فرازهايي درس آموز از زندگي امام النقي(ع)

(به مناسبت شهادت امام هادي عليه السلام )

دهمين مهر سپهر امامت

امام هادي عليه السلام در پانزدهم ذي الحجه سال 212 ه . ق. در روستاي «صريّا» نزديك مدينه متولّد شد.(1)

و در سوم رجب سال 254 ه . ق. در سن 41 سالگي در شهر «سامرّا»(2) بر اثر زهري كه با دسيسه ي «معتز» (سيزدهمين خليفه ي عباسي) توسط «معتمد عباسي» برادرزاده ي «معتز» به آن حضرت خورانده شد، به شهادت رسيد.(3)

مرقد شريف آن حضرت در خانه اش در شهر «سامرّا» واقع در عراق است.(4)

نام آن حضرت علي، نام مادرش سمانه، كنيه اش اباالحسن و مشهورترين القابش هادي و نقي است.

وي را با لقب هاي نجيب، مرتضي، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيّب، متوكّل و عسكري نيز مي خواندند. ابوالحسن ثالث و فقيه عسكري نيز از لقب هاي مشهور وي بود.(5)

فرازهاي درس آموز

در اين نوشتار سعي بر آن است كه با طرح فرازهايي از سيره ي عملي امام هادي عليه السلام با نحوه ي رفتار آن حضرت در مسائل مختلف آشنا شويم و با تبيين بعضي از فعاليّت هاي آن حضرت در دوران خفقان و استبداد عباسي كه راه را براي فعاليّت آشكار امام عليه السلام مخصوصا در مسائل اجتماعي بسته بودند، زيباترين نمونه ي پايداري و دفاع از دين را معرفي نماييم.

اينك فرازهايي نوراني از زندگي آن حضرت را هرچند به اختصار مرور مي كنيم.

مبارزه با ستمگران

امام علي النّقي عليه السلام در طول امامت سي و سه ساله اش با شش خليفه ي عباسي هم عصر بود.

1 ـ معتصم هشتمين خليفه ي عباسي (220 ـ 227 ه . ق.) حدود هفت سال.

2 ـ واثق پسر معتصم (227 ـ 232 ه . ق.) حدود پنج سال.

3 ـ متوكّل برادر واثق (232 ـ 247 ه . ق.) حدود پانزده سال.

4 ـ منتصر پسر متوكل، (شش ماه).

5 ـ مستعين پسر عموي منتصر (247 ـ 252 ه . ق.) حدود پنج سال.

6 ـ معتز پسر ديگر متوكّل (252 ـ 254 ه . ق.) حدود دو سال.(6)

سرانجام آن حضرت با نيرنگ معتز و به واسطه ي معتمد مسموم شد و به شهادت رسيد.(7)

موضعگيري امام هادي عليه السلام در برابر همه ي آن ها بسيار قاطع بود و هرگز هيچ كدام از آن ها را تأييد نكرد و تسليم هيچ يك از آنان نگرديد. در فرصت هاي مناسب با كنايه و اشاره و گاهي با صراحت آن ها را طاغوت و ظالم خواند و شيعيان را از هر گونه كمك به آن ها نهي فرمود.

دو نمونه

1 ـ متوكّل عبّاسي، پي درپي كاخ مي ساخت، تا جائي كه تعداد آن ها به بيست كاخ رسيد، و هر كدام از آن ها نام مخصوصي داشت.

يكي از مهمترين كاخ هاي متوكّل به نام «عمارة الجعفري» بود كه دو ميليون دينار خرج آن شد.(8)

امام هادي عليه السلام ، در حالي كه اين كاخ را مي ساختند، از كنار آن عبور كرد، به يكي از همراهان فرمود: «هذَا الطّاغِيَةُ يُقْتَلُ بِهذَا البِناءِ، قَبْلَ اَنْ يَتِمَّ، عَلي يَدِ فِرْعَوْنٍ مِنْ فَراعِنَةِ الاَْتْراك؛(9)

اين طاغوت (اشاره به متوكّل) قبل از تكميل اين ساختمان به دست فرعوني از فراعنه ي ترك ها كشته مي شود.»

امام هادي عليه السلام در اين گفتار كوتاه، از طرفي هم متوكّل را طاغوت خواند و هم كشنده اش را كه يكي از افسران ترك به تحريك پسر متوكّل بود، فرعون معرّفي نمود. و از طرف ديگر به صورت معجزه آسا از آينده خبر داد و فرمود قبل از اتمام اين كاخ متوكّل خواهد مرد.

2 ـ ابوهاشم؛ يكي از اصحاب امام هادي عليه السلام مي گويد: «زماني كه امام هادي عليه السلام بيمار بود، به نزدش رفتم. فرمود: ,اي ابوهاشم! فردي از دوستان ما را به «حائر حسيني» بفرست تا براي (شفاي) من دعا كند.،

بيرون آمدم تا فردي را پيدا كنم، به «علي بن بلال» برخوردم. موضوع را با او در ميان گذاشتم و از او خواستم به «كربلا» رود و براي امام عليه السلام دعا كند.

«علي» شگفت زده شد و گفت:, به جان و دل حاضرم ولي به اعتقاد من امام هادي عليه السلام برتر از «حائر حسيني» است زيرا او در شمار صاحب حرم است و دعاي آن حضرت براي خود بهتر از دعاي من براي اوست. ،

بازگشتم و آنچه «علي بن بلال» گفته بود، به اطّلاع امام عليه السلام رساندم.

فرمود: «رسول خدا صلي الله عليه و آله برتر از «كعبه» و «حجر الاسود» بود. با اين حال به گرد «خانه» طواف مي كرد و «حجر الاسود» را استلام مي نمود. براي خدا در روي زمين بقعه هايي است كه لازم است خداوند در آن بقعه ها خوانده شود. و دعاي افراد در اين گونه جاها مستجاب است و «حائر حسيني» از جمله‌ي اين بقعه هاست. »(10)

در روايت ديگر آمده است كه:... امام فرمود: «با مال من گروهي را به «حائر حسيني» بفرستيد (تا براي شفاي من دعا كنند)... . »(11)

آيا اين اقدام امام هادي عليه السلام صرفا يك مسأله ي شخصي و فردي بود؟ شايد استنباط ياران امام عليه السلام مثل «ابو هاشم» و «علي بن بلال» در همين حدّ بوده است و همين امر موجب تحيّر و شگفتي و در نهايت پرسش آنان از حكمت و فلسفه ي اين اقدام شده است. در صورتي كه امام عليه السلام با اين عمل به ديگران آموخت كه «حائر حسيني» دري از درهاي رحمت الهي و كعبه ي عشق و اخلاص و ايثار و اسطوره ي پايداري و مقاومت براي شكستن بت هاي زر و زور و تزوير بوده، احياي آن به اهتزاز در آوردن پرچم حق و عدالت و آزادي برفراز قلّه ي انسانيّت است.

به نظر مي آيد اين حركت امام عليه السلام پيش از آن كه يك حركت فردي باشد، يك حركت اعتقادي، سياسي و مبارزاتي بود.

در شرايطي كه حكمرانان عبّاسي به ويژه متوكّل از «حائر حسيني» به عنوان پايگاهي خطرناك براي ادامه‌ي حكومت ستمگرانه شان ياي مي‌كردند، متوكّل آن جنايت بي سابقه را نسبت به «حائر حسيني» مرتكب شد و اطراف آن را خراب كرد و شخم زد و در پي نابودي آن قدم بر مي داشت، امام هادي عليه السلام به اين حركت لازم دست زد، و در پوششي حكيمانه، در برابر تلاش هاي مذبوحانه ي دشمن موضع گرفت و افكار را به سوي خاطره انگيزترين، ستم سوزترين و الهام بخش ترين پايگاه امامت؛ يعني، كربلا جلب نمود.

جهاد فرهنگي

يكي از كارهاي مهمّ امام هادي عليه السلام همچون امامان معصوم ديگر عليهم السلام حفظ خط فكري و فرهنگي تشيّع و جلوگيري از القاءات مخالفان بود. و اين كار نياز به تشكيل حوزه ي علميّه و تدريس فقه و عقائد و اصول و تربيت شاگردان برجسته و فعّال داشت.

در عصر امام باقر وامام صادق عليهماالسلام به طور عميق و گسترده به تقويت حوزه هاي تحصيل و دانش پرداخته شد. سپس امامان ديگر حتّي در شرائط بسيار سخت به نحوي آن را دنبال كردند.

امام هادي عليه السلام نيز در اين راستا، قدم هاي بزرگي برداشت و شاگردان برجسته اي چون، عبدالعظيم حسني، خيران الخادم، ابن سكّيت اهوازي، ابوهاشم جعفري، حسين بن محمد مدائني، جعفر بن سهيل، اسماعيل بن مهران و... تربيت كرد. شاگردان برجسته ي پدر و جدّش را دور خود جمع كرد و حوزه ي علميه ي فعّال و پر تلاشي در مدينه به وجود آورد. (12)

بعضي تعداد شاگردان امام هادي عليه السلام را 178 نفر و شيخ طوسي رحمه الله 185 نفر ذكر كرده است. (13)

امام علي النّقي عليه السلام در تحكيم و استواري فقه و عقايد و فرهنگ تشيّع، همّتي عالي و تلاشي وسيع نمود. به سؤالات امثال يحيي بن اكثم (عالم و فاضل بزرگ اهل تسنّن)  پاسخ داد و در اين راستا كتاب ها و رساله هايي نوشت:

1 ـ رساله اي در ردّ جبر وتفويض.

2 ـ رساله اي در اثبات عدل والمنزلة بين المنزلتين.

3 ـ رساله اي در جواب به پرسش هاي يحيي بن اكثم.

4 ـ رساله اي در احكام دين

5 ـ تفسير صحّة الخلقة (تبيين تندرستي)

6 ـ تبيين مسائل فقهي و پاسخ به سؤالاتي در اين زمينه كه به طور پراكنده در كتب فقه و حديث شيعه ثبت گرديده است. و مجموعه اي از نامه ها كه در كتاب «مكاتبات الرّجال عن العسكريين عليهماالسلام جمع آوري گرديده است. (14)

تجليل از علما

امام علي النّقي عليه السلام نسبت به علما و پژوهشگران راستين احترام خاصّي قائل بود و دوستانش را به احترام از آن ها ترغيب مي نمود. آن ها را به عنوان برترين انسان ها بر مي شمرد و مي فرمود:

«لَوْلا مَنْ يَبْقي بَعْدَ غَيْبَةِ قائمكُمْ مِنَ الْعُلَماءِ الدّاعينَ اِلَيْهِ، والدّالّينَ عَلَيْهِ، وَالذّابّينَ عَنْ دينِهِ بِحُجَجِ اللّهِ والْمُنْقِذينَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّهِ مِنْ شُبّاكِ اِبْليس وَ مَرَدتِهِ، وَ مِنْ فِخاخِ النّواصِبِ، لَما بَقِيَ احَدا اِلاّ ارْتَدَّ عَنْ دينِ اللّهِ وَلكِنَّهُمُ الّذينَ يمْسِكُونَ اَزِمّه قُلُوبِ ضُعَفاءِ الشّيعة، كما يُمْسِكَ صاحِبُ السَّفينَةِ سُكّانَها اُولئِك هُمُ الأْفْضَلُونَ عِنْداللّهِ؛ (15)

اگر بعد از غيبت قائم شما، دانشمنداني در صحنه نباشند كه مردم را به سوي قائم ـ عجّل اللّه تعالي فرجه ـ فرا خوانند، و بر او دلالت و راهنمايي كنند و با حجت هاي الهي از حريم دين او دفاع نمايند و بندگان ضعيف خدا را از القائات شيطان و هواداران او و ترفندها  [و دام هاي  [ناصبي ها نجات دهند، احدي باقي نخواهد ماند مگر اين كه از دين خدا مرتد شود. ولي همين دانشمندان زمام قلوب ضعفاء شيعه را  [كه از نظر عقيده و انديشه ضعيف هستند  [به دست گرفته  [و آن ها را از غرق شدن در غرقاب گمراهي نجات مي بخشند  [چنان كه كشتيبان، سكان كشتي را به دست مي گيرد. اين دانشمندان در پيشگاه خدا برترين انسان ها هستند. »

همنشيني با اهل باطل ممنوع!

يكي از شاگردان و اصحاب برجسته ي امام هادي عليه السلام ابو هاشم جعفري است. روزي امام عليه السلام او را ديد و به او فرمود: «چرا تو را همنشين عبدالرّحمان ابن يعقوب مي بينم؟

ابوهاشم گفت:, عبدالرّحمان، دايي من است. ،

امام عليه السلام : ,عبدالرّحمان درباره ي خدا، سخن نادرست مي گويد، و ذات پاك خدا را به صورت جسم، و داراي نشانه هاي جسم، توصيف مي كند، يا با او همنشين شو و ما را واگذار و يا با ما باش و او را واگذار. ،

ابو هاشم گفت:, او هرچه مي خواهد بگويد، وقتي كه من عقيده به گفتارش نداشته باشم، نسبت به من چه زياني دارد؟،

امام عليه السلام :, آيا نمي ترسي كه عذابي بر او فرود آيد، تو را نيز فرا گيرد؟. آيا داستان آن شخصي را كه خود از ياران موسي عليه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون بود، نشنيده اي؟ آن جا كه وقتي لشگر فرعون (در تعقيب سپاه موسي عليه السلام به كنار دريا آمد، آن پسر، از لشگر موسي عليه السلام جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصيحت كردن پدر، او را از فرعونيان جدا كند و به سوي موسي عليه السلام بياورد. هنگامي كه با پدرش ستيز مي كرد و او را به راه هدايت دعوت مي نمود، با هم كنار دريا آمدند ناگهان عذاب الهي فرا رسيد و لشگر فرعون غرق شدند. آن پدر و پسر نيز كه در كنار لشگر فرعون بودند غرق شدند. از حضرت موسي عليه السلام سؤال كردند كه پدر مستحقّ عذاب بود پسر چرا؟ موسي عليه السلام فرمود:

«,هُوَ في رَحْمَةِ اللّهِ وَلكِنَّ النَّقِمَةُ إذا نَزَلَتْ لم يَكُنْ لَها عَمَّنْ قارَبَ الْمُذْنِبَ دِفاعٌ؛ ، آن پسر در رحمت خدا بود، ولي وقتي كه عذاب فرا رسيد، از آن كه نزديك گناهكار است نمي توان دفع كرد. » (16)

دلجويي و دعا براي دوستان

يكي از شيعيان آن حضرت به نام ابوموسي مي گويد: «روزي به محضر امام هادي عليه السلام رفتم و عرض كردم: اي آقاي من! اين شخص (متوكّل عباسي) فقط از اين جهت كه اطّلاع يافته من از دوستان و شيعيان شما هستم، مرا طرد كرده و شهريّه ي مرا قطع نموده و خاطر مرا رنجانده است. اگر شما در اين مورد ترحّم و تفضّل فرمائيد و سفارشي كنيد، او سخن شما را مي پذيرد. شايسته است لطف كنيد و با درخواست از متوكّل كار مرا سامان بخشيد.

امام فرمود:, ناراحت نباش. به خواست خدا كارت سامان مي يابد. ، ابوموسي مي گويد: آن روز شب شد، در همان شب، چند نفر از فرستاده هاي متوكّل به درِ خانه‌ام آمدند و مرا طلبيدند، از خانه بيرون آمدم. ديدم فتح بن خاقان (وزير متوكّل) در كنار در ايستاده است، به من گفت: چه شده كه اين مرد (متوكّل) مرا امشب به زحمت انداخته و براي احضار تو، مرا به اين جا فرستاده است؟

ابو موسي مي گويد: (همراه فتح بن خاقان) به خانه متوكّل روانه شدم، ديدم بر مسند خود نشسته، تا مرا ديد، رو به من كرد و گفت:, اي موسي! ما از تو غافل شديم. و تو هم ما را از ياد بردي، تو چه طلبي از ما داري؟،

گفتم:, صله ي فلاني و فلان شهريّه و فلان مبلغ و.... ،

متوكّل دستور داد دو برابر همه ي اين مطالبات را به من دادند، تعجّب كردم، به فتح بن خاقان گفتم:, آيا امام هادي عليه السلام به اين جا آمد؟، گفت:, نه.... ،

ابو موسي مي گويد: بعد از اين ماجرا به محضر امام هادي عليه السلام رفتم، آن حضرت تا چهره ي مرا ديد فرمود:, از چهره ات پيدا است كه راضي و شادمان هستي. ،

عرض كردم: آري اي آقاي من! به بركت الطاف وعنايات شما.

ولي به من گفتند كه شما نزد متوكّل نرفته اي و از او درخواست و سفارشي در مورد من ننموده اي.

امام هادي عليه السلام فرمود:, خداوند متعال مي داند كه ما در نيازها جز به ذات پاكش به هيچ كس پناه نمي بريم و در گرفتاري ها تنها به خدا توكّل مي كنيم، هرگاه از درگاه او درخواستي كنيم، اجابت مي كند. مي ترسيم از اين كه به غير او متوجّه شويم، خداوند توجّه و عنايتش را از ما برگرداند. ،

عرض كردم:, فتح بن خاقان از من خواست تا از شما تقاضا كنم برايش دعا كني. ،

امام هادي عليه السلام فرمود:, فتح در ظاهر با ما دوستي مي كند ولي در باطن از ما دوري مي نمايد. استجابت دعا در مورد كسي رخ مي دهد كه شايستگي آن را داشته باشد.... » (17)

يونس نقّاش يكي از شيعيان و دوستان امام هادي عليه السلام بود. روزي لرزان و پريشان نزد امام هادي عليه السلام آمد و گفت: «اي آقاي من! در مورد خانواده‌ام به شما سفارش مي كنم از آن ها سرپرستي كنيد.

امام عليه السلام فرمود:, چه شده؟،

يونس:, آماده مرگ شده‌ام. ،

امام هادي عليه السلام در حالي كه خنده بر لب داشت فرمود:, چرا اي يونس؟،

يونس:, موسي بن بغا (سرلشگر متوكّل) نگين گران قيمتي را به من داده تا روي آن نقّاشي كنم، نگين در دستم شكست و دو نيمه شد، فردا وقت برگرداندن آن است، اگر موسي ببيند، اين نگين گران قيمت را شكسته‌ام، يا دستور مي دهد، هزار تازيانه به من بزنند، يا مرا مي كشد، امام هادي عليه السلام فرمود:, به خانه ات برو، تا فردا هيچ حادثه اي جز خير پديد نمي آيد. ،

يونس كه بسيار مضطرب بود به خانه اش بازگشت و آن شب را با هزار زحمت و رنج به سر آورد. صبح زود با پريشاني و نگراني شديد دوباره به محضر امام هادي عليه السلام آمد و عرض كرد: ,فرستاده ي موسي آمده و نگين را از من مي طلبد، چه كنم؟،

حضرت فرمود:, برو به خانه ي موسي، جز خير چيزي نخواهي ديد. ،

يونس:, اي آقاي من! به موسي چه بگويم؟،

امام هادي عليه السلام در حالي كه خنده بر لب داشت فرمود:, نزد موسي برو و آنچه را گفت، بشنو و آن جز خير نمي باشد. ،

يونس به خانه ي موسي رفت. پس از آن شادمان و خندان نزد امام هادي عليه السلام بازگشت، و به امام عليه السلام عرض كرد: اي آقاي من! نزد موسي رفتم، به من گفت:, دختران كوچكم در مورد اين نگين با هم دعوا دارند، اين نگين را دو نيمه كن كه به هر كدام از دو دخترم، يكي از آن ها برسد، اگر چنين كني تو را از مال دنيا بي نياز مي سازم. ،

امام هادي عليه السلام از اين كه يكي از شيعيان با الطاف خفيّه ي الهي نجات يافت، حمد و سپاس الهي گفت و عرض كرد:

,«اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ اِذْ جَعَلْتَنا مِمَّنْ يَحْمَدُكَ حَقّا؛ ، خدايا! حمد و سپاس مخصوص تو است كه ما را به گونه اي قرار دادي كه به حقّ تو را بستاييم. » (18)

مردي وحشت زده و لرزان بر امام هادي عليه السلام وارد شد و گفت:

,«فرزندم به جرم دوستي شما دستگير شده و همين امشت او را مي كشند. ، امام عليه السلام فرمود:, چه مي خواهي؟، گفت:, آنچه پدر و مادر نسبت به فرزندشان آرزو دارند. ، امام عليه السلام با خونسردي فرمود:, بيمناك مباش! فرزندت فردا خواهد آمد... ، با دعاي امام عليه السلام و امدادهاي الهي، روز بعد فرزندش آزاد شد و نزد پدر بازگشت. » (19)

كار و تلاش جسماني

علي بن حمزه مي گويد: «ابوالحسن (امام هادي) عليه السلام را ديدم كه در زمين خود مشغول كار و كوشش است، به طوري كه قدم هاي مباركش غرق در عرق شده است، عرض كردم:

, فدايت شوم! مردان كجا هستند كه به جاي شما كار كنند و نگذارند شما زحمت بكشيد؟،

امام هادي عليه السلام فرمود:, اي علي! آن كس كه بهتر از من و پدرم بود در زمين خود كار كرد. ،

عرض كردم:, آن چه شخصي بود؟،

فرمود:, رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان علي عليه السلام و همه ي پدرانم با دست خود كار مي كردند. كار كردن شيوه ي پيامبران و رسولان و انسان هاي شايسته است. »، (20)

در بستر شهادت

امام هادي عليه السلام در روزهاي آخر عمر شريف بيمار و در بستر شهادت آرميده بود، يكي از دوستان به نام ابو دُعامه براي عيادت از حضرت به محضرش آمد، پس از احوالپرسي برخاست تا مراجعت كند، امام هادي عليه السلام به او فرمود: «اي ابو دعامه! حقّ تو بر من واجب شد، مي خواهي حديثي براي تو نقل كنم كه شاد و خوشحال شوي؟

عرض كرد:, خيلي دوست دارم و به آن نيازمندم. ،

امام هادي عليه السلام فرمود: حديث كرد مرا پدرم محمد بن علي، از پدرش علي بن موسي، از پدرش موسي بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علي، از پدرش علي بن الحسين، از پدرش حسين بن علي، از پدرش علي بن ابيطالب، از رسول خدا صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين.

پس به من فرمود:,بنويس. ،

گفتم:, چه بنويسم؟،

فرمود:, بنويس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

,بسم اللّه الرّحمن الرّحيم: اَلايمانُ ماوَقّرَتْهُ الْقُلُوبُ و صَدَّ قَتْهُ الأْعْمالُ، وَالإْسْلامُ مَا جَري بِهِ اللِّسانُ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُناكِحَةُ؛ ، ايمان آن است كه دل ها آن را با كمال احترام بپذيرد و رفتارها آن را تصديق نمايد، ولي اسلام آن است كه زبان به آن حركت كند و ازدواج به وسيله ي آن حلال شود.

ابو دُعامه مي گويد، به امام عرض كردم: ,نمي دانم كدام يك از اين دو بهتر است: سلسله ي سند حديث (كه همه، از معصومين عليه السلام هستند) يا خود حديث؟،

امام هادي عليه السلام فرمود:, اين حديث در صحيفه اي است به خط اميرمؤمنان علي عليه السلام و املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله كه به هر يك از امامان عليهم السلام به ارث رسيده است. »، (21)

  • پاورقــــــــــــــــــــي

 

 

1 ـ الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمه ي رسولي محلاّتي، ج 2، ص 285، و در المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 382 آمده است كه: «صريّا» قريه اي است در 3 ميلي مدينه كه حضرت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام احداث نمود.

2 ـ جلاء العيون، محمد باقر مجلسي، صص 568 ـ 569.

3 ـ المناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 401.

4 ـ كشف الغمّه في معرفة الائمة، علي بن عيسي اربلي، ج 3، ص 168.

5 ـ المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 401.

6 ـ تتّمة المنتهي، محدث قمي، ص 279 تا 340.

7 ـ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 401.

8 ـ زندگاني امام هادي عليه السلام، باقر شريف قرشي، ص 350، از معجم البلدان، ج 2، ص 143.

9 ـ سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، محمد محمّدي اشتهاردي، ص 854 از دلائل الامامه طبري، ص 219.

10 ـ كامل الزيارات، باب 9، ص 274.

11 ـ همان، ص 273.

12 ـ ر. ك. به تحليلي از تاريخ دوران دهمين خورشيد امامت امام هادي عليه السلام، مركز تحقيقات سپاه، صص 116 ـ 117.

13 ـ اعيان الشيعه، سيد محسن امين طبع قديم بيروت، ج 4، ص 180.

14 ـ اعيان الشيعه، سيد محسن امين، طبع قديم و بيروت، ج 4، ص 180 و تحف العقول، با ترجمه محلاتي، از ص 481 تا 516.

15 ـ احتجاج، طبرسي، ج 2، ص 260.

16 ـ سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، محمد محمّدي إشتهاردي، ص 884.

17 ـ بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 50، صص 127، 128.

18 ـ همان، صص 126 ـ 125.

19 ـ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، صص 616 ـ 617.

20 ـ زندگانی امام علی الهادی علیه السلام، باقر شریف قرشی، صص 44 ـ 45.

21 ـ مروج الذّهب، المسعودی، طبع بیروت دارالفكر، ج 4، ص 171.

516 دفعه
(0 رای‌ها)