاشْتَغَلَتْنا وَ اسْتَهْوَتْنا
«به راستى كه دنیا ما را فریفت و ما را به خود سرگرم و سرگشته و مدهوش كرد.»
یابْنَ الدُّنْیا مَهْلاً مَهْلاً یابْنَ الدُّنْیا دَقّاً دَقّاً
«اى فرزند دنیا! آرام باش! آرام! اى فرزند دنیا [در كار خود] دقیق شو! دقیق!»
یابْنَ الدُّنْیا جَمْعاً جَمْعاً تَفْنى الدُّنْیا قَرْناً قَرْناً
«اى فرزند دنیا [كردار نیك] گردآورى كن! گردآوردنى! دنیا سپرى مىشود، قرن به قرن.»
ما مِنْ یومٍ یمْضى عَنَّا اِلاَّ اَوْهى رُكْناً مِنَّا
«هیچ روزى از عمر ما نمىگذرد، جز اینكه پایه و ركنى از ما را سست مىگرداند.»
قَدْ ضَیعْنا داراً تَبْقى وَاسْتَوطَنّا دَاراً تَفْنى
«ما سراى باقى را ضایع و سراى فانى را وطن و جایگاه خویش ساختیم.»
لَسْنا نَدرى ما فَرَّطْنا فِیها اِلاَّ لَوْ قَدْ مِتْنا (30)
«ما آنچه را كه در آن كوتاهى كردهایم، نمىدانیم؛ مگر روزى كه مرگ به سراغ ما بیاید.»
آن جمعِ سرمست از لذتهاى زودگذر دنیوى، وقتى این اشعار را از زبان كیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند، به گریه در آمدند و به دست ایشان توبه كردند. یكى از شاگردان مىگوید: «وقتى كه ما از آنجا دور مىشدیم، هنوز صداى گریه آنها به گوش مىرسید.» (31)
داستانى دیگر از آن واعظ مُتَّعِظ
عبد فرّار (32) از اراذل و اوباش نجف اشرف بود كه مردم او را در ظاهر، احترام مىكردند تا از آزارش در امان بمانند. این فرد شرور اگر میل به چیزى پیدا مىكرد و یا دوستدار مالى مىشد، كسى نمىتوانست وى را از دستیابى به خواستهاش باز دارد. مردم نجف از دستش در آزار بودند.
در یكى از شبها كه آخوند ملا حسینقلى همدانى از زیارت حضرت امیرعلیهالسلام باز مىگشت، عبد فرّار در مسیر راه او ایستاده بود. عارف همدانى بدون هیچ توجهى از كنارش گذشت. این بىتوجهى آخوند بر عبد فرّار، سخت گران آمد. آن شرور از جاى خود حركت كرد تا این شیخ پیر را تنبیه كند. دوید و راه را بر او سد كرد و با لحنى بىادبانه گفت: «هى! آشیخ! چرا به من سلام نكردى؟!» عارف همدانى ایستاد و گفت: «مگر تو كیستى كه من باید انسانهایى كه بیشتر به یاد خدا هستند و خود را در پناه قدرت لایزال حضرت حق قرار مىدهند، هرگز افسرده و پژمردهحال نیستند و همیشه سر زندهاند؛ حتى آنان این آرامش را در كلّ جامعه منتشر مىكنند
حتماً به تو سلام مىكردم؟» گفت: «من عبد فرّارم.» آخوند ملا حسینقلى به او گفت: «عَبْدٌ فَرَّار! اَفَرَرْتَ مِنَ اللّهِام مِنْ رَسُولِهِ؟؛ تو از خدا فرار كردهاى یا از رسول خدا؟» و سپس راهش را گرفت و رفت.
فردا صبح، آخوند ملا حسینقلى همدانى پس از اتمام درس به شاگردان گفت: «امروز یكى از بندگان خدا فوت كرده است. هر كس مایل باشد به تشییع جنازه او مىرویم.» عدهاى از شاگردان آخوند، همراه ایشان براى تشییع حركت كردند؛ ولى با كمال تعجب دیدند آخوند به سوى خانه عبد فرّار رفت. آرى، او از دنیا رفته بود. عجبا! این همان یاغى معروف است كه آخوند از او به عنوان بنده خدا یاد كرد و در تشییع جنازه او حاضر شد؟!
به هر حال، تشییع جنازه تمام شد. یكى از شاگردان آخوند، نزد همسر عبد فرّار رفت و از او سؤال كرد: «چطور شد كه او فوت كرد؟» همسرش گفت: «نمىدانم چه شد؟ او هر شب دیروقت با حال غیرعادّى و از خود بىخود به منزل مىآمد؛ ولى دیشب حدود یك ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فكر فرو رفته بود و تا صبح نخوابید و در حیاط قدم مىزد و با خود تكرار مىكرد: عبد فرّار تو از خدا فرار كردهاى یا از رسول خدا؟! و سحر نیز جان سپرد.» عدهاى از شاگردان آخوند فهمیدند كه این جمله را آخوند ملا حسینقلى همدانى به او گفته است. چون از او سؤال كردند، ایشان فرمودند: «من مىخواستم او را آدم كنم و این كار را نیز كردم؛ ولى نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم.» (33)
پینوشــــــــــتها:
1) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، نشر مشهور، 1379 ش.
2) بقره/197.
3) پروین اعتصامى.
4) فتح/26.
5) نساء/1.
6) اعراف/94.
7) نحل/3.
8) بقره/85.
9) حج/.
10) تفسیر مخزن العرفان، ج 1، ص 83.
11) همان، ص 85.
12) اعراف/26.
13) تفسیر نمونه، ناصر مكارم شیرازى، تهران، دار الكتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 6، ص 131.
14) انفال/2.
15) عدل الهى، مرتضى مطهرى، تهران، صدرا، 1375 ش، ص 251.
16) رعد/28.
17) گزیده تفسیر نمونه، ج2، ص480.
18) كافى، ج 2، ص 80.
19) ]. همان، ج 2، ص 91.
20) آل عمران/103.
21) وسائل الشیعه، ج 6، ص 168 و مستدرك الوسائل، ج 4، ص 258.
22) مستدرك الوسائل، ج 12، ص 131.
23) همان، ج 18، ص 151.
24) بحار الانوار، ج 4، ص 9.
25) تفسیر نور الثقلین، عبد العلى حویزى، قم، نشر اسماعیلیان، 1415 ق، ج 1، ص 378.
26) تفسیر نمونه، ج 11، ص 456.
27) فرقان/11 - 14.
28) جلوههایى از نور قرآن، عبدالكریم پاكنیا، قم، نشر مشهور، 1379 ش، ص 89.
29) شیخ بهائى.
30) امالى، شیخ صدوق، مجلس چهلم، تهران، نشر اسلامیه، 1355 ش، ص 223.
31) مقدمه تذكرة المتقین، شیخ محمد بهارى همدانى، قم، نشر نهاوندى، 1378 ش، ص 20.
32) عبد فرّار یعنى بنده بسیار گریزان و در آن زمان لقب آن فرد شرور بوده است.
33) شرح حال حكیم فرزانهحاج على محمّد نجفآبادى، محمد جواد نورمحمدى، قم، نشر مهر خوبان، 1378 ش، ص 27.