هدف از نویسندگی

شمارى از مبلغان دینى، به دلایل و مناسبتهاى گوناگون، قلم به دست گرفته و نوشته‏اى را رقم مى‏زنند. شایسته است این گروه، پیش از نوشتن و قلم زدن، هدف از نویسندگى را بدانند كه براى چه مى‏نویسند و در دریاى نویسندگى در جستجوى چه گوهری هستند چه بسا دانستن این امر، باعث شود كه به نگاهى نو در نویسندگى دست یابند و چشم اندازى تازه را فراروى خویش به تماشا ایستند. آنچه در پى مى‏آید، پاسخگویى به این پرسش بنیادین، با روشى كاربردى است كه هدف از نویسندگى چیست؟

مطرب عشق عجب ساز و نوایى دارد                           نقش هر نغمه كه زد راه به جایى دارد(1)

هنگامى كه

«قطره‏اى كز جویبارى مى‏رود                                     از پى انجام كارى مى‏رود‌» (2)

نویسنده نیز مى‏نویسد تا نوشتة خویش را به دیگران عرضه كند و متاع خود را به بهترین صورت، در معرض دید مشتریان گذارد و اندیشة شخصى خود را به یك اندیشة اجتماعى و جهانگیر تبدیل نماید:

سخن باید كه چون از كام شاعر                                 بیاید، در جهان گردد مسافر

نه زان گونه كه در خانه بماند                                    به جز قائل، مر او را كس نخواند (3)

یكى از استادان زبان و ادب فارسى، در این باره نیكو مى‏گوید:

«نوشتن،امرى اجتماعى است؛ زیرا هیچ كس براى خود یا ـ چنانكه نویسنده‏اى نوشته است ـ از براى «سایه خود» نمى‏نویسد و اگر كسى چنین ادعایى كند، از او نمى‏توان پذیرفت؛ زیرا كه انسان بالطبع اجتماعى است و حتى آنگاه كه فكر مى‏كند یا با خود سخن مى‏گوید، دیگرى را مخاطب قرار مى‏دهد و بى‌دیگرى و دیگران، زندگى انسانى براى او مفهومى ندارد... .

نویسنده باید هدفى داشته باشد و انگیزه و دردى براى نوشتن. هدف، چیرگى بر تیرگى‏ها و دانستن نادانسته‏هاست و انگیزه، شورى و عشقى بشرى كه زاییده روان آدمى است. نویسنده‏اى كه شور و عشقى ندارد، درد را نمى‏شناسد و فكرى تازه در سر نمى‏پروراند، یاوه مى‏نویسد.

در اینجاست كه سهم محتوا و فكر در ایجاد اثرى كه ارزش بشرى داشته باشد، از قالب بیش‏تر مى‏شود، گو اینکه محتوا و قالب در هنر، چون روان و كالبد در انسان، از هم جدایى ناپذیرند. همچنان كه كالبد بى روح، انسان نتواند بود، قالب بى‌محتوا را هم در جهان هنر جایى نیست.

كار نویسنده از نظر محتوا باید نشان‌دهندة كوشش بشرى براى یافتن چیزى تازه باشد و فكرى و پیامى ـ نه به صورت شعار، بلكه مانند سرخى در گل (4) ـ از لابه لاى اثر، به خواننده تبلیغ شود و به خصوص در داستان و نمایشنامه، فكر و پیام باید از كردار قهرمانان و از بطن حوادث زاییده شود، نه آنكه داستان، روندى دیگر داشته باشد و فكر و پیامى بى‌تمهید، در زبان قهرمانى به بیان آید.

از اینجاست كه یكى از اندیشمندان نامدار جهان غرب در عصر حاضر گفته است:«غرض از ادبیات، تلاش و مبارزه است. تلاش و مبارزه براى نیل به آگاهى، براى جستن حقیقت، براى آزادى انسان و از این روست كه نویسنده در مقابل عملى كه انجام مى‏دهد، مسؤول است. براى چه مى‏نویسد؟ دست به چه اقدامى زده است و چرا این اقدام، مستلزم دست یازیدن به نگارش بوده است؟ زیرا كه سخن گفتن در حكم عمل كردن است. (5)» (6)

آرى، همین عرضه و حضور نوشته در بیرون است كه نشان مى‏دهد چه كسى حرفى براى گفتن داشته و نویسنده است و آن‌كس چگونه نویسنده‏اى است؛ اما همین امر نیز اهداف گوناگونى را در پى دارد:گاه جسمى را روح بخشیدن و گاه دلى را روشنایى دادن است. گاه نامى را براى خود خواستن یا نانى را براى خود به دست آوردن. گاه عقلى را رام كردن و یا قلبى را آرام ساختن است. گاه كسى را از چشم انداختن است و یا كسى را در چشم نشاندن، گاه اندیشه‏اى را نقل كردن و به نقد كشیدن مى‏باشد. گاه خبرى را به گوش رساندن و یا از گوش بیرون راندن و گاه چیزهایى دیگر را به قلم آوردن است. یكى از نویسندگان فرادست مى‏گوید:

«نویسنده... باید ببیند كه غرض او از نوشتن چیست:مى‏خواهد رویدادى را گزارش یا تعلیل كند، دعوى‌اى را به كرسى بنشاند یا قولى را نقض و رد كند، تجربه‏اى عاطفى یا هنرى را منتقل سازد، هیجانى بر‌انگیزد یا عملى را باعث شود، سرگرم سازد یا تعلیم دهد؟‌» (7)

با توجه به آنچه گفته شد، مى‏توان هدف نهایى و متعالى از نویسندگى را به صورت كوتاه‌تر، عام‏تر و شامل‏تر چنین دانست:

ایجاد ارتباط با خواننده و انتقال فكر و دانشى نو یا احساس و عاطفه و تخیّلى تازه به وى.

اگر این هدف، از سوی نویسنده با نگارشى نو و بیانى متفاوت ـ كه از جوهر ادبى برخوردار است به خواننده منتقل شود به‌گونه‏اى كه خواننده تحت تأثیر نویسنده قرار گیرد و از نظر فكرى، علمى، حسّى، عاطفى و یا خیالى همراه او شود، آنگاه مى‏توان گفت كه نویسنده به هدف نویسندگى دست یافته و به هر مقدار كه بر خواننده تأثیرگذارتر بوده به همان مقدار نیز نویسنده‏ بوده است.

شایان توجه است كه انتقال دادن فكر و دانشى نو یا احساس و تخیلى تازه به خواننده و تأثیرگذارى بر او، غالباً یا از راه ترغیب خواننده به سوى آن یا از راه متقاعد ساختن خواننده در برابر آن و یا هر دو، صورت مى‏گیرد. یكى از استادن زبان و ادب فارسى چنین مى‏گوید:

«اقناع و ترغیب كه علت غایى و هدف اصلى در سخنورى و نویسندگى است، بر اساس ساختن و آراستن استوار است:ساختن عبارتها یا واحدهایى از كلمات كه افكار نویسنده یا گوینده را به روشنى در خود منعكس كند و آراستن آن جملات و واحدهاى گفتار به هیأتى كه در نظر خواننده یا شنونده خوش‌آیند و مطلوب جلوه كنند. سرّ موفقیت و راز كامیابى نویسندگان و سخنوران بزرگ، وابسته به سرمایه‏هاى معنوى و صفاتى است كه آنان را در ساختن و آراستن آثار ارزنده و بدیع یارى مى‏كند و بدین‏وسیله ‏توانایى تسخیر دلها و نفوذ در جانها را به ایشان ارزانى مى‏دارد.» (8)

گفتنى است كه براى ترغیب خواننده، نویسنده بیش‌تر به تعریف، توضیح و وصف كردن مى‏پردازد و از چیزى خبر می‌دهد تا بر احساسات و تخیلات خواننده تأثیر بگذارد؛ ولى براى قانع كردن خواننده، نویسنده باید بیش‏تر به استدلال پرداخته و چیزى را اثبات كند تا در اندیشه خواننده دگرگونى ایجاد نماید؛ البته نویسنده براى ترغیب یا اقناع خواننده، از راههاى گوناگون و متنوع علمى، منطقى، ادبى و عاطفى و غیر آن استفاده مى‏كند تا خواننده را هر‌چه بهتر و زودتر به مقصد و مقصود خویش رهنمون ساخته و از آن آگاه كند.

نتیجه آنكه نویسنده، با هنر نویسندگى و قدرت ترغیب و اقناعش، یا حقیقتى نو را به خواننده نشان مى‏دهد (حقیقت‌نمونى) و یا حقیقتى را كه وجود داشته به دو صورت كیفى یا كمى براى خواننده گسترش داده و راه حركت به سوى آن حقیقت را براى وى هموارتر مى‏سازد (حقیقت‌گسترى).

البته در هر ترغیب و یا اقناعى كه از سوى نویسنده صورت مى‏پذیرد، باید نوآورى وجود داشته باشد، با این تفاوت كه در حقیقت‌نمونى، نوجویى و در حقیقت‌گسترى، نوگسترى بروز مى‏دهد. پس در هر دو صورت، نویسندگى در برداردندة نوعى ابتكار، نوآورى و نواندیشى و از تقلید، تكرار و كهنه آموزى به دور است. به گفته مولوى:

از محقق تا مقلد فرق‌هاست                                                كاین چو داوود و آن دیگر صداست

منبع گفتار این سوزى بود                                         وان مقلد، كهنه‌آموزى بود

در زمینه قانع كردن خواننده، متن زیر نشان مى‏دهد كه نویسنده براى درست یا غلط بودن یك واژه یا یك تركیب، چگونه استدلال كرده و به بیان و تبیین اندیشة خود پرداخته است:

«چون در كتاب حاضر (غلط ننویسیم) لفظ «غلط» و «صحیح» بارها به كار رفته است، بى‌شك براى خواننده این سؤال مطرح مى‏شود كه ملاك تشخیص غلط از صحیح چیست؟

مهم‌ترین ملاك، بى‌شك استعمال اهل زبان است، خاصه به زبان زنده روزمره، كه در وهله نخست در كوچه و بازار و خانه به آن سخن مى‏گویند (به اصطلاح زبان گفتار)، و در ولهة بعد در رادیو و تلویزیون، روزنامه‏ها و مجله‏ها و خلاصه همه آنچه امروزه رسانه‏هاى گروهى نامیده مى‏شود یا در كتابها آن را به كار مى‏برند (به اصطلاح زبان نوشتار) ؛ اما زبان، گذشته‏اى نیز دارد، خصوصاً زبان فارسى كه آثارى به نظم و نثر، در همه زمینه‏هاى ادبى و فلسفى و علمى، در طى دورانى نزدیك به هزار و دویست سال از آن باقى است.

البته كسى منكر تحول نیست و نمى‏تواند بگوید كه در این مدت طولانى زبان فارسى تغییر نكرده است یا این تغییر را نادیده گرفته و از اهل زبان بخواهد كه به شیوة گذشتگان سخن بگویند و بنویسند؛ ولى آیا هر تغییرى را مى‏توان جزء تحول طبیعى زبان به شمار آورد؟

به‌طور مثال اگر امروزه ‏كسى به جاى «اقدام كردن» لفظ «اقدامات برداشتن»، یا به جاى «او از ما بریده است» كلمه «او با ما شكسته است» را استعمال كند آیا مى‏توان حكم كرد كه زبان متحول شده و از این پس، همه كس مى‏تواند این دو اصطلاح را به كار ببرد؟ مسلماً نه؛ حتى هنگامى كه یكى از شاعران معاصر، عنوان كتاب خود را «به تو مى‏اندیشم، به توها مى‏اندیشم» مى‏گذارد، هیچ محققى نباید حكم كند كه از این پس، ضمیر شخصى منفصل مفرد را مى‏توان جمع بست و «من‏ها»، «توها» و «اوها» گفت. فقط وقتى مى‏توان چنین حكمى كرد كه این استعمال، وارد زبان گفتار شده باشد و مردم كوچه و بازار در كلام روزمره خود، آن را به كار ببرند، زیرا اصل زبان، همین زبان گفتار است و وظیفه زبان‌شناس این است كه قواعد زبان را در وهله نخست، از همین منبع استخراج كند.

بنابراین، مبناى قواعد كتاب حاضر در غلط یا صحیح بودن كلمات و عبارات، سه منبع زیر است:

الف. زبان كهن، بر اساس معتبرترین آثار به جاى مانده در طى هزار و دویست سال گذشته؛

ب. زبان گفتار امروز؛

ج. زبان نوشتار امروز.

اگر كلمه یا عبارتى در هر سه منبع فوق به كار رفته باشد پرواضح است كه باید آن را صحیح دانست و به همین خاطر در كتاب حاضر، به آن اشاره نمى‏شود مگر براى رفع شبهه از چند كلمه و تركیب معدود كه بعضى از محققان در صحت آنها شك كرده و حتى آنها را غلط دانسته‏اند، مانند:فراغت، پیدایش، پیروزمند، ضرورى، مخفى، حال حاضر، عاشق‌پیشه، شاعر‌پیشه.

گذشته از این مورد، چند وضع دیگر نیز ممكن است پیش آید:

1. اگر كلمه یا عبارتى فقط در «الف» به كار رفته باشد، صحیح امّا منسوخ و در صورت ضرورت،‌ امروزه نیز می‌توان آن را بکار برد. مانند:تمییز (به جای تمیز)، به ترک گفتن (به جای ترک گفتن)،‌ فالج (‌به جای فلج)، کراهیت،‌ ملالت و جز اینها.

2. اگر کلمه یا عبارتی در «ب» و «ج» بکار رود،‌ اما در «الف» بکار نرفته باشد،‌ صحیح است. مانند آدم (= آدمى)، ارباب (= رئیس، صاحب)، افلیج، تمسخر، بالاخره، موفقیت، اعزام، شباهت، دخالت، مقروض، شرایط (=‌اوضاع و احوال)، نفرات، براى همیشه و جز اینها. فقط در چند مورد انگشت‌شمار، بنابر دلایل مصرّح، توصیه شده است كه از استعمال آنها خوددارى شود، مانند:اَعراب (به جاى عربها) رویه (به جاى روش)، لشكر (به جاى لشگر)، علیه، خودكفا، فرارى دادن و معدودى دیگر.

3. اگر كلمه یا عبارتى فقط در «ب» به كار رود، صحیح است؛ تنها در چند مورد توصیه شده است كه از استعمال آنها خوددارى شود:اسلحه‏ها، اشعه‏ها، قوس و قزح، ید و بیضا.

4. اگر كلمه یا عبارتى فقط در «ج» به كار رود؛ ولى در «الف» و «ب» به كار نرفته باشد، غلط است. مانند:آتش گشودن، اتوبوس گرفتن، ادبیات (به جاى منابع و مآخذ)، اقشار، اثرات، بشریت یا انسانیت (به جاى بشر)، روحانیت (به جاى روحانیان)، باور داشتن ‏به، براى شروع، بها دادن، به اندازه كافى، به زحمت، توسط، درب، رهبریت، ضرب وشتم، فراز، قابل ملاحظه، غیر‌قابل احتراز، نرخ، نظرات، نوین، استعمال بیجاى «عبارت وصفى»، استعمال بی‌جای «را» و ده‏ها مورد دیگر.

این دسته از كلمات و عبارات و این شیوه‏هاى بیان را نمى‏توان جزء تحول زبان به حساب آورد؛ زیرا هیچكدام از آنها، حتى پس از سالها رواج در زبان نوشتار، هنوز وارد زبان گفتار نشده است و همین خود، دلیل بر مغایرت آنها با طبیعت زبان فارسى است. بیش‌تر این كلمات و عبارات ـ چنان كه گفته شد ـ ناشى از بى‌مایگى یا شتابزدگى مترجمان، خاصه مترجمان خبرگزاریها است كه اصطلاحات خارجى را عیناً به فارسى بر‌مى‏گردانند و متأسفانه عده‏اى از نویسندگان نیز نادانسته از آنها پیروى مى‏كنند. اگر خطرى متوجه زبان فارسى باشد، از جانب همین گروه است و تنها جایى كه در این كتاب صریحاً حكم به غلط بودن شده در مورد همین دسته از كلمات و عبارات است. (9)

نیز نوشته‌ای كه در پى مى‏آید، اندیشه، احساس و تخیّل نویسنده را درباره حافظ نشان مى‏دهد:

حافظ، شاعر داننده راز

«حافظ، شاعر یگانه است. در زبان فارسى، دیارى (10) تاكنون نتوانسته است نظیر عالمى را كه او به نیروى كلمات آفریده است، بیافریند. این عالم شگفت‏انگیز چیست؟ در طى شش قرن، هزاران هزار تن شعرهاى او را خوانده‏اند، سر تكان داده و به فكر فرو رفته‏اند، انبساط و آرامش یافته‏اند؛ او را لسان الغیب و كلامش را سحر حلال نامیده‏اند، اما هنوز كه هنوز است از راز او پرده بر‌گرفته نشده است.

دیوان او چون قصرى است كه پنجره‏هاى رنگارنگ و نقش و نگارها و چراغها و غرفه‏ها و عشرتگاه‏ها و محرابهایش آن را به صورت مكانى افسانه‏اى در‌آورده است. در این قصر بدیع، طبیعى با مصنوع، فلز با گل، آب با بلور، كاشى با گیاه و جواهر با عطر تركیب شده است و از همه عجیب‏تر، هوایى است كه در آن شناور است. وزشى سحرآمیز، جوّى مست‌كننده و بخور‌آگین كه مجموع اشیا را در بر‌مى‏گیرد و به همه آنها سَیلان و تپشى مى‏بخشد... .

حافظ تنها كسى است كه تعارضها را آشتى داده و طبایع مخالف را كنار هم نشانیده؛ بى‌دین و دیندار، عارف و عامى، ستمگر و ستمكش، مرد و نامرد، همگى دست به سوى او دراز كرده و از او تسلّى گرفته‏اند. غزلهاى او، هم بر سر منبر خوانده شده است و هم در مجالس فسق. مانند هاتف معبد دلف هر حاجتمندى از او سؤالى كرده است، به مقتضاى حال خود جوابى شنیده. شعر او، از یك سو مورد تعبیرهاى متضاد و گوناگون قرار گرفته و هر فرد یا فرقه‏اى، موافق حال خویش، براى آن مفهومى جسته و از سوى دیگر، اكثریت بى‏شمار، بدون كنجكاوى و چون و چرا، با صدق و اعتماد، خود را به موسیقى دلنواز افسون‌كنندة آن سپرده‏اند، چه در آن معنایى بیابند و چه نیابند... .

مى‏بینیم كه در سراسر این چند قرن، همواره حافظ با اعجاب نگریسته شده و از همان آغاز، هاله رمزى او را در میان گرفته كه تا به امروز باقى است... .» (11)

در پایان، این نكته گفتنى است كه براى ایجاد ارتباط با خواننده و جذب وى براى دستیابى به اهداف مورد نظر در نویسندگى، باید امورى را در نظر گرفت، از جمله:

1. براى ارائه آنچه در نظر داریم، طرحى ترسیم كنیم.

2. در هنگام استناد، به منابع معتبر و دست اول ارجاع دهیم.

3. نظم و دسته‌بندى منطقى را در چینش مطالب به كار گیریم.

4. خیال‌انگیزى را با خیال‌بافى اشتباه نگیریم.

5. همواره این سروده سعدى را پیش‌رو داشته باشیم كه:

دلایل قوى باید و معنوى                                          نه رگهاى گردن به حجت قوى

6. قوّت تألیف و حُسن تعبیر را در هنگام نگارش فراموش نكنیم.

7. بازنگرى و بازنگارى نوشته را در رأس نگارشهاى خویش قرار دهیم.

8. عنوانى گویا، كوتاه و زیبا براى نوشته خود بر‌گزینیم.

9. شروعى جذاب و پایانى به یاد‌ماندنى را براى نوشته‌مان منظور كنیم.

10. درست‌نویسى را فداى زیبانویسى، و زیبا‌نویسى را فداى درست‌نویسى نكنیم.

11. مخاطب و نیازهاى او را خوب بشناسیم تا بتوانیم زودتر به ارتباط با وى دست یابیم.

12. تنوع در بیان را از یاد نبریم.

 

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

(1) حافظ.

(2) پروين اعتصامى .

(3) فخر الدين اسعد گرگانى.

(4) اين تعبير مأخوذ است از: يأس فلسفى، مصطفى رحيمى.

(5) ادبيات چيست؟ ژان پل سارتر، ترجمه مصطفى رحيمى و ابو الحسن نجفى.

(6) آيين نگارش، حسن انورى با همكارى هوشنگ ارژنگى، ج‏2 (پيشرفته)، چاپ اول، تهران،‌ شرکت انتشاراتی رسام،‌ 1365، ‌ص18ـ17.

(7) آيين‏نگارش، احمد سميعى (گيلانى)،  چاپ اول، تهران،‌ مرکز نشر دانشگاهی، 1366، ص86.

(8) روش نويسندگان بزرگ معاصر، حسين رزمجو، چاپ اول، تهران، انتشارات توس، 1371، ص 23-24.

(9) غلط ننويسيم (فرهنگ دشواریهای زبان فارسی)، ابوالحسن نجفى، چاپ سوم (با تجدید نظر)، تهران،‌ مرکز نشر دانشگاهی، 1370، ص 4 الى 7 (پيشگفتار).

(10) ديّارى: كسى.

(11) جام جهان‌بين (در زمینه نقد ادبی و ادبیات تطبیقی)، محمد‌على اسلامى ندوشن، چاپ سوم، تهران،‌ انتشارات ابن سینا، 1349، ص261 الى 263.

609 دفعه
(0 رای‌ها)