الگوهاى خدمتگزارى (7)

عالمان خدمتگزار 2

مقدمه

هر فردی از جامعه اسلامی به میزان استعداد و كارایی خود، وظیفه خدمتگزاری به همنوعانش را بر عهده دارد؛ مثلا شخصی كه در مقام كارگزاری و حاكمیت است، به دلیل برخورداری از «قدرت‌» و «حرمت و آبرو و شخصیت‌»، كارایی زیادی در خدمت به مردم و رفع مشكلات آنان دارد. میزان خدمتی كه مردم از هر شخص یا گروه اجتماعی انتظار دارند نیز محصول برداشت و تصوری است كه از موقعیت اجتماعی آنان دارند. با این بیان، اگر بگوییم عالمان و آگاهان جوامع، سنگین‌ترین مسئولیت را در خدمتگزاری دارند، سخن گزافی نگفته ایم؛ بلكه این بیان، خود یك واقعیت اجتماعی از منظری دقیق و موشكافانه است.

در حدیث شریف نبوی می‌خوانیم كه: «ان الله تبارك وتعالی لیسال العبد فی جاهه كما یسال فی ماله فیقول یا عبدی رزقتك جاها فهل اعنت به مظلوما او اغثت به ملهوفا؛ (1)

همانا خداوند از بنده خویش در مورد جاه و مقامش سؤال می‌كند، همان گونه كه درباره مالش سؤال می‌كند. پس می‌فرماید:‌ای بنده من، به تو مقام دادم، آیا با آن مظلومی را یاری كردی یا به فریاد غمگینی رسیدی؟»

به این ترتیب، روشن می‌شود كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله نسبت به برخورداری از آبرو و شان اجتماعی حساب ویژه‌ای باز كرده و برای افرادی كه دارای چنین عطیه‌ای هستند، مسئولیت زیادی ترسیم نموده است.

با همین رویكرد، باید بنابر توصیه امام صادق علیه السلام به برادران مؤمن و یاران همنشینش توجه زیادی داشته باشیم؛ چنان كه حضرتش فرمود: «تنافسوا فی المعروف لاخوانكم وكونوا من اهله، فان للجنة بابا یقال له «المعروف‌» لا یدخله الا من اصطنع المعروف فی الحیاة الدنیا فان العبد لیمشی فی حاجة اخیه المؤمن فیوكل الله عزوجل به ملكین واحدا عن یمینه وآخر عن شماله یستغفران له ربه ویدعوان بقضاء حاجته ثم قال والله لرسول الله صلی الله علیه و آله اسر بقضاء حاجة المؤمن اذا وصلت الیه من صاحب الحاجة؛ در نیكی به برادران دینی خود علاقه مند باشید و اهل آن باشید. همانا بهشت دری دارد كه به آن «معروف‌» گفته می‌شود و از آن داخل نمی‌شود، مگر كسی كه در زندگی دنیا نیكی كند. به درستی كه وقتی بنده برای رفع نیاز برادر مؤمن خود حركت می‌كند، خدا دو فرشته را موكل او می‌گرداند؛ یكی در طرف راست و دیگری طرف چپ او كه برایش از خدا طلب بخشش، و جهت برآمدن نیازش دعا می‌كنند. سپس فرمود: به خدا سوگند! هنگامی كه حاجتمندی به مراد خود می‌رسید، پیامبر از خود او شادتر می‌شد.‌»

عالمان دین و مذهب شیعه، همواره شان، آبرو، موقعیت و داراییهای معنوی خود را در طبق اخلاص نهاده و در مسیر خدمت به خلق از آن استفاده كرده اند؛ البته برای طی این طریق، از مرور برخی نمونه‌های بارز در سیره و سخن آن پیشگامان عرصه دمت بی نیاز نخواهیم بود.

از اینرو، گوشه‌هایی از خدمات و یاری رساندن به نیازمندان در زندگی عالمان دین را مرور می‌كنیم.

شیخ جعفر كبیر (كاشف الغطاء) و حواله به امین الدوله

كاشف الغطاء بعد از آنكه مدتی در اصفهان ماند، می‌خواست از آنجا برود. برای همین از منزل بیرون آمد و سوار مركب شد. در این وقت شخصی آمد و گفت: فقیرم. شیخ پاسخ داد: اكنون من سر راهم، كاش زودتر می‌آمدی. ولی سائل اصرار كرد، و شیخ گفت: برو به امین الدوله (حاكم اصفهان) بگو كه شیخ می‌گوید صد تومان به من بده. سائل گفت: شاید ندهد. شیخ جواب داد: من همین جا سواره می‌مانم تا تو برگردی.

سائل به سرعت، خود را نزد حاكم رساند و قضیه را شرح داد. امین الدوله هم به ملازمانش گفت: هر چه زودتر صد تومان بیاورید. ملازمان كیسه‌ای آوردند و خواستند بشمارند، ولی امین الدوله گفت: نشمارید؛ چون اگر طول بكشد، شیخ خودش می‌آید و آن وقت باید زیاد بدهیم. به این ترتیب، كیسه را به او دادند و او خود را به شیخ رساند. شیخ هم كیسه را گرفت و صد تومان از آن را به فقیر داد و بقیه را بین فقرای شهر تقسیم كرد و آن وقت حركت كرد. (2)

همچنین نقل شده كه روزی كاشف الغطاء بعد از تقسیم كردن پول بین فقرا، به نماز ایستاد و یكی از فقرا كه تازه مطلع شده بود، بین دو نماز وارد شد و تقاضای پول كرد. و شیخ كه پولی نداشت، عذر خواست؛ ولی فقیر با بی ادبی آب دهان به محاسن او انداخت. در این لحظه شیخ برخاست و دامنش را به دست گرفت و بین صفوف جماعت گردش كرد و فرمود: هر كس ریش شیخ را دوست دارد، به فقیر كمك كند. مردم دامن او را از پول پر كردند و او همه را به فقیر داد. (3)

آقا سیدهاشم نجفی

آقا سید هاشم كسی است كه نادرشاه به او عرض كرد: «آقا همت كرد كه از دنیا گذشت و زهد اختیار كرد.‌» و او در مقابل گفته بود: «بلكه همت را نادر كرده كه از آخرت گذشته است.‌»

زمانی كه یكی از زائران امام علی علیه السلام به دلیل دزدیده شدن ره‌توشه‌اش به حرم حضرت رفت و متوسل شد، سه بار پی درپی امیرمؤمنان علیه السلام را در خواب دید كه وی را به سیدهاشم راهنمایی و ارجاع داد. وی نزد سید رفت و داستانش را توضیح داد. سید گفت: «صدق جدی امیرالمؤمنین؛ جدم امیرالمؤمنین راست گفته است.‌» فردا ظهر به مسجد بیا تا پول تو را بدهم.

منادی سید بین اهل نجف اعلام كرد كه ظهر فردا مردم در مسجد حاضر شوند. مردم كه می‌دانستند خبر مهمی است، از هر طبقه و گروهی در مسجد حاضر شدند. سید بر منبر رفت و بعد از شرح بدهی خود به فردی یهودی و اثر اخروی آن و متاثر كردن مردم، گفت:

ای مردم! خداوند از حق الناس نمی‌گذرد، اگرچه طلب یهودی از سید نجفی بوده باشد، پس چگونه خواهد بود اگر آن حق، خرجی زوار امام امیرالمؤمنین باشد. هر كس از كیسه این زائر غریب خبر دارد، به او رد كند. ناگاه شخصی برخاست و عرض كرد: آقا من خبر دارم و كیسه را به او می‌رسانم. سپس او را برد و مالش را برگرداند. (4)

آیت الله مرعشی نجفی

فرزند آیت الله مرعشی نجفی، حاج سید محمود مرعشی، می‌گوید: پس از رحلت پدرم، برای شركت در مجلس ترحیمی كه رهبر انقلاب تشكیل داده بود، به تهران رفتم. یكی از دوستان گفت: مرحوم آقا به وسیله من و تنی چند از بازاریهای تهران وجوه قابل توجهی در اول هر ماه حواله می‌فرمود و آن وجوه را من و دوستانم باید براساس لیستی كه قبلا به ما داده‌اند، بین فقرا و مستمندان تقسیم كنیم. در آن فهرست، فقط آدرس منازلی در جنوب تهران و محلات فقیرنشین بود، اما نام صاحبان منازل و اشخاص در آن دیده نمی‌شد.

مرحوم آقا ما را مكلف كرده بود كه پولهایی كه می‌فرستند، به نشانیهای فوق بدهیم و هیچ گاه هم سؤال نكنیم كه آنجا منزل كیست. شاید خیلی از صاحبان منازل هم نمی‌دانستند كه این پول از كجا می‌رسد و از چه كسی حواله شده است. مرحوم آقا ما را قسم داده بودند تا زنده است هیچ كس حتی فرزندانش از این موضوع مطلع نشوند. ایشان بارها دستور می‌داد كه نابینایان فقیر شهر قم یا اطراف را دعوت به صرف شام و یا ناهار كنند، ولی نگویند از جانب چه كسی است. آن وقت خود به پذیرایی از آنها می‌پرداخت و حتی كفشهای آنها را جفت می‌كرد و در جلو پایشان می‌گذاشت و آنها می‌رفتند، اما نمی‌دانستند كه میزبانشان كیست. (5)

شیخ حسن علی نخودكی

فرزند مرحوم نخودكی می‌گفت: پدرم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی در كلیه ساعات روز و شب برای رفع حوائج نیازمندان و درماندگان آماده بود. روزی گفتم خوب است برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود.

ولی ایشان فرمود: پسرم! «لیس عند ربنا صباح ولا مساء؛ پیش خدایمان روز و شب نیست.‌» كسی كه برای رضای خدا به خلق خدمت می‌كند، نباید كه وقتی را معین كند.

پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامه‌ها و انجام خواسته‌های مراجعان مشغول بود و بعد به مطالعه می‌پرداخت. از نیمه‌های شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذكر و نوافل و تعقیبات مشغول بود. پس از طلوع خورشید اندكی استراحت می‌كرد و بعد تا ظهر به ملاقات با مراجعان و ساختن دارو برای بیماران می‌پرداخت. عصرها هم برای تدریس به مدرسه می‌رفت و بعد به پاسخگویی به نیازمندان مشغول می‌شد.

در سال 1341 ق. یكی از سادات مشهد سجاده و رختخوابی به ایشان هدیه كرد. در جواب گفت: به خاطر سیادت شما سجاده را قبول می‌كنم، ولی به رختخواب نیازی نیست؛ چون بیست و پنج سال است كه پشت و پهلو به بستر استراحت ننهاده‌ام.

رحم الله معشر الماضین                                                     كه به مردی قدم نهادندی

راحت جان بندگان خدا                                                     راحت جان خود شمردندی (6)

محقق اعرجی

زمانی كه همسر علوی محقق دید شوهرش در ضعف و ناتوانی است، از پول ریسندگی خود مقداری برنج عنبر بو همراه با اندكی گوشت مرغ تهیه كرد. وقتی غذای مذكور را نزد سید حاضر كرد، سید گفت: راستش را بگو، این غذا را به جهت اینكه شوهرت هستم درست كرده‌ای یا به خاطر سید و عالم بودنم؟

همسرش گفت: به خدا سوگند در تهیه این غذا جز رضای خدا نظر دیگری نداشتم. دیدم شما كه از علمای آل محمد هستید، این گونه ناتوان شده اید، خواستم قوتی در بدن شما به وجود آید.

سید گفت: اجازه می‌دهی با این غذا هر طور بخواهم عمل كنم؟ وقتی همسرش تسلیم شد، سید اعرجی آنها را برای یتیمانی كه در همان نزدیكی زندگی می‌كردند فرستاد و گفت: آیا این عده از یتیمان در تمام عمرشان چنین غذایی خورده اند؟... اگر آنها از این غذا بخورند به نفع من و تو است و قوت و نیرو از خدای تواناست؛ «لا حول ولاقوة الا بالله‌» (7)

شیخ انصاری

شیخ دستگیری فقرا را از وظایف حتمی خود می‌دانست. از جمله در بقعه پیر محمد، واقع در محله حیدر خانه دزفول، فقیری عاجز بوده و شیخ هر شب شام خود را به آن فقیر می‌داد و خود با شكم گرسنه می‌خوابید یا به اندك چیزی قناعت می‌كرد. (8)

یكی از مقلدان شیخ انصاری عبای زمستانی گرانبهایی به جناب شیخ هدیه كرد. ولی فردا در نماز جماعت شیخ را با همان عبای ساده قبلی دید. پرسید: پس آن عبا چه شد؟ شیخ گفت: آن را فروختم و دوازده عبای زمستانی ساده خریدم و به افراد نیازمند دادم. تاجر گفت: آقای من! عبا را مخصوص شما خریده بودم! پاسخ شیخ این بود: وجدانم نمی‌پذیرد كه چنین عبایی بپوشم و عده‌ای عبای ساده هم نداشته باشند. (9)

سید ابوالحسن اصفهانی

آیت الله سید محمد باقر شهیدی می‌گفت: كرایه منزلم به تاخیر افتاد. جریان را به سید ابوالحسن اصفهانی كه مرجع تقلید شیعیان بود، گفتم. فردای آن روز، فرزند سید كشته شد. مایوس شدم و با خود گفتم گرفتاری مانع می‌شود كه سید به فكر ما باشد. اما در روز تشییع دیدم سید به طرف من می‌آید و تا به من رسید، وجهی جهت پرداخت كرایه در اختیارم گذاشت. (10)

آیت الله بروجردی رحمه الله

یك روز كه آیت الله بروجردی رحمه الله از مسجد سلطانی برمی‌گشت، زنی كه بچه‌ای شیرخوار در بغل داشت و دست چند بچه قد و نیم قد را هم گرفته بود، و چیز سیاه و بدبویی را به عنوان نان در دست داشت، جلویش را گرفت و گریه كنان گفت: «آقا! شما جانشین امام ما هستی. بچه‌ها این نان را چطور بخورند!. اگر شما به داد ما نرسید ما كجا برویم! بعد از چند ساعت معطلی، این نان را با قیمت گران به دست آورده‌ام ولی بچه هایم نمی‌توانند بخورند.‌»

آقا در حالی كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، بعد از مقداری كمك مالی، گفت: امیدوارم بتوانم برای عموم فقرا كاری بكنم. وی به خانه آمد و بلافاصله بزرگان و تجار و متمكنان شهر را جمع كرد و با بیانات دلنشین، حس رافت و عطوفت آنان را تحریك كرد و گفت: دوست دارم این كمكها اساسی باشد.

در نتیجه، سرمایه‌ای فراهم و گندمی خریداری شد و نان ارزان قیمت و خوب در اختیار فقرا قرار گرفت و نیز كارگاه بافندگی دستی مفصلی هم برای بیكاران درست شد و جمع زیادی از معرض نابودی نجات یافتند.(11)

احمد بن حسن بن خالد برقی

احمد برقی، صاحب كتاب محاسن، می‌گوید: از طرف استاندار «كودكین‌» هر ساله ده هزار درهم حقوق داشتم و در كاشان هم ملكی خریده بودم كه سالی ده هزار درهم مالیاتش بود. بعضی سالها مالیات را بابت حقوق حساب می‌كردم و با منشی استاندار «ابوالحسن مادرانی‌» هم هماهنگ می‌كردم. یك سال منشی استاندار غفلت كرد و مامور دنبالم آمد و مالیات خواست. من هم كه در نهایت تنگدستی بودم، گفتم می‌روم و با ابوالحسن ملاقات می‌كنم تا امسال هم مالیات را بابت حقوقم حساب كند. وقتی حركت كردم، پیرمردی عفیف النفس و ضعیف كه چند زخم بر بدن داشت، نزدم آمد و با گریه گفت: به دادم برس. تو شیعه آل محمدی، من هم شیعه آل محمدم. بعضی حسودها نزد استاندار از من بدگویی كرده‌اند و او «ابوالحسن مادرانی» را فرستاده و مرا آن قدر زده كه می‌بینی. تمام دارایی‌ام را هم گرفته است.

من به فكر فرو رفتم كه گرفتاری خودم را بگویم یا گرفتاری او را. كتابی در گوشه اتاق بود، برداشتم و باز كردم، دیدم در اول آن روایتی از امام صادق علیه السلام نوشته است: «هر كسی برای حاجت برادر مؤمنش برای خدا حركت كند تا نیاز مؤمن را روا و امرش را اصلاح كند، خدا كار او را اصلاح می‌كند.‌» فورا حركت كردم و در مجلس ابوالحسن این آیه را خواندم: «وابتغ فیما آتاك الله الدار الاخرة ولاتنس نصیبك من الدنیا واحسن كما احسن الله الیك ولاتبغ الفساد فی الارض والله لایحب المفسدین‌» (12)

ابوالحسن متوجه شد و گفت: گویا كاری داری. من هم گفتم كه به این مظلوم بیچاره تهمت زده‌اند. گفت: او را می‌شناسی؟ آیا از شیعیان است؟ گفتم: بلی از دوستان اهل بیت علیهم السلام است. دفترها را آوردند و همه اموال را برگرداندند. لباس شخصی‌اش را هم به او داد و به كار تجارتش باز گرداند. آن وقت بدون اینكه من حرفی بزنم، گفت: می‌خواهم به جای آن طلبی كه از تو داریم (بابت مالیات)، حقوقت را بردارم. سپس به شكرانه این هدایت و راهنمایی، همان ده هزار درهم را هم به خودم باز گرداند. (13)

میرزای شیرازی

وقتی میرزا در آستانه وفات قرار گرفت، اطرافیان و دوستان در كنارش حاضر شدند. یكی از تاجرهایی كه هر گاه میرزا به خاطر بخشش و انفاق دچار كمبود می‌شد از او قرض می‌كرد، نیز آنجا بود. وقتی نگاه میرزا به تاجر افتاد، گفت: می‌دانم چرا نگرانی، فكر می‌كنی اگر من بمیرم بدهی تو را چه كسی می‌دهد. اما می‌دانی من به چه فكر می‌كنم؟ فكر و نگرانی من از این است كه اگر خدای سبحان به من بگوید: تو می‌توانستی مبالغ دیگری هم قرض كنی و به اسلام و تهیدستان خدمت نمایی، چرا چنین نكردی؟ چه جوابی خواهم داشت؟ (14)

 

پی‌نوشــــــــــــت‌ها:

 

1) مستدرك الوسائل، ج 12، ص 429.

2) قصص العلما، ص 193.

3) فوائد الرضویه، ص 73 و مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 243.

4) دار السلام، ص 494.

5) بر ستیغ نور، ص 66 و 68.

6) نشان از بی نشانها، ص 23.

7) داستانهایی از زندگی علما، ص 72، به نقل از روضات الجنات.

8) زندگانی شیخ انصاری، ص 79.

9) مردان علم در میدان عمل، ج 7، ص 143.

10) نور علم، سال سوم، ش 4، ص 106.

11) زندگانی آیت الله بروجردی، ص 52؛ مردان علم در میدان عمل، ج 3، ص 152.

12) قصص/77.

13) آدابی از قرآن، آیت الله دستغیب، ص 136؛ مردان علم در میدان عمل، ج 2، صص 249 - 246.

14) مردان علم در میدان عمل، ج 7، صص 154 - 152.

361 دفعه
(0 رای‌ها)